فردا خیلی دیر است
ادبیات بومی،نمادها و خرده فرهنگ ها(گفتگوی فاطمه ناظری-شاعر و نویسنده ی کرمانشاهی-با جليل قيصري،شاعر و منتقد نوشهري)
-آقای قیصری نماد هایی هستند که در ادبیات بومی مشترکند،آیا این نماد ها ادبیات واحد را به وجود می آورند ؟
به دلیل اشتراک آرزو ها و امیال و احساس بشری بسیاری از نماد ها در ملیت و قومیت های مختلف مشترکند؛ البته اختلاف زیست محیطی و ...سبب می شود که بر خی از نماد ها و توتم ها در قومی ،ویژه شوند اما امیال و ارزوی بشری بسیاری از نماد ها را مشترک می کند حتی می شود.
گفت گاهی نماد های قومی در یک ملیت با نماد های قومی ملیت دیگر مشترکند به عنوان مثال افسانه ی "پری عاشق "در مازندران نمونه هایی در داستان های امریکای لاتین دارد.
این نماد ها ی بومی ادبیات شبیه به هم را در ملیت های مختلف به وجود می اورند اما در سطح کلان وقتی به ادبیات ملی و رسمی می رسیم می بینیم که از باور هاو نماد های بومی ابشخور می گیرند و گاه می بینیم که یک اسطوره و نماد ملی با شکلی اندک متفاوت که هسته ی اصلی اش را یک باور بومی به وجود اورده است ،جان می گیرد یعنی باور های بومی مشترک در اسطوره ها و ادبیات ملی به نوعی هم آمیزی و تعدیل می رسند و به با وری مبدل می شوند که قابل تعمیم به همه ی قومیت هاست.
با شکلی دیگر گونه و از انجا که در هسته ی اصلی خود با نا خود اگاه ما تفاهم بر قرار می کنند همه ی قوم ها آن را به عنوان یک باور یا نماد یا اسطوره ی ملی می پذیرند.
به عنوان مثال افسانه ی "پری عاشق"یک باور بومی در قومیت های مختلف (کُرد و لُر و ...)در ایران است و نیمای بزرگ در شعر "مانلی و پی دارو چوپان "از این باور بومی به خوبی بهره برده است .
در اسطوره ی ملی خودمان و در ماجرای رستم و تهمینه هسته ی اصلی این باور را می بینیم که به عنوان یک باور بومی که هزاران سال قد مت دارد در اسطو ره ی رستم و تهمینه و عشق و امیزش انها استحاله شده است .
افسانه ی پری عاشق که برای من کوهستای روستایی چندان افسانه نمی نماید (نمونه هایی از این ماجرا را به طور عینی دیده ام )به این مفهوم است که یک چوپان و یا چار وا دار زیبا روی و نی نواز و هنر اور که در تیر اندازی و پهلوانی و یا اواز خوش ،سرامد است.
پری عاشقی او را مسحور خود می کند و مدتی او را با خود به جای نامعلومی می برد و شخص پس از مدتی مسحور شده و گنگ و نیمه دیوانه به زیستگاه خود باز می گرددو یا برای همیشه با پری عاشق می رود و باز نمی گردد ان کسی هم که باز می گردد ممکن است پس از مدتی به سخن اید اما چیز زیادی از ان راز به کسی نمی گوید ضمن این که ممکن است تا اخر عمر گنگ و نیمه دیوانه بماند و یا سر به بیابان بگذارد و هر گز به ایل و تبار خود باز نگردد. این هم در مورد زنان مصداق دارد و هم در مورد مردانی که گفتم و نیما در شعر "مانلی "مسحور شدن و ره گم کردن و دوباره باز گشتن ما نلی را به دریا و نزد پری عاشق بسیار خوب تصویر می کند :
او ندانست برَد ره به کجا
زانکه سر منزل او بود به چشما نش گم
همچنان رغبت او بر دریا
او همان بود به جاتر که به دریای گران گرد د باز .
و در شعر "پی دارو چوپان "الیکا با پری عاشق به نقطه ی نا معلومی می رود :
بومیان را که در ان ناحیه اند
خبری نیست هنوز از ره
ونمی داند کس کان دو بهم شیفته دل
پسِ این واقعه ایا به کجا بر دند ره .
به نظر می رسد که داستان رستم و تهمینه تعدیل شده یا استحاله شده ی همین باور بومی بسیار کهن است؛ چرا که در انجا هم زن –اسطوره آرزو دارد که کودکی از جهان پهلوان در بطن داشته باشد و شبانه به معاشقه و دلربایی و آمیزش به بالین رستم می رود .
از توتم ها و نماد های خاص می شود "داروگ"را در مازندران مثال زد که چاووش گر باران و رویش است رنگ سبز دارد و صدای زیبا ،روی درختان زندگی می کند و کودک و بزرگ مازندرانی از او نمی ترسند و او را نمی کشند و شاید بشود گفت قورباغه ی خانگی است و روی تا قچه ها و پرده ها هم گاه مشاهده می شود چون که توتم است و قداست دارد و نیما او را در شعرش جاودانه کرده است.
البته از نماد های مشترک نمونه های بسیاری می شود مثال آورد مثلا" خروس سفید که در مازندران نماد بیداری و چاوش گری و خوش یمنی است و همین بار مفهومی را در دیگر اقوام ایرانی هم کم و بیش دارد .
خروس از مصدر xrostan به معنای خروشیدن و فریاد کردن است و در اوستا صفت و لقب یا نام مذهبی این پرنده به معنای دور بیننده وتیز بین par-dars امده است.
خروس در تصاویر مربوط به ایین مهر در کنار میترا جای دارد و در وندیداد او را دفع شر نام داده اند می بینیم که هسته ی اصلی تقدس خروس سفید در باورهای بومی کهن نهفته است نیما به کرار در شعر پارسی و محلی از نماد خروس استفاده کرده است :
تلا خُونُ،تلاخُونُ شو بورده
ویشار واشِن ویشارونِ خو بورده
کلا بشکس وُنِتیل اُ بورده
تلا خُون گِنه پیرِس شو بورده
ترجمه:
خروس می خواند خروس می خواند شب به پا یان رسید
بیدار شوید بیداران از خواب فارغ شدند
کوزه شکست و اب گل الودش رفت
خروس مي خواند،بر خیزید شب به پایان رسید .
و یا روشنک یا روجا (ستاره ی شباهنگ ) که نماد روشنگری است و نقش این ستاره راه نمایاندن به شبروان و چوپانان و چارواداران و در سکه های ضرب تبرستان نقش این ستاره مشهود است و این نماد مقدس ریشه در باور بومی دارد یا اسب سفید که در باور بومی و چار واداری به زیبایی و خوش یمنی شهره است و در باورهای ملی –اسطوره ای هم امده است.
به طور مثال در یشت ها امده است :ای زرتشت سپیتمان انگاه تشتر رایومند فرمند ،به پیکر اسب زیبایی با بناگوش های زرین و لگام زر نشان به دریای فراخگرد فرود آید و باز در یشت ها در مورد اناهیتا امده است که با گردونه ای با چهار اسب سفید و یک رنگ و یک نژاد بر همه ی دشمنان پیروز می شود «وشنو »نیز سوار بر اسب سفید و شمشیر درخشان بدی ها را نابود می کند.
رستم هم دارای رخش (یور ابرش=سرخ و سفید =دارای موهای سفید )است و یا در تبدیل و تبا دل نماد ها و مفاهیم اسطوره ای و افسانه ای می شود از کو کو مثل اورد که در افسانه های بومی مازندران دختری بوده که از دست نامادری اش به ستوه آمد و به کو کو (مرغ شباویز )مبدل شده و دائم می نالد و یا دختر زیبایی که به وسیله ی یک مرد حرامی سرش بریده شد و چکه های خونش به نی بدل شد و نی به وسیله ی آب رود به دست پدرش رسید و وقتی آن را نواخت صدای دختر را از نی شنید و از ما جرا اگاه شد که نمونه ی اسطوره ای این با ور بومی را در داستان سیاوش می بینیم که از خونش گلی رویید و یا در رویینه شدن اسفندیار که خود نوعی دگردیسی است و یا شفا یافتن رستم به وسیله ی سیمرغ که ممکن است تعدیل شده یا دگر گون شده ی نماد ها و افسانه های بومی باشد البته گاهی بر داشت ها می تواند گمانه زنی باشد و به بر رسی تطبیقی افسانه ها و نماد ها و نمونه های بیشتری نیاز مندیم .
-بنا به سوال قبل ایا ادبیات رسمی و مشترک یک کشور مجموعه و تلفیقی از ادبیات بومی و خرده فرهنگ های کشور نیست از نظر ساختار زبانی و محتوایی ؟
همانطوری که گفته امد ادبیات قومی و بومی موجود در دایره ی ملیت می توانند اشتراکات و شباهت های انکار ناپذیری داشته باشند و حتی این نمادها و افسانه ها در قوم و بوم یک کشور می توانند با نمادهای قومی بومی کشور های دیگر همانندی هایی داشته باشند مثل شباهت مانلی ماهی گیر با اوراشیمای ژاپنی و یا ...اما همانطور که عرض کردم باورهای بومی گذشته از اشتراکاتی که با هم دارند در سطح کلان و ملی به ادبیات ملی ابشخور می دهند و ادبیات ملی اگرچه مجموعه و تلفیقی از ادبیات بومی است به نوعی تعدیل یا دگردیسی تن می دهد تا قابل تعمیم با نمونه های قومی باشد و اشتراک معنایی بیابد هسته ی اصلی همان هسته ی مشترک است اما در مفهوم کلان و بخصوص اسطوره ای خود آرایش و پیرایشی به خود می دهد تا قابل تعمیم شود و ملت واحدی را به وجود اورد با اسطوره ها و نمادها و مفاهیم ایینی و اسطوره ای ملی که برای احاد ملت قابل احترامند و این در حالی است که با ناخود اگاه بومی قومی فرد فرد ملت مؤانست دارد.
-به نظر شما ادبیات بومی زود تر تحول می یابد یا ادبیات رسمی و مشترک؟
تحول در زبان و فرهنگ کند و لاک پشتی است ادبیات و فرهنگ و باورها و نمادهای بومی به علت زنده و پویا بودن این ادبیات و رابطه ی بیواسطه ای که با طبیعت دارد و بکریت و ریشه دار بودن ،پتانسیل بیشتری دارد و میل به تحول سریع تر اما ادبیات رسمی به جهت مکتوب شدن و داد و ستد های رسانه ای و دیوانی و اشاعه از طریق اموزش و پرورش و دانشگاه و محور و معیار بودن در ارتباطات مکتوب و غیر مکتوب ملی و در اختیار داشتن تریبون های رسمی به ادبیات بومی اجازه ی ظهور و حضور نمی دهد ناگفته نماند همین ادبیات رسمی در انجا که از نظر زبان و مفاهیم به تکرار و سنگ شد گی می رسد از باور ها و مفاهیمی چون مَثَل و مَتَل و ذخره های بومی بهره می گیرد تا بتواند از خشکی و پوکی بدر اید و زنده و پویا بماند .
-نقش علوم مختلف چون روان شناسی ،علوم اجتماعی و طب را در ادبیات بومی چگونه ارزیابی می کنید ؟
جهان اول از قرن ها پیش در یافته است که تجلی امال بشری ،غم و شادی ،نیاز های روحی ،پسند ها و دلمشغولی های یک ملت را باید در ادبیات بومی ،فولکلور و قصه ها و افسانه های ان ملت دید به بیان دیگر این مقولات ایینه ی تمان نمای امیال بشری است اما جمع آوری و بها دادن با این موارد در کشور ما قدمت چندانی ندارد بدون شک ادبیات عامه و بومی با کنایات و اشارات و متل و مثل و قصه ها و افسانه ها اکثر علوم قدیمه و نو بنیاد را در خود می نمایاند.
به عنوان مثال در افسانه های بومی می بینیم که شاهزاده ای در سفر فصلی یا گذر از نخجیر گاهی دختری روستایی را می بیند و دلبسته اش می شود و این عشق به وصلت می انجامد.
در چنین افسانه هایی تخیل جبرانی باعث تخلیه و تعدیل روان شناسانه می شود دختران روستایی و محروم با شنیدن یا خواندن چنین افسانه هایی ارزوهاشان را در خیال مجاب می کنند و به تعدیل روانی می رسند چرا که با ان دختری که در قصه از شاهزاده دل ربود ،همذات پنداری می کنند و یا در مفهوم اجتماعی اش مثلی داریم در مازندران که می گوید :زن ورني وِنه مارِ ره هارش –اسب خریندي ونه ِیالِه هارِش(زن می گیری به مادرش نگاه کن – اسب می خری به یال و سرو گردنش )که در تجربه ثابت شده بیشتر زنان خوب پرورده ی مادران خوب و اصیلند و اسبان اصیل را هم اسب شناسان ماهر از یال و سر و گردن شان تمیز می دهند.
یا :بزرگی با لواس نو نوونِه –گنِم صد سال بَمونِه جو نوونِه(معیار بزرگی لباس نو نیست –گندم اگر صد سال بماند جو نمی شود )که اشاره به سرشت انسانی دارد و هم توجیه روان شناسانه
یا:بِزَکِ سر بسته نوین –ویل هاکِن و رقص ِبَوین(بُزک را سر بسته نبین –رهایش کن تا رقصش را ببینی ) که اشاره به این دارد که ماهیت هر کس در آزادی اش مشخص می شود
و یا :پئیز پلا پج بهار ما ر یاد دار –کشکول به دس و کناکنا ر یاد دار (آشپز پاییزی فصل بهار را به خاطر داشته باش –در حالی که کشکول به دست حیاط به حیاط گدایی می کنی )که کنایه دارد به اینده نگری و هم توجیه اجتماعی دارد
یا :تن بیارده خو وینه جنازه اِ کنار در بوره (خلق و خوی انسانی تنها با مرگ از او جدا می شود )
و یا این توصیه ی پزشکی که علم پزشکی هم اثبات کرده است :کم بخار دائمن بخار (کم بخور و دائم بخور )
یا :بامشی میو میو رِمار ِجا یاد گیرنه (بچه گربه میو میو را از مادرش یاد می گیرد )که یک پیامی روان شناسانه دارد
و بالاخره :پلنگ از غیظ تله کفنه (پلنگ از خشم به تله می افتد )که ضرر رساندن به خود از خشم زیاد را گوش زد می کند و توجیه روان شناسانه و اجتماعی دارد .
می بینیم که ادبیات و فرهنگ بومی بسیار ظریف و هنر مندانه علوم گوناگون را در خود منعکس می کند .
-ادبیات بومی که رشه در تاریخ اقوام دارد ، چگونه ممکن است گاهی دچار انحطات و نابودی شود ؟
نسل ها از پی هم می آیند و می روند و مفاهیم و باورهای بومی قومی به خاطر پویایی این مفاهیم در ارتباط و داد و ستد های مادی و معنوی و بده بستان های قومی و ملی اثر می گذارند و تجلی این باور ها در مراسم و آیین های بومی و در حزن و شادی و مرگ و زندگی و هنر و موسیقی و به خصوص در زبان ،ممکن است . به قول هایدگر :زبان ما عین تفکر ماست و ما به وسیله ی زبان فکر می کنیم (نقل به مضمون )
اما اگر زبان یک قوم تحت تأثیر عوامل گونه گون دچار فراموشی و مرگ شود از آنجایی که همه ی هستی یک قوم در زبان متجلی است رفته رفته ذخیره های ریشه دار فرهنگی و باور های قومی و بومی همراه زبان می میرد چرا که زبان ایینه ی تمام نمای حس وحال ،دلمشغولی ها و تاریخ یک قوم است و با مرگ زبان مفاهیم همراه ان نیز می میرد.
انچه که اکنون بسیار فاجعه بار به نظر می رسد مرگ زبان در قومیت ها و بومیت های دنیاست .یکسان سازی زبان فاجعه ی ناگواری است که بشریت عمق و درد این زخم هنوز گرم را آن چنان که باید حس نکرده است.
پست مدرن آمده است که به خرده فرهنگ ها بها دهد و به رغم مدرنیست که گسست تمام عیار از گذشته را پیشنهاد می کرد آمده تا ذخریه و باور های گذشته ی بشری را به نفع امروز –به خصوص در هنر –مصادره کند اما می بینیم که در عمل به بازی های صوری و معما بافی های سطحی پرداخته است و می رود که یکسره مفاهیم را فراموش کند.
در ضمن باور ها و مفاهیم بومی با کاربرد در زبان همان قوم بوم می تواند تجلی و عمر بیشتری داشته باشد تغییر یا حذف زبان زاده ی عوامل است اما مهمترین عامل شاید دو زبنگی یا چند زبانگی در یک جامعه ی بومی باشد که ان را نتیجه ی انتخاب زبان بنا به نگرش زبانیمی دانند و نگرش زبانی هم به دیدگاه ذهن گرایانه و به سع عنصر شناخت ((cognition ،احساس(feeling)وعملکرد (action)استوار است .نگرش های زبانی هم تحت تأثیر عوامل برون زبانی بسیاری نظیر عوامل اجتماعی ،اقتصادی ،سیاسی و فرهنگی قرار دارد در یک بر رسی تحقیقی در زبان مازندرانی عوامل زیر حکایت از حذف زبان دارند :
1-گرایش به زبان فارسی در میان جوانان بیش از بزرگسالان است و این به معنی کاسته شدن تعداد گویشوران است
2-در میان جوانان دختران بیش از پسران به زبان فارسی علاقه مندند و این به منزله ی گسترش اموزش زبان فارسی به فرزندان در اینده می باشد چرا که دختران به عنوان مادران اینده نقش عمده ای دزر زبان اموزی به فرزندان خود دارند {البته عوامل دیگری مثل حساسیت های زنانه و احساس کسر شأن کردن و ...می تواند در این مهم دخیل باشد }
3-گرایش به اموزش و کار برد زبان فارسی در میان افراد تحصیل کرده و شهر نشین و طبقه ی با لا بیش از سایر گروهای اجتماعی است و طبقات متوسط به دنبال تثبیت موفقیت اجتماعی در صدد تقلید از طبقه ی با لای جامعه می باشند کار برد زبان مازندرانی در میان طبقات پایین بیشتر است .
4-زبان فارسی در مدرسه ،هم زبا آموزشی است و هم ارتباط
5-در حوزه ی مذهب زبان مازندرانی کار برد چندانی ندارد و این در حالی است که مذهب {و هنر }اخرین پایگاه زبان در حال تغییر در نظر گرفته شده است .
6-نبود نگرش های مثبت و نبود علاقه و دلبستگی عمیق نسبت به گویش مازندرانی در میانه گویشوران و تصمیم اکثریت مبنی بر فراگیری زبان فارسی.
اگر این نتیجه را به قوم های مختلف زبانی در کشور تعمیم دهیم می بینیم که زبان های بومی به سوی نابودی می روند و بانیان حفظ زبان و فرهنگ باید چاره ای بیندیشند .
-تحول در ادبیات بومی چگونه انجام می گیرد ؟
همانگونه که پیشتر گفته آمد این تحول بستگی دارد به کوشش ادیبان بومی در به کار گیری ذخیره های غنی بومی مثل :مَثَل،مَتَل و باور ها و ایین های بومی در زبان و ادبیات بومی و هم اشاعه ی این ادبیات از طریق دیگر هنر های کلامی ،آموزش و پرورش ،دانشگاه و رسانه های جمعی اما مهم حفظ زبان های بومی است که به عهده ی رسانه ها ،مردم (زبانی که گوینده نداشته باشد می میرد ) و بانیان فرهنگی است چرا که زبان ،ظرفی است برای حفظ و ارائه ی مفاهیم و فرهنگ بومی .
زبان آینه ی سخنگوی همه ی داشته های فرهنگی یک قوم است باید سعی کنیم این آینه نشکند و در تاریکی نماند زبان و ادبیات بومی رابطه ی دو جانبه دارند ،زبان بومی ادبیات بومی را حفظ می کند و ادبیات بومی بخصوص شعر با کشف و شهود و استفاده رساندن به زبان ،باعث تکثیر و زایایی ان می شود .
-امروزه شاهد به رخ کشیدن ادبیات بومی هر منطقه توسط منتقدان و صاحب نظران ان هستیم هرکس سعی می کند ادبیات بوم خود را قوی تر جلوه دهد ،نظر شما چیست ؟
چالش برای به رخ کشیدن ادبیات بومی در مناطق مختلف کشور می تواند امری خجسته باشد چرا که همین چالش ها ی فرهنگی باعث گسترش فرهنگ بومی است ادبیات قومی همه ی مناطق ایران قوی هست و پر بار به خصوص ادبیاتی که زبا نش ریشه در زبان های باستانی و میانه دارد چرا که خویشاوندی هر زبانی با زبان رسمی باعث می شود که گویشوران زبان رسمی و ملی ناخود اگانه با آن زبان بومی احساس همدلی کنند،از انجایی که زبان دارای تاریخ و حس تاریخی است این خویشاوندی می تواند در اشاعه و گسترش زبان بومی نقش بسزایی داشته باشد .زبان هایی مثل کُردی و مازندارانی و...از این نوع زبان هستند .
-به عنوان اخرین سؤال بفرمایید در ادبیات بومی و مسیر ان باید منتظر چه اتفاقی بود و پیشنهاد شما در مورد اتفاقاتی که در ادبیات بومی می افتد و باید بیفتد چیست ؟
ادبیات به ویژه نوع بکر و اصیلش خود زاده ی اتفاق است و همین اتفاقات هنری و ادبی است که انسان را از تکرار و خمودگی می رهاند.
ادبیات با آزاد کردن فرم ها و محتوا ها از چنبره ی زبان رسمی و رسانه ای و زبان قدرت به فرم ها و معنا های تازه ای می نشیند و با تخریب فرم ها و محتوا های بسته بندی شده توسط زبان رسمی و رسانه ای و نشستن به فرم ها و محتوا های تازه ،انسان را با سا حت تازه ای از هستی آشنا می کند و با کشف و شهود و حرکتی که به اشیا و پدیده ها می دهد و هم نام گذاری تازه ای که دارد انسان را از خستگی و سنگ شدگی می رهاند و به او پویایی و حرکت می دهد و هستی را برایش قابل زیست می کند و هم این که ادبیات -به خصوص شعر- همیشه در ذات خود نوعی اعتراض به همراه دارد،اعتراضی هستی شناسانه و اعتراض اجتماعی و درست به همین دلیل است که چندان مورد عنا یت نیست.
اتفاقی که فرمودید باید در عرصه ی اشاعه ی اتفاقات ادبی بیفتد و بانیان فرهنگی باید موجبات این گسترش را فراهم آورند .
جهان بدون هنر به خصوص ادبیات و به ویژه شعر سنگستانی بیش نیست . می گویند جهانی ترین هنرها بومی ترین آن است ادیبان بومی ما افرینش ادبی در زبان بومی را نباید کسر شأن بدانند و هم گویشوران زبان بومی خواندن این ادبیات را .
زبان بومی برای یک فرد بومی و شاعر بومی مؤانست پیش دبستانی به همراه دارد با لا لایی ها و افسانه ها و متل و مثل و هم به اسانی می تواند بخشی از طبیعت و هستی را در خود منعکس کند، بنابر این بی آن که به نفی زبان ملی (پارسی)بنشینیم که زبان ارتباطی تمام قومیت ها در کشور است و بی انکه در دلبستگی به زبان بومی به افکار شووینستی مبتلا شویم باید در آفرینش و گسترش زبان و ادبیات بومی بکوشیم انچه که مربوط به هنر مندان و شاعران و ادیبان است اتفاق افتاده است و می افتد و ما شاهد آفرینش اثار بومی در سراسر کشور هستیم اما سویه ی دیگر ،انعکاس این اتفاقات ادبی است که به عهده ی مسئو لان و بانیان فرهنگی است و من کوهستانی که بیش از نیمی از دغدغه های ادبی ام ادبیات بومی است در همین جا می گویم :این مهم را فراموش نکنیم که آیندگان به ریشخند ما می نشینند و فردا خیلی دیر است .
منابع:
نگاهی به اسطوره ی پرندگان-مریم الطافی-فصل نامه ی اباختر شماره 15و16
2-دیوان شعر نیما یوشیج(مجموعه ی روجا )
3-اسب سفید در اساطیر جهان –داود یعقوبی –اباختر شماره5و6
4-زبان مازندرانی و دور نمای اینده –دکتر حسن بشیر زاد –اباختر شماره5و6
- پنجشنبه 16 شهريور 1391-0:0
دست مریزاد.بسیار لذت بردیم از مطالعه این مصاحبه.باید به خود ببالیم با چنین هنرمندان فرهیخته ای در یک اقلیم ساکنیم واز همان هوایی استنشاق میکنیم که معطر به عطر نفسهای این عزیزان است.این روزها که ابر و باد ومه و خورشید و فلک و سیاستهای رسانه ای و..... دست به دست هم داده تا تیشه به ریشه هر گونه اصالت و وطن پرستی بزند، حضور چنین هنرمندانی که شرافت هنری خویش را به هیچ قیمتی نمی فروشند باعث دلگرمی همه کسانی است که دغدغه فرهنگ و هنر و ادبیات ملی و فولک دارند.
- شنبه 8 خرداد 1389-0:0
عالی بود، از شما عزیزان تقاضا می کنم که برا آگاهی نسل جوان و بویژه ما دانشجویان ، چنین مباحثی را بیشتر قرار دهید تا ما و همه دوستداران فرهنگ مازندران از داشته های فرهنگی خود بیشتر آگاه گردند