تعداد بازدید: 3563

توصیه به دیگران 4

يکشنبه 14 شهريور 1389-21:59

روياهاي دور يك چوپان

...كتاب زندگي دكتر ناصرعمادي از سال 1345 در يكي از روستاهاي قائمشهر آغاز مي‌شود و آنقدر ورق مي‌خورد تا مي‌رسد به تصويري از او در سال دوم دبيرستان كه هنوز در دشتي سبز و وسيع چوپاني مي‌كند.


 او با دست‌هاي خودش، زخم‌هاي متعفن سر پيرمرد بمي را شست و كرم‌هاي ريز سپيد را از آنها جدا كرد؛ سراغ جانبازان سردشتي رفت و تا آخرين لحظه‌هاي زندگي كنارشان ماند و آخرين نفس‌هايشان را با دوربين فيلمبرداري‌اش خاطره كرد؛ در آفريقا زخم‌هاي عفوني بيماران مبتلا به ايدز را شستشو داد؛ زخم‌هايي را كه از شدت بوي تعفن‌شان، كسي حاضر نبود به آنها نزديك شود.


در سوگندنامه پزشكي، نام و عنوانش، دكتر سيدناصر عمادي، متخصص پوست، مو و زيبايي است؛ اما بيمارانش او را اين‌گونه نمي‌شناسند، او براي كودكان سياه‌چهره مبتلا به ايدز در كنيا و غنا، همان عموي ايراني و مهربان است كه با دست‌هايش زخم‌هاي خوب‌نشدني را التيام مي‌بخشد و حتي از دستمزد اندكش به هم‌ميهنان آنها كمك مي‌كند؛ براي سردشتي‌هاي شيميايي، برادر غمگين و همدردي است كه محرم رازهاي‌شان در روزهاي آخر زندگي مي‌شود، براي افغان‌هاي كابل و هرات، طبيب خنده‌رويي است كه زخم‌هاي سالك دردناكشان را شفا مي‌دهد. آغوش او براي همه بيماران تنگدست دنيا باز است و هميشه دل‌نگران آنهاست؛ هر جاي دنيا كه باشند.

صفحه اول، در كتابخانه جهان

زندگي هر انساني يك كتاب است، كتاب زندگي خيلي‌ها نازك و كم‌محتواست، كتاب زندگي برخي هم آنقدر پربار است كه جزو كتاب‌هاي مرجع كتابخانه جهان مي‌شود، اما بعضي از آن كتاب‌هاي پربار و قطور هم گاهي ناشناخته مي‌مانند و غبار زمان رويشان را مي‌پوشاند تا فراموش شوند؛ زندگي دكتر عمادي هم يكي از آن كتاب‌هاي گمنام است كه به نشستن ميان كتابخانه جهان مي‌ارزد.

دكتر عمادي مطب ندارد و ما، خاطرات زندگي‌اش را در يكي از اتاق‌هاي بيمارستان خاتم‌الانبيا با هم ورق زديم. او تازه از سفر عراق و آفريقا بازگشته بود و هنوز زياد از اقامتش در ايران نمي‌گذشت كه قصد كرده بود به آفريقا بازگردد.

كتاب زندگي دكتر عمادي از سال 1345 در يكي از روستاهاي قائمشهر از توابع استان مازندران آغاز مي‌شود و آنقدر ورق مي‌خورد تا مي‌رسد به تصويري از او در سال دوم دبيرستان كه هنوز در دشتي سبز و وسيع چوپاني مي‌كند و رويايي دور دارد؛ روياي پوشيدن روپوش سپيد پزشكي، اما چند صفحه بعد جنگ كه كتاب و مدرسه را از او مي‌دزدد، سيدناصر جاده روستا را مي‌گيرد و تا مرزهاي غربي و جنوبي كشور سفر مي‌كند، با رويايي كه آن را در كوله‌بارش پنهان كرده است تا روز برگشتن.

صفحه دوم، پروانه‌اي روي شانه

روياها مثل پروانه‌اند و بايد سر فرصت و آرام‌آرام به آنها نزديك شوي تا به توانايي‌هايت اعتماد كنند و روي شانه‌ات بنشينند. عمادي هم آهسته‌آهسته به رويايش نزديك شد و در سال 84، رويايي كه بيش از 20 سال پيش، آن را در دشتي سبز ديده بود، نشست روي شانه‌اش تا او متخصص پوست و مو و زيبايي شود.

يك فارغ‌التحصيل رشته پزشكي در شاخه پوست، مو و زيبايي، اين‌جور وقت‌ها چه كار مي‌كند؟ مثل هزاران هزار پزشك متخصص ديگر مطب مي‌زند، چون هر آدمي دست‌كم يكي دو بار در عمرش درگير بيماري پوستي مي‌شود، خيلي‌ها دلشان مي‌خواهد پوستشان را ليزر كنند، خيلي‌ها مي‌خواهند به پوستشان ويتامين يا ژل تزريق كنند، خيلي‌ها عاشق بوتاكس هستند، خيلي‌ها مي‌خواهند... هر آدمي به حكم غريزه زيبايي‌دوستي يا به واسطه بيماري، بالاخره چند بار گذرش به مطب يك پزشك متخصص پوست مي‌افتد و به اين ترتيب، دست متخصص‌هاي پوست، مو و زيبايي هيچ وقت خالي نمي‌ماند؛ اما عمادي نمي‌خواست مطب‌نشين شود. صدايي او را مي‌خواند از راهي دور، شايد از ويرانه‌هاي بم.

صفحه سوم، به نظرت اين معجزه نيست؟

بالاي اين صفحه از كتاب زندگي دكتر عمادي، بزرگ نوشته شده است: بم. گرچه زلزله، سال 82 بم را لرزاند؛ اما پيامدهاي ناخوشش تا سال‌ها پس از آن در بم ادامه پيدا كرد.

سال 85 هم يكي از آن سال‌هاي ناخوشايند بود. بيماري‌هاي واگيردار و پوستي در شهر همه‌گير شده بودند و مردم بي‌خانمان و آواره، فرصتي براي درمان دردهايشان نداشتند. يكي از بيماري‌هايي كه در بم همه‌گير شد، سالك بود كه در آن سال از نظر آمار مبتلايان به اوج خود رسيد. «در آن سال تعداد مبتلايان به سالك به 10 هزار نفر رسيد و من داوطلبانه، عازم بم شدم تا ضمن درمان مردم، به آنها براي تشخيص زودهنگام سالك و جلوگيري از انتقال آن به ديگران آموزش دهم.»

پزشكان داوطلبي كه به بم رفتند، مي‌دانستند سالك اگر دير درمان شود، جوشگاهي ترسناك و عميق روي پوست باقي مي‌گذارد و به كبد و طحال آسيب مي‌زند. به همين خاطر، آموزش را از مدارس آغاز كردند تا كودكان، بيماران را در خانواده‌هايشان تشخيص دهند و به مراكز درماني بفرستند.

عمادي حالا از بم، پيرمردي آفتاب سوخته را به خاطر مي‌آورد كه زخم سالك روي سرش به دليل عدم رسيدگي پزشكي، از كرم‌هاي ريز سپيد پر شده بود. او خودش زخم‌هاي سر پيرمرد را در اتاق عمل شست و به آنها واكسن تزريق كرد. چند هفته بعد وقتي پيرمرد براي معاينه مجدد به ديدن عمادي آمد، كاملا خوب شده بود. «وقتي خداحافظي كرد و رفت؛ به خودم گفتم يعني امام زمان(عج) از من راضي شده؟ چند دقيقه بعد پيرمرد برگشت در اتاقم را باز كرد و برايم آرزو كرد امام زمان(عج) از من راضي باشد. به نظر تو اين معجزه نيست؟»

صفحه چهارم، ديدي خوب نشدم؟

يك سال و يك ماه بعد، صفحه زندگي دكتر عمادي بار ديگر ورق خورد. سالك در افغانستان شايع شده بود و همين باعث شد وزارت صحت اين كشور، پي پزشكاني داوطلب از كشور‌هاي همسايه، براي آموزش و درمان در كشورشان بگردند و باز هم عمادي داوطلب شد و تا يك سال در هرات، كابل و روستاهاي محروم اطراف افغانستان بيماران را درمان كرد و سپس به ايران بازگشت تا چهارمين صفحه زندگي‌اش را ورق بزند.

صفحه چهارم كتاب زندگي دكتر تا خورده است. اين صفحه از سال 82 تا سال 87 ادامه پيدا كرد. اين صفحه، بوي گاز خردل مي‌دهد، پر از تاول‌هاي آبدار و سرفه‌هاي خوني و جسد‌هايي با دهان‌هاي كف كرده و تن‌هاي لاغر شيمي‌درماني شده.

اين صفحه از زندگي دكتر، پيرش كرده؛ بغضي دائمي در گلويش نشانده و زخمي كاري بر دلش. اين صفحه، پر از خاطرات جانبازان سردشتي و ده‌‌ها فيلم از لحظه‌هاي آخر زندگي آنهاست كه ديگر ميان ما نيستند، مثل جانباز درويش سردشتي، وقتي در اوج بهبودي ناگهان زمين‌گير شد و روي تخت بيمارستان براي شيمي‌درماني دراز كشيد، ما با هم فيلمي از آخرين روزهاي زندگي درويش را مي‌بينيم؛ از آن مرد قوي‌هيكل و بلندقد و فربه روي تخت بيمارستان فقط تني رنجور، لاغر و خميده باقي مانده است. مي‌خواهد حرف بزند، رو مي‌كند به عمادي اما فقط خش‌خشي خفه از گلويش بيرون مي‌ريزد.

عمادي جمله او را زمزمه مي‌كند: «ديدي خوب نشدم، هي مي‌گفتي خوب مي‌شي؟» حالا بيشتر آنها كه عمادي مي‌شناسد، شهيد شده‌اند .

صفحه پنجم، احقاق حقي فراموش شده

آهسته و پيوسته رفتن گاهي از فرياد كشيدن تاثيرگذارتر است. دكتر عمادي براي اثبات نتايج جنايت‌هاي جنگي رژيم بعث در ايران، سال‌ها درباره جانبازان سردشتي و ضايعات پوستي‌‌شان مطالعه كرد. او به جانبازان شيميايي كه بنياد شهيد آنها را معرفي مي‌كرد، اكتفا نكرد و خودش در سردشت پي شيميايي‌ها گشت؛ پيدايشان كرد و زبانشان را فهميد چون شيميايي‌ها، حرف شيميايي‌ها را بهتر مي‌فهمند.

عمادي جانباز است؛ اما اگر از او درباره خاطره شيميايي شدنش در سال 64 در فاو يا در سال 66 در محور «آلواتان دولتو» پيرانشهر بپرسي، اخم مي‌كند كه: «نپرس.» حاصل كار چندساله دكتر عمادي درباره بيماران شيميايي ايراني، مقاله‌اي علمي شد كه آن را در مجله پزشكي معتبري در كشور آمريكا چاپ كرد؛ يعني همان كشوري كه از تشويق‌كنندگان عراق در اين جنگ بود.

او پژوهشش را در كنفرانس‌هاي علمي ارائه داد و آن وقت خيلي از پزشكان و پژوهشگران در سراسر دنيا، اين پرسش از ذهن‌شان گذشت كه كدام كشورها، سلاح‌هاي شيميايي را به عراق فروختند و تيغ دست زنگي مست دادند تا حاصلش تن‌هاي تبدار، سرفه‌هاي خونبار و هزاران شهيد شود؛ اين روش عمادي بود براي اثبات مظلوميت ايرانيان و ثبت يك جنايت تلخ كه حتي در دادگاه صدام، كسي از آن ياد نكرد.

صفحه ششم، سپيدپوش در قاره‌اي سياه

عاشقي ابتدا و انتها ندارد. عاشق‌ها وقتي خالص مي‌شوند، نداي قلب‌شان را بهتر مي‌شنوند و به همين خاطر عمادي باز هم آن نداي كمك‌خواهي را كه روزي از بم و سردشت و كابل و هرات شنيده بود كه اين بار بار ديگر از شرق آفريقا شنيد.

بهانه سفر داوطلبانه دكتر را به آفريقا، جمعيت هلال‌احمر جمهوري اسلامي ايران در سال 87 دستش داد؛ اين جمعيت نه‌تنها از سال‌ها قبل در نقاط محروم و دورافتاده كشورهاي آفريقايي فقيري چون كنيا و غنا، كمپ‌هاي پزشكي رايگان برگزار مي‌كردند؛ بلكه تصميم گرفته بودند علاوه بر اقدامات درماني در درمانگاه‌ها، با گروه كامل پزشكي متشكل از متخصص‌هاي چشم، پوست، پزشك عمومي، پرستار، داروخانه و آزمايشگاه به ديدار بيماراني بروند كه قادر نبودند به مراكز درماني در شهرها مراجعه كنند، مثل كودكان يتيم‌خانه‌ها، قبايل دورافتاده، زندانيان و...

شمار بيماران دكتر عمادي در طول سال‌هاي 87 و 88، 13 برابر شد و بيشتر آنها كه به او مراجعه مي‌كردند، از عوارض پوستي بيماري ايدز رنج مي‌كشيدند: «در آفريقا بيماران مبتلا به ايدز فراوانند. نكته ناراحت‌كننده، كودكاني هستند كه به دليل ابتلاي مادرانشان به ايدز، بيمار شده‌اند و بيشتر از بزرگسالان، از عوارض جسمي اين بيماري رنج مي‌كشند.»

دكتر عمادي زخم‌هايي را درمان كرده است كه از شدت بدشكلي و ترشحات عفوني‌شان، حتي صاحبانشان هم نمي‌توانستند به آنها نگاه كنند، او در آفريقا كودكان مبتلا به ايدزي را معالجه كرده كه مي‌دانسته چند صباحي بيشتر از عمرشان باقي نمانده است؛ اما دكتر عمادي عاشق خنده شيرين و سپيد آن كودكان سياه‌بخت و سياه‌چهره است و آلبومش از عكس‌هاي همان‌ها پر شده؛ همان‌ها كه در اوج درد وقتي ياد عموي ايراني سپيدپوست‌شان مي‌افتند، لبخندي كم‌جان از خاطره‌اي خوش و كمرنگ روي لب‌هايشان نقش مي‌بندد.

صفحه هفتم، دوباره بدرود

ما در بيمارستان خاتم‌الانبيا با دكتر عمادي ملاقات كرديم. او مطب نداشت و هنوز زياد از بازگشتش به ايران نمي‌گذشت كه قصد كرده بود بار ديگر به همسر و 2 فرزندش بدرود بگويد و راهي آفريقا شود؛ اما خداحافظي هر چقدر هم كه تكرار شود، عادت‌كردني نيست، خداحافظي هميشه دلتنگي مي‌آورد و حالا عمادي باز بار سفر بسته بود تا تكه‌اي از دلش را در ايران جا بگذارد و به قاره سياه بازگردد.

«در ايران وقتي بم را ترك كردم، 2 پزشك جايگزينم شدند؛ اما از زماني كه كنيا را ترك كرده‌ام، آنها هنوز پزشك متخصص پوست ندارند. آب و هواي گرم آفريقا باعث شده بيماري‌هاي پوستي آنها به مراتب دردناك‌تر و خطرناك‌تر از بيماري‌هاي پوستي شايع در ايران باشد.» و اين همان تفاوت ميان كشور ما و روستاي پرت افتاده كنيا و غناست كه عمادي را تا سرزمين روبان‌هاي قرمز و كودكان پابرهنه و گرسنه كشانده است تا او در هجرتي خودخواسته، فرشته شود؛ در جهنمي كه از آسمانش آتش مي‌بارد و از زمينش درد و بيماري جوانه مي‌زند.(مريم يوشي‌زاده-روزنامه جام جم)


  • نادیا حسن پورپاسخ به این دیدگاه 0 0
    يکشنبه 18 مهر 1389-0:0

    بعنوان یک همشهری از روستای جویبار از ته دل برای شما پزشک گرامی ارزوی موفقیت و سربلندی وافتخار میکنم.

    • دوشنبه 12 مهر 1389-0:0

      سلام برهمه ی آنهایی که خود می سوزند تا دیگران را به روشنایی هاپیوند زنند. دست مریزاد به آقای دکترعمادی و همه ی سازندگان فردا.امید که هرایرانی سازنده ی ایرانی وجهانی آباد وآزادشود.من نیز.


      ©2013 APG.ir