تعداد بازدید: 13243

توصیه به دیگران 2

يکشنبه 5 مهر 1388-0:0

روستای آقمشهد ساری و جنگل سفید اساطیری

جواد مفرد کهلان-اسطوره شناس و پژوهشگر ايران باستان-سوئد


نام این روستا را لابد در اصل از نام ترکی آن آق مئشه (بیشه سفید) گرفته اند. نظر به نام اساطیری جنگل سفید شاهنامه این نام بسیار قابل توجه می گردد؛ یعنی همان جنگلی اساطیری که ویلیام جکسن مستشرق امریکایی جایش را در سوی خراسان سراغ گرفته است.

حتی دو بخش تشکیل دهنده این روستا یعنی کلیج خیل و کمر خیل نیز نام های مرکب فارسی-ترکی می باشند و به ترتیب به معنی مردم دارنده احشام بزرگ و مردم دارنده احشام کوچک است که این معانی با معنی لفظی شهر آمل یعنی محل نگهداری احشام، قرین و مطابق مي شود.

وجود جانوری به نام گراز در این مناطق مؤید این معنی است که نام خود منطقه گرگان بزرگ (مازندران و گرگان) در اساس نه به معنی سرزمین گرگها بلکه به معنی سرزمین گرازان (وراژان) است که علی القاعده می توانست به صور گراگان و گرگان تلفظ شود.

در کّل در عهد باستان تقسیم بندی جنگلهای مازندران با دو اصطلاح تم-بیشه (جنگل سیاه و تاریک) و جنگل  سفید به جای می آورده اند که به هر دو نام در شاهنامه اشاره شده است.

 از اینجا مسلم به نظر می رسد که نام اساطیری شاهنامه ای دیو سفید در اساس دیو جنگل سفید بوده است و منظور از آن شانابوشو (مخلوق ایزد نابو) دارای مقام رئیس رئیسان (سپهسالار=ائوروساره) سردار آشوربانیپال  که در آغاز حکومت وی- که خود در راه سفر جنگی اش به مصر بود- از سوی او در رأس گروهی از سپاهیان آشوری برای مذاکره و تسلیم خشثریته (=شهریار نیرومند، کیکاوس اوستا و شاهنامه) به مازندران، به مقصد شهر آمل مازندران فرستاده شده بود.

این سپاه در زیر حصار شهر آمل توسط آماردان (تپوریان، مازن ها) توسط آماردان به فرماندهی آترادات (مخلوق آتش) پیشوای آماردان قتل عام شدند و ایرانیان نخستین دولت مقتدر و ملی خود را در تاریخ تجربه کردند.

محبوبیت این سردار به قدری بوده است که تحت القاب گرشاسپ و رستم (هر دو به معنی در هم شکننده ستمگران و راهزنان) تبدیل به قهرمان  قهرمانان تاریخ ایران گردیده است.

 از اینجاست که پارسیان عهد هخامنشی کورش سوم (فریدون) را پسر واقعی همین آترادات پیشوای مردان میشمردند و مادها فرمانروای محبوب خویش فرائورت (سیاوش)- چنانکه در شاهنامه بر جای مانده است-  پرورش دهنده وی به شمار می آوردند.

در شاهنامه این حماسه حماسه های ایرانیان تحت عنوان هفتخوان رستم در مازندران و در اوستا سوای فتوحات گرشاسپ در کنار دریای فراخکرت (در اینجا منظور دریای مازندران) در مطلب زیر قید گردیده است ولی این فتح در این قسمت اوستا نه به نام او بلکه به نام فرمانروای مخدوم وی یعنی خشثریته (در حقیقت نام معادلش خشثرو، خسرو) ثبت شده است.

چون خشثریته (شهریار نیرومند) و نواده اش هووخشثره  (شهریار نیک) در عنوان خشثره (شهریار نیرومند) اشتراک داشته اند و هر دو در روایات ملی مطابق واقعیتهای تاریخی به درستی شکست دهنده دیوان (آشوریان) معرفی شده اند. لذا پیروزی قطعی مادها به رهبری هووخشثره (کی آخسرو، کیخسرو) بر آشوریان تحت رهبری ساراک در خاک آشور  با این حماسه در آمیخته است؛ نگارنده قبلاً بر اساس همین پیروزی قطعی مادها بر آشور جایگاه جنگل سفید را همان جنگلهای زاگروس می پنداشت، گرچه می دانستم نبرد پیروزی قطعی ایرانیان بر آشور در این نواحی صورت نگرفته است. نبرد جنگل سفید در اصل همان نبرد دیو جنگل سفید هفتخوان رستم در مازندران، در اطراف شهر آمل بوده است.

دراوستا یشت 15 (رام یشت)، بندهای 31-33 چنین آمده است:
"اَوروَسارَی (یعنی سرور بزرگ، در اصل یعنی شانابوشو، ملقب به رئیس رئیسان) بزرگ در جنگل سپید، در برابر جنگل سپید، در میان جنگل سپید، بر تخت زرّین، بر بالش زرّین، بر فرش زرّین، در برابر بَرسَمِ گسترده با دستان سرشار او را بستود... و از وی خواستار شد: ای اندروایِ زبردست! مرا این کامیابی ارزانی دار که پهلوانِ سرزمین های ایرانی استوار دارنده کشور –{کی}خسرو-  ما را نکشد؛ که خویشتن را از چنگ کیخسرو بتوانم رهاند. کیخسرو او را برافکند در همه جنگل ایرانیان. اندروای زبردست، این کامیابی را بدو ارزانی داشت و کیخسرو کامروا شد."


فردوسی در شاهنامه می آورد:
ز آمل گذر سوی تمیشه کرد             نشست اندران نامور بیشه کرد
کجا در جهان کوس خوانی همی      جز این نیز نامش ندانی همی  


از این دوبیت معلوم می شود آمل در منطقه جنگل درختان تنک (جنگل سفید) قرار داشته و جوارش را جنگلهای پرپشت و تاریک (=ورنه اوستا) پوشانده بوده است. نام کوسی (یعنی سرزمین گراز) بیت دوم نیز مختص مازندران و گرگان (ورازکان یعنی سرزمین گرازان) بوده است. بنابراین نام کاسپی به معنی خورندگان گوشت گراز بوده است.

 از آنجایی که دریای مازندران در عهد باستان اساساً به نامهای دریای کاسپی و گرگان خوانده میشده است لذا این سؤال پیش می آید که نام متأخر دوره اسلامی این دریا یعنی خزر در اصل از کلمه خنزیر  یعنی خوک و گراز مشتق نبوده است؟


معرفی روستای آقمشهد به قلم اسماعیل علیزاده (از وبلاگ آقمشهد): در اساس روستای زیبای آقمشهد در 35 کیلومتری جنوب شهرستان ساری با طبیعتی بسیار زیبا وچشم اندازهایی متنوع با وسعتی بالغ بر 50000 هکتار،یکی از دیدنی ترین روستاهای بهشت ایران(مازندران) می باشد.


این روستا از دو بخش کلیج خیل و کمرخیل تشکیل شده که نقطه انفصال این دو بخش آبگیری 5 هکتاریست.دو امامزاده به نامهای امام زاده علی اکبر درشمال و امام زاده حاضربن موسی کاظم در جنوب،آب بندان وآبگیر مرکز روستا، چشمه ها وآبشارهای متعدد، حیات وحش متنوع (از جمله پلنگ،خرس، شوکا،گوزن،خرگوش،انواع پرندگان به خصوص سلطان زیباییهای طبیعت؛ قرقاول مازندران و حیوان نجیبی به نام گراز!) تپه های تاریخی با نامهای کیجا قلعه،قلعه اردشیر،قلعه شاه نشین و...از دیگر نقاط دیدنی این روستا می باشند.


متاسفانه با پیشرفت مثلا تکنولوژی،زیستگاه بیشتر حیوانات جنگل وبیشتر از آن خود جنگل در معرض خطر ونابودی است. 


  • دوشنبه 6 مرداد 1399-23:3

    من از روییدن خار بر بالای دیوار فهمیدم که ناکس کس نگردد از بالا نشینی‌ها
    شما هم با وارونه نشون دادن معنی کلمات بزرگ انگاشته نمیشوید
    در وصف شما همان که به شما گویند عمرخیلی

    • شنبه 12 بهمن 1398-21:16

      لطفا بفرمایید قلعه دختر و قلعه اردشیر و آثار باستانی دیگری در آقمشهد هست یا نه فقط زمین کشاورزی؟ با تشکر

      • جمعه 5 آبان 1396-0:20

        درود بر دوستان...در زمان حمله اعراب طبرستانی ها مقاومت بسیار در مقابل دشمنان نمودند..قبل از تصرف اعراب وحشی نام منطقه که بسیار وسیع بوده است بنام اخرین مشعل بوده است. مکانی که امامزاده حاضر دفن هست از معبد و اتشکده تشکیل شده است که با حمله سپاهیان عرب ک غالبا ترک بودند تخریب و با خاک یکسان شده است سربازان عرب با ملیت ترک منطقه را تصرف نمودند..چون جنگل ها ی پوشیده از برف و مه الود را دیدند نام را به اق منشه تغییر دادند و با شهادت و دفن معین الدین بن حارث بن موسی در مکانی بین لاجیم و اخرین مشعل و دفن در محل ...نامش ب اقمشهد با گذشت زمان تغییر یافت...این منطقه مازندران به جنگل سفید تا دامنه های کوه البرز مرکزی شهرت داشتند و تاریخ بسیار کهنی دارد و منطقه ای در کمرخیل بنام شاه نشین داریم که نشانگر تمدن و کهن میباشد و

        • جمعه 31 ارديبهشت 1395-10:22

          همیشه واسم سوال بود که چرا اقمشهدی‌ها پوست روشنی دارند و انقد سفیدند. خب شاید دلیلش همین ترک بودنشون باشه که نویسنده اشاره کرد.

          • دوشنبه 12 مرداد 1394-6:43

            اگر حسین آقا به آقمشهد آمد از اتاقش بیرون بیاد توی حیاط خونش هم خیلی چیزا میبینه وآقا امین ما هم جوری بگه حداقل خودش متوجه بشه این واون پیشکشش

            • شنبه 5 بهمن 1392-11:10

              اقای کاظمی بدونن که اقمشهد همون بیشه سفید نه چیز دیگه ما فرهنگ لغتمون فارسیه نه عربی لطفا اسم اقمشهد رو خراب نکنید به کتابهای تاریخ مازندران و طبرستان رجوع کنید متوجه میشید به هر حال اقمشهدبهشت روی زمینه

              • شنبه 28 دی 1392-9:10

                اقا این روستا طرح هادی داره؟

              • شنبه 14 دی 1392-13:6

                آقمشهد بهشته

                • يکشنبه 7 مهر 1392-0:0

                  آق مشهد یا آقا مشهد

                  • حاشیه نشینپاسخ به این دیدگاه 0 2
                    جمعه 12 اسفند 1390-0:0

                    اگه خودت فهمیدی چی گفتی جایزه داری-میدونی حاشیه به چی میگن به کناره

                    • حسین زارعیپاسخ به این دیدگاه 0 2
                      سه شنبه 25 خرداد 1389-0:0

                      سلام.معلوم خیلی وقته آقمشهد نیومدی چون دیگه هیچ خبری از جنگل، پلنگ، خرس، گوزن و ... نیست. !!!!!!!!

                      • پنجشنبه 6 اسفند 1388-0:0

                        با سلام
                        اسم آقمشهد از امامزاده حاضر این روستا گرفته شده
                        خواهشاً بدون منظور این مطالب رو بخونید
                        کمر. [ ک َ ] (ع مص ) چیره شدن در بزرگی سر نره . (آنندراج ). کمره کمراً؛ چیره شد او را در بزرگی سر نره . (منتهی الارب ). چیره شد بر وی در بزرگی حشفه . (ناظم الاطباء).

                        کلیج . [ ک َ ] (ص ) صاحب عُجْب و تکبر و تجبر و خودستا باشد. (برهان ). معجب و خودپسند و خودستا. (از آنندراج ). کلیچ . کلج . کلچ . متکبر. خودستا. (فرهنگ فارسی معین ). || چرکن اندام . (انجمن آرا) (آنندراج ). || (اِ) به معنی چرک و ریم هم آمده است و به این معنی با جیم فارسی نیز گفته اند. (برهان ). چرک و ریم . (ناظم الاطباء).کلیج ، مخفف آن کلج = کلچ . (حاشیه ٔ برهان چ معین )


                        خیل . [ خ َ ] (ع اِ) لشکر. سپاه . (ناظم الاطباء). گروه سواران . (غیاث اللغات ). لشکریان . سپاهیان . نظامیان . عساکر. آنان که خدمت لشکری کنند :

                        هفت خیل . [ هََ خ َ / خ ِ ] (اِ مرکب ) به کنایت ، هفت اقلیم یا مردم هفت اقلیم ....
                        گل خیل . [ گ ِ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قره طقان بخش بهشهر شهرستان ساری....
                        عرب خیل . [ ع َ رَ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قشلاق کلارستاق بخش چالوس شهرستان نوشهر....
                        با توجه به معانی فوق که از لغت نامه دهدا استخراج شده یه جورایی میشه فهمید که حداقل خیل به معنی ده و روستا و یا محل سکونت میتونه باشه
                        کمر خیل احتمالاً به منطقه بزرگ نشین و کلیج خیل احتمالاً به جایی اطلاق میشه که مردم عادی سکونت داشتن یا به عبارتی حاشیه نشین


                        ©2013 APG.ir