بيچاره فرو دستان!
...عواقب ناشی از تمرکززدایی حساب نشده بر ارباب رجوعانی که هر روز در ادارههای سرگردان بودند و از حالا به بعد باید در جادههای بینشهری حرکت کنند، تحمیل میشود.(گفت وگو با محمد فاضلی، مدرس جامعهشناسی و انسانشناسی دانشگاه مازندران درباره طرح انتقال کارکنان از تهران)
*گفت وگوي زير را پايگاه اينترنتي خبرآنلاين با استاد فاضلي انجام داده است که به جهت اهميت و جذابيت و تازگي آن در مازندنومه هم پخش مي شود.
---------------
*در روزهای اخیر، بخشنامه های متعددی درباره انتقال کارکنان از تهران مطرح شده است. نظرتان درباره طرح خروج اجباری کارکنان از تهران چیست؟
من قبل از اینکه ارزیابی مشخصی از این طرح داشته باشم، باید موضع نظری خودم را در قبال این طرح تعریف کنم و بگویم که از زوایهی چه مفاهیمی به این طرح نگاه میکنم. چند مفهومی که به ما کمک میکنند تا این طرح را یک منظر اجتماعی بررسی و نقد کنیم عبارتند از: 1- حقوق شهروندی؛ 2- مشارکت اجتماعی؛ و 3- ارزیابی تأثیرات اجتماعی. البته اینها همهی مفاهیمی نیستند که بر مبنای آنها میتوان به این طرح نگریست.
از زاویهی حقوق شهروندی، هر انسانی در انتخاب مکان زندگی خود آزاد است. ممکن است بگویید کارکنان میتوانند تهران را انتخاب کنند و از محل کار خود استعفا دهند تا این حقشان پایمال نشود. ولی این کارکنان روزی که استخدام شدند، با تصور اینکه محل کارشان در تهران است دست به این گزینش زدهاند و از قبل درخصوص تغییر مکان کسی به آنها چیزی نگفته است. لذا اگر توافقی میان کارکنان و سازمانها برای انتقال نباشد و نوعی انتقال اجباری صورت گیرد، خلاف حقوق شهروندی است. البته قبول دارم که ادامه دادن این بحث در شرایط فعلی حقوق شهروندی در ایران، به جایی نمیرسد.
مفهوم مشارکت به این معناست که همهی ذینفعان و ذیربطان به هر اقدامی باید فعالانه با اهداف آن همدلی کنند و تمامی امکانات خود را برای رسیدن به اهدافی که بر سر آنها اجماع شده، بسیج نمایند. تجربهی جهانی نشان میدهد هیچ اقدام توسعهای بدون مشارکت مردم عاقبت خوشی نداشته است. حال سؤال این است که آیا واقعاً مردم و دولت دربارهی اهداف این طرح اجماع و توافق دارند؟ آیا دو طرف حاضرند تمامی نیروی خود را برای تحقق اهداف این طرح بسیج کنند؟
این سؤالات ما را به سؤال مهمتری میکشاند. چه زمانی توافق برای مشارکت حاصل میشود؟ من از همهی چارچوبهایی که میتوان برای پاسخ دادن به این پرسش انتخاب کرد میگذرم و فقط چارچوب عقل محاسبهگر یا به قول جامعهشناسان، عقل ابزاری را لحاظ میکنم. مشارکت بر اساس این چارچوب، زمانی محقق میشود که طرفین به تحقق حداکثری از حداقل منافع قابل حصول برای خودشان، اعتقاد داشته باشند. پیشنیاز چنین توافقی، روشن و شفاف شدن منافع هر یک از ذیربطان و ذینفعان است. به علاوه همهی گروههای ذینفع باید بدانند به ازای هزینهای که میپردازند چه چیزی به دست میآورند. پیشنیاز تحقق این موارد، اطلاعرسانی شفاف و درازمدت است که البته انجام نشده است.
ارزیابی تأثیر اجتماعی هم خیلی خلاصه عبارت است از پژوهش بینرشتهای که البته علوم اجتماعی در آن محوریت دارد، برای آنکه بدانیم عواقب اجتماعی - مثبت و منفی - هر اقدامی که انجام میدهیم چیست. وقتی طرح بزرگی نظیر موضوع بحث ما در میان است، ضروری است که چنین کاری صورت گیرد. چنین طرحی را در ادبیات ارزیابی تأثیرات اجتماعی، طرح کلان به حساب میآورند که حداقل زمانی بین 1 تا 3 سال برای مطالعهی آن لازم است. اگرچه در گذشته حرفهایی درخصوص انتقال پایتخت مطرح شده است، اما من حداقل در اجتماع علمی جامعهشناسی کسی را نمیشناسم که روی پیآمدهای اجتماعی این طرح حداقل 1 تا 3 ماه کار کرده باشد. اگر هم کاری انجام شده است مردم از نتیجهی آن مطلع نیستند و نشانهای است از اینکه حداقلهای الزامات اقدامی مشارکتی که برای بهبود هر وضعیتی ضروری است انجام نشده است.
*تأثیر این مهاجرتها بر خانوادههای کارمندان که ممکن است زوج و زوجه هر دو شاغل باشند، چیست؟ اگر یکی از زوجین در ادارهای شاغل باشد که مقرر است به مازندران برود و دیگری به اهواز، چه باید کرد؟
سؤال دربارهی «چه باید کرد» را باید از طراحان این ایده بپرسید. حتماً پاسخی برای این سؤال دارند که چنین کاری کردهاند، اما اینکه ما پاسخ ایشان را نمیدانیم خودش مسألهای است که به ماهیت غیرمشارکتی این اقدام ارتباط دارد. اما من میخواهم ابعاد مهمتری از تأثیرات این اقدام روی خانوادهها را ذکر کنم. من از خانوادههایی آغاز میکنم که فقط یکی از زوجین - مثلاً مرد - شاغل است و سعی میکنم حدس بزنم اینها در چه وضعیتی قرار میگیرند.
بخش قابل توجهی از سرپرستان خانوارهای تهرانی شغلهای دوم و سوم دارند و به اتکای درآمد آنها قادرند زندگی خود را بگذرانند. ما واقعاً نمیدانیم آیا این گروه قادرند در شهرهای دیگر هم همین مشاغل را داشته باشند و درآمد لازم برای زندگی را به دست آورند یا نه. شما به انبوه مسافربرهای شخصی، رانندگان آژانسها و خیلی مشاغل دیگر نگاه کنید. اینها اگر از تهران خارج شوند آیا قادرند درآمدی به اندازهی تهران داشته باشند؟
تجربهای در برخی سازمانها که کارکنان اقماری دارند وجود دارد که خوب بود دولت قبل از ارائهی چنین طرحی به این تجربه نظری میانداخت. کارکنان اقماری ساکن تهران عمدتاً نتوانستهاند یا نمیخواهند خانوادهی خود را از تهران خارج کنند. طرحهایی برای حذف نظام اقماری و اسکان کارکنان در محل کار آنها هم اجرا شده ولی در بسیاری موارد به جدایی خانوادهها انجامیده است. درصد قابل توجهی از خانوادهها تهران یا شهرهای بزرگ را ترک نمیکنند و در نهایت خانواده به دو قسمت تقسیم میشود.
مشاغل کافی برای بسیاری از همسران کارمندانی که تهران را ترک میکنند در شهرستانها وجود ندارد. زنان بسیاری در تهران شاغلاند ولی وقتی از تهران خارج شوند، دیگر چنین شغلهایی برای آنها وجود ندارد. خروج از تهران برای چنین خانوارهایی به معنای کاهش درآمد و قدرت خرید و در نهایت فقر بیشتر است.
مشکل خانوادههایی که زوجین هر دو شاغل هستند بسیار جدی است. این اقدام اول به معنای تزریق تنش در خانواده است. کدام یک از زوجین باید کارش را رها کند؟ روابط زوجین در ایران به اندازهی کافی تنش دارد که نرخ طلاق و نارضایتی از زندگی خانوادگی بالا باشد، اگر این عنصر را هم اضافه کنید، وضعیت خوشایندی پیش رو نخواهید داشت.
به علاوه، مکان زندگی فقط یک قطعه زمین نیست، بلکه شبکهی در هم تنیدهای از فضاهاست که در ترکیب با هم منش و مهارتهای خاصی را در طول زمان برای افراد ایجاد میکنند. هر خانواده ارتباطات و وابستگیهایی به محیط پیدا میکند که گسستن از آنها دشوار است. میتوانیم مطمئن باشیم که فرزندان بسیاری از خانوادههای کیفیت آموزش، و امکانات مهیا در تهران را رها نمیکنند و فشار زیادی به خانواده برای زیست دوگانه ایجاد میشود: زیست مجردی برای سرپرستان و باقی ماندن بقیهی خانواده در تهران. خوب است دولت به تجربهی سازمانهایی که چنین زیست دوگانهای را در قالب طرح اقماری به کارکنان تحمیل کردهاند را بررسی کند و بعد تصمیم بگیرد.
*تأثیر خردهفرهنگ مردمی که جا به جا میشوند از تهران به سایر مناطق کشور چه چیزهایی میتواند باشد؟
طرح مذکور نمونهی بارز «اسکان مجدد» (Resettlement) است. دو نمونه از طرحهایی که در جهان مستلزم اسکان مجدد بودهاند وجود دارد که بررسی آنها میتواند نکات مهمی را آشکار کند. ساخت هر سدی همراه با جابهجایی تعدادی انسان است. معمولا با ساختن سدها مناطقی در پشت سد زیر آب میرود و اگر این مناطق دارای جمعیت ساکن باشد، فرایند انتقال این جمعیت به نقطهای دیگر به نحوی که بتوانند در نقطهی جدید زندگی مناسبی داشته باشند، مستلزم مطالعات وقتبر و عملیات اجرایی گسترده است.
بانک جهانی برآورد میکند که معمولاً مدیریت مناسب اسکان مجدد گروههای پشت سدها تقریبا یکچهارم هزینهی ساخت خود سد اعتبار نیاز دارد. نکتهی مهم اینجاست که کشورهای جهان بهطور کلی و ما بهطور خاص تجربهی خوبی در اسکان مجدد گروههای پشت سدها نداشتهایم. اسکان مجدد در جاهایی که تأسیسات صنعتی ایجاد میشود نیز با همین مشکل مواجه است.
خب حالا تصور کنید با چنین سابقهای در اسکان مجدد، یک دفعه دست به انتقال اجباری کارکنان بزنیم. سؤال اینجاست که کدام مطالعه درخصوص تجربهی اسکان مجدد در ایران انجام شده و نتیجهی آن پشتوانهی طرح انتقال اجباری کارکنان قرار گرفته است؟ این را از آن جهت میپرسم که بگویم، یکی از عواقب اسکان مجدد، تعارضات مختلف میان گروههای بومی ساکن مناطق اسکان جدید، و کسانی است که تازه وارد این مناطق میشوند. این تعارضات فقط در سطح خردهفرهنگی که شما گفتهاید خلاصه نمیشود و سطوح دیگری نیز دارد.
انتقال اجباری کارکنان، تغییر ترکیب جمعیتی ایجاد میکند، تقاضا برای خدمات متنوع در شهرهای مقصد انتقال بهوجود میآورد، فشاری به بازار مسکن و خدمات میآورد، در مواردی میتواند سبب تورم، کاهش سطح خدماتدهی، و مشکلات اقتصادی دیگر شود.
انتقال اجباری، سبک زندگی رایج در تهران را در شهرستانها در معرض دید مردم قرار میدهد. اصلاً نباید تصور کرد که این مواجهه کاملاً بدون تنش است و طراحان ایده نیز نباید فکر کنند که ترویج سبک زندگی مردم شهر تهران در همه جای ایران، حتماً به نفع ایشان خواهد بود.
مردمی که شهر تهران را ترک میکنند، تا مدتها از سازمانهای شهرهای مقصد، دریافت خدماتی همسان با تهران را طلب میکنند، و فشار بر سازمانهای محلی گسترش خواهد یافت. همچنین در همه جای دنیا به مسألهی ادغام جمعیت مهاجر در جمعیت میزبان توجه میشود تا جامعه دچار فقدان انسجام و شکافهای تنشزا نشود. این طرح به قدری سریع در دستور کار قرار گرفته است که تصور نمیکنم فرصتی برای مطالعهی همهی اینها وجود میداشته است.
*آیا از این اقدام میتوان به عنوان سرآغازی برای مهاجرت معکوس یاد کرد و انتظار داشت جمعیت مهاجرپذیر تهران تعدیل شده یا رشد آن معکوس شود؟
تهران تا آیندهای که نمیتوانیم اکنون برآورد حتی غیردقیقی از آن ارائه کنیم، مرکزیت خواهد داشت و این مرکزیت صرفاً به دلیل تمرکز ادارات دولتی در این شهر نیست. کارخانجات صنعتی، عمدهی بخش خصوصی، بازارهای گسترده، مراکز فرهنگی، هنری و انبوهی از امکانات زیرساختی کشور در تهران متمرکز شده است. من هنوز برآورد درستی از تعداد آدمهایی که میتوان با این طرح از تهران خارج کرد مشاهده نکردهام.
دولتیها آمار و ارقامی میدهند که البته هیچگاه درخصوص چگونگی محاسبهی انها توضیحی ندادهاند. اما به فرض صحت این آمار، مکندههایی که جمعیت را به تهران میمکند، ادارات دولتی نیستند. سالهاست که دولت سیاست انقباظی در زمینهی استخدام در سازمانهای تحت پوشش خود اعمال کرده است، ولی تهران رو به گسترش است. مرکزیت اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی تهران را نمیتوان با این طرح از میان برد و این مرکزیت بهمثابه علت گسترش تهران بر جای خود باقی میماند، مگر آنکه الگوی توسعهی ملی و منطقهای کشور تغییر کند که آن هم در درازمدت جواب میدهد و از همینرو این طرح آغازی برای مهاجرت معکوس نخواهد بود. طراحان این ایده امیدوارم به این فکر کرده باشند که وقتی یک خانواده از تهران خارج شد، آیا هیچ خانوادهی دیگری در ایران وجود ندارد که در بخش دولتی شاغل نباشد و تمایل به حضور در تهران داشته باشد؟ مشوقهای حضور در تهران با این طرح از میان نمیروند.
*آسیبها و پیامدهای بررسی نشدهای که ممکن است برای خانوادهها یا گیرندگان خدمات دولت در دوایر منتقل شده به وجود بیاید، چیست؟
من متخصص طراحی سازمانی یا بحث بسیار تخصصی تمرکززدایی نیستم، اما در حد آنچه عقل سلیم و تحلیل فرایندهای توسعهای برایم روشن میکند، میدانم که تمرکززدایی صرفاً به معنای انتقال دوایر دولتی و دور کردن آنها از هم نیست. کشور دارای بروکراسی پیچیدهای است که گاه امورات مردم در چند سازمان مرتبط به یکدیگر مستقر در تهران، چندین ماه و سال طول میکشد. حالا تصور کنید این سازمانها از هم دور شوند و در شهرهای متفاوت مستقر گردند. آیا این نظام بروکراتیک قادر است بر این فاصلهها فائق آید؟ تمرکززدایی میتواند حداقل مستلزم:
- تحول در ساختار نظام اداری،
- تحول در شیوههای ارتباط میان سازمانهای و ابزارهای ارتباطی میان آنها،
- بالا رفتن سرعت ارتباط،
- کاهش نیاز به مراجعهی مستقیم مردم به دوایر دولتی و افزایش نقش نظامهای الکترونیک و پستی در انجام امور،
باشد. خوب، سؤال اینجاست که کدام یک از این ملزومات محقق شده است که بتوانیم سازمانها را در سراسر ایران توزیع کنیم؟ امیدوارم متوجه پیآمدهای این اقدام برای جریان گردش کار در دوایر دولتی - که هماکنون نیز کند و ناکارآمد است- و تأثیر آن بر نارضایتی عمومی مردم باشیم. نارضایتی گسترده از وضع احتمالی آینده، پیآمدهای سیاسی خوشایندی در بر نخواهد داشت.
لازم است نکتهای را خوب مد نظر داشته باشیم. بیشترین تأثیرات منفی این اقدام متوجه گروههای فرودست خواهد شد. بسیاری از متخصصان و کارشناسان ردهبالا در مواجهه با این اقدام، ترجیح میدهند از دوایر دولتی خارج شوند و خود را برای کار در مشاغل بخش خصوصی مستقر در تهران آماده کنند.
گروههای فرودستتر که در نهایت ترجیح میدهند مشاغلشان در بخش دولتی را حفظ کنند و تن به طرح بدهند، ناراضی خواهند شد و این به معنای تحمیل عواقب منفی این اقدام به آسیبپذیرترین قشر است.
عواقب ناشی از تمرکززدایی حساب نشدهی آن نیز بر ارباب رجوعانی که هر روز در ادارههای سرگردان بودند و از حالا به بعد باید در جادههای بینشهری حرکت کنند، تحمیل میشود. من فکر میکنم جامعه حق دارد از دولت بپرسد آیا این فرضیات دربارهی عواقب این طرح درست است؟ و از دولت بخواهد نتایج مطالعاتاش دربارهی اینها را به مردم ارائه کند.
*به نظر شما جنبه مثبت و منفی این مهاجرت اجباری چیست؟
من به برخی از پیآمدهای منفی آن اشاره کردم. نتایج مثبت آن هم از طرف دولت بیان شده است. تصور میکنند تهران در معرض زلزله قرار دارد و این کار تعداد قربانیان احتمالی زلزلهی تهران را کاهش میدهد. حتماً تصور میکنند سلامت زندگی برای کسانی که تهران را ترک میکنند بیشتر خواهد بود، و کیفیت زندگی در تهران و شهرستانها ارتقا مییابد. البته هنوز گزارش مطالعهای دقیق دربارهی پیآمدهای مثبت این اقدام هم منتشر نشده است (بهتر است بگویم من ندیدهایم). اما من تصور نمیکنم هیچکدام از اینها محقق شود.
تصور من این است که این طرح قادر نیست میلیونها نفر (مثلاً 5 میلیون نفر) را از تهران خارج کند. احتمالاً چند ده یا چند صد هزار نفری از تهران خارج میشوند که تأثیری بر عمق فاجعهای که بر اثر بروز زلزلهای شدید در تهران ایجاد میشود ندارد.
گفته میشود زلزلهی احتمالی تهران یک یا چند میلیون نفر کشته خواهد داشت که بعد از اجرای این طرح نیز همین مقدار خواهد ماند. در ضمن، زلزلهی تهران فقط به دلیل تعداد کشتههای آن فاجعهبار نیست، بلکه زلزله در شهری که قلب یک کشور است و همه چیز به آن پیوند دارد، اگر خرابی زیادی داشته باشد، کشور را با بحران روبهرو میکند و این مسألهای فراتر از تعداد جمعیتی است که کشته میشود.
بیایید فرض بگیریم که چند میلیون نفر از تهران خارج میشوند و کیفیت زندگی در تهران تا اندازهی قابل توجهی بالا میرود. آیا در چنین شرایطی میتوانیم فرض کنیم که تعداد قابل توجهی از خانوادهها و افراد در بقیهی کشور نیستند که خواهان زندگی در این کلانشهر با کیفیت باشند؟ مهاجرت فرایندی پویاست که دانش جمعیتشناسی یکی دو قرن دربارهی آن کار کرده است و پیچیدگیهای بسیاری دارد. اگر بعد از این همه سال تازه به این نتیجه رسیده باشیم که با ترک تهران توسط چند میلیون نفر، هیچ مهاجرت به درونی در تهران صورت نخواهد گرفت، باید به پیشرفت کلی عقل در این کشور شک کنیم.
و برخی تصور میکنند - حداقل این گونه میگویند - که این اقدام سبب تزریق رونق و رشد به شهرستانهای دیگر خواهد شد. من معتقدم این گروه چیزی از سازوکارهای توسعهی منطقهای و جغرافیای نامتوازن توسعه در ایران نمیدانند. اینها رابطهی علت و معلول را عامدانه یا جاهلانه معکوس تفسیر میکنند. اینطور نبوده که جمعیت در تهران متمرکز شود و بعد تهران توسعه یابد، بلکه استقرار امکانات توسعهای در تهران، جمعیت را به این شهر گسیل داشته است.
البته اینگونه فرایندها اصطلاحاً خودتقویت شونده (Self-reinforcement) و دارای بازخورد مثبت (Positive-feedback) هستند و در درازمدت علت و معلول یکدیگر را تقویت میکنند. حالا هم چنین نیست که با تزریق جمعیت به شهرستانها بتوانیم رونق و توسعه در آنها ایجاد کنیم. جمعیت یکی از شروط توسعه است و اگر بقیهی شروط محقق نشود نتیجهاش کاهش کیفیت زندگی در شهرستانها خواهد بود.
*مازندران به عنوان یکی از اصلیترین مقاصدی که کارمندان انتخاب کردهاند، مطرح شده است. آیا مازندران ظرفیت پذیرش وزارتخانهها را در خود دارد؟ آیا تأثیر این مهاجرتهای کاری، دائمی خواهد بود یا کارمندان به دلیل نزدیکی چند ساعته با تهران، مازندران را به عنوان هدف اصلی خود انتخاب کردهاند؟
من به این دلیل که خودم در مازندران زندگی میکنم، میتوانم ارزیابیام را بر مشاهداتم استوار کنم. مازندران هماکنون با چند معضل بزرگ روبهروست. این استان به دلیل آنکه مقصد توریستهای داخلی قرار گرفته و البته متناسب آن برنامهی توسعهی صنعت توریسم نداشته است، با معضل تخریب زیستمحیطی گسترده، تغییر کاربری اراضی کشاورزی، مشکل آب آشامیدنی سالم، و شاید بارزتر از همه با معضل بزرگ مدیریت زباله و پسماندها مواجه است. هیچ کدام از این مسائل حل نشده و تصور نمیکنم حتی اگر عزمی برای حل کردن آنها موجود باشد، در میانمدت نیز بشود آنها را حل کرد.
طرحهایی برای توسعهی صنعت نفت در این استان نیز وجود دارد که معضلات را تشدید خواهد کرد. اگرچه دورنمای ساخت اتوبان تهران-شمال امیدوار کننده نیست - و من به عنوان جامعهشناس و طرفدار محیط زیست به شدت مایلم که این بزرگراه هرگز ساخته نشود - اما باید به روزی هم بیندیشیم که این بزرگراه فاصلهی تهران تا شمال را کاهش دهد. آن زمان تغییرات جمعیتی و تقاضای سفر به شمال به اندازهای خواهد بود که بحرانهای استان مازندران به شدت افزایش یابد. همهی این معضلات را کنار وارد شدن جمعیت غیربومی ناشی از طرح انتقال اجباری قرار دهید و بدون آنکه فکر کنید که نتیجه چه میشود، از خود بپرسید چه کسی و در قالب کدام مطالعه، به این سؤالات پرداخته و جوابی برای جامعه مهیا کرده است.
شهرسازها احتمالاً بیش از جامعهشناسان صلاحیت دارند تا دربارهی ظرفیت کالبدی شهرهای شمال ایران برای پذیرا شدن جمعیت جدید سخن بگویند و من به این بحث که این جمعیت جدید چه اندازه فشار به منابع طبیعی مازندران وارد میکند نمیشوم. این کشور سالهاست متخصصان محیط زیست تربیت میکند و صاحب انجمن علمی ارزیابی تأثیر زیستمحیطی است و حتماً آنها بهتر میتوانند دربارهی این موضوعات سخن بگویند، ولی در همین حد میدانم که وضعیت فرسودگی خاک و جنگل، آلودگی آبهای جاری و دریا، و کاهش ذخیرهی آبزیان دریای خزر بر اثر این آلودگیها بسیار نامطلوب است. من تصور نمیکنم مازندران در چنین شرایطی، حال و روز خوبی برای پذیرش جمعیت مهاجر داشته باشد.
*جادههای شمال کشور همین حالا هم با بحران ترافیک و کشتههای تصادفات مواجه هستند. روزهای آخر هفته قواعد ترافیکی خاصی بر این جادهها اعمال میشود ولی مانعی برابر تصادفات نیست. افزایش جمعیت مازندران - آن هم جمعیتی که احتمالاً تحرک زیادی دارد و بین تهران و شمال دائماً رفت و آمد میکند - چه عاقبتی خواهد داشت؟
اخیراً همایشی توسط نیروی انتظامی مازندران و دانشگاه مازندران برگزار شد که محور آن بررسی مشکلات اجتماعی و امنیتی خزر بود. به نظر میرسد نهادهای ذیربط در مدیریت میزان فعلی مشکلات اجتماعی و انتظامی استان - که بخش مهمی از آنها محصول توریستی بودن و بالاخص تأثیرپذیری بالای استان مازندران از تهران است - نیز مشکلات مهمی دارند. سؤال این است که آیندهی این مشکلات در سایهی تحقق ایدهی انتقال اجباری کارکنان دولت، چگونه خواهد بود؟
من از همهی این بحثها نمیخواهم نتیجه بگیرم که تمرکززدایی از تهران ضروری نیست، یا انتقال سازمانهای دولتی از تهران ضرورتاً کار نادرستی است. مسأله اینجاست که جامعه بهطور کلی و دولت بهطور خاص شناخت دقیقی از ماهیت این اقدام ندارد و به دلایلی نامعلوم پا در راه ناشناختهای گذاشته شده که معلوم نیست عاقبت آن چه میشود. حرف من این است که مشکلات توسعهی نامتوازن را نمیشود از طریق لاغر کردن تهران رفع کرد.
احتمالاً در پیش گرفتن راهی که سبب شود بقیهی نقاط کشور نیز به اندازهای که بتوانند جاذب جمعیت گردند، چاق شوند، راه بهتری است. چاقی تهران معلول توسعهی نامتوازن منطقهای است و نه علت آن، و لاغر کردن آن نیز به معنای رفع علت نیست. به علاوه، این عقبگردی عجیب است که بعد از هشتاد سال سابقهی تأسیس دانشگاه و تربیت عالمان اجتماعی، محیط زیست، شهرسازی و ... در این کشور، طرحی با این ابعاد به یکباره اعلام و اجرا شود بدون آنکه حداقل نخبگان جامعه بدانند سهمشان در رسیدن به این تصمیم چه بوده است و تودهی مردم نیز ندانند چه بر سرشان میآید.
- پنجشنبه 28 مرداد 1389-0:0
bejayeh dar hakerdeneh mardem az tiron az bordeneh bageyeh jelogirey bave ,ba chi,ehea. ba mosavey hakerdeneh dar amed va emkanat dar hameh ,sharha ya baverdeneh emkanat be rostaha hamen mazeroneh sharhayeh dele mohajerete navindeney na shahremon shahr, na rostamon rosta, na payetaktemon payetakt .shemeh kenabedon