به مادرم رباب
... وقتی حرف آرتروز به میان آمد/ یاد مادرم افتام /که خم شد(در آستانه روز مادر؛شعری از احسان مهدیان-ساري)
وقتی حرف آرتروز به میان آمد
یاد مادرم افتام
که خم شد.
از درد نگو که بیدار می شود
و ضجه می زند
شالیزارهای شمال می دانند
این مادر من است که جوانی اش را به آفتاب !
زیبایی اش را به خوشه های برنج داد
تا ستاره ها سو سو بزنند
و ماه دور زمین بگردد !
ايميل شاعر: (hojum1@yahoo.com)
- چهارشنبه 11 ارديبهشت 1392-0:0
سرچ کردم شعر مادر بخوانم به اینجا رهنونم کرد خدا ی بر سر شاهد بومیت مازندرانی را در زبان فارسی با آن همه حس و عاطفه تا به امروز ندیده بودم خود مازنی هستم و در کاشان زندگی میکنم
مرسی مرسی مرسی - شنبه 22 خرداد 1389-0:0
از مادر که حرف می زنی دلم می ریزد
دلم از غصه غم پاییز است
زنده با اقای مهدیان - يکشنبه 16 خرداد 1389-0:0
حـــافــــــظ خــوانــی
12 / 3 / 89
غزل (349)
دوش سـودای رُخـش گـفـتـم ز سـر بـیــــــرون کـنـم
گـفـت : کـــو زنـجـیـر ؟ تا تـدبـیـر ایـن مـجـنــون کـنـم
قامـتـش را سـرو گـفـتم ، سر کشید از من به خشم
دوستـان ! از راسـت میرنـجـد نـگــارم چـون کـنـم ؟!
نـکـتـه نـاسـنـجـیــده گـفـتـم ، دلـبـــرا ! مـعـذور دار !
عـشـوهای فــرمـای ! تـا مـن طـبـع را مــــوزون کـنـم
زرد رویـی میکـشـم زان طـبــــــع نـازک ، بی گـنــاه
ســاقـیـا ! جـامـی بـده تـا چـهـره را گـلـگـون کـنـم
غـزل (350)
بـه عــــــزم تـوبـه سـحـر گـفـتـم استخـاره کـنـم
بـهـار تـوبه شـکـن میرسـد ، چـه چـاره کـنـم ؟!
سـخـــن درسـت بـگـویم : نـمــیتــوانــــــم دیـد
کـه مـی خــــورنـد حـریـفـان و مـن نـظـاره کــنـم
چو غـنـچـه با لـب خـنـدان به یـاد مـجـلـس شـاه
پـیـالـه گـیــرم و از شـــــــــوق جـامـه پـاره کـنـم
سلام ؛
"ستیغ سخن" با شرح این دو غزل از حافظ ، چشم به راه حضورتـان مانده است .
مـانـا بـاشــیـــــد و کــامـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــروا - شنبه 15 خرداد 1389-0:0
بالاخره از احسان شعر خواندیم
انجمن چه خبر ؟ - پنجشنبه 13 خرداد 1389-0:0
آخ جان مار بلاره.
سپاس از شاعر گرانقدر. د .