تعداد بازدید: 4584

توصیه به دیگران 2

يکشنبه 22 اسفند 1389-21:42

هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق

...به خوبی به یاد می آورم روزی را که از او پرسیدم از میان شهرها ؛کشورها وجاهای مختلفی که رفته است،کجا برایش جالب تر و اثرگذارتر بود. آن روز من اشک را درچشمان آن نازنین مرد دیدم که به من گفت :"وقتی در شهر نجف وارد صحن حرم مولا علی شدم.(به بهانه سومين روز درگذشت استاد غلامرضا کبيري-يادداشتي از سهراب توراني،مسئول واحد ويرايش صدا و سيماي مازندران)


مازندنومه:صبح روز شنبه مراسم تشييع استاد غلامرضا کبيري در ساري برگزارشد.در اين مراسم چند تني از نويسندگان،هنرمندان و شاعران استان از جمله:محمدعلي کاظمي،احمد غفاري،سيروس مهدوي،اسماعيل عبدي،احمد داداشي،حسين اسلامي،رشيد بابازاده،کيوس گوران،عيسي کياني حاجي،احسان مهديان و... ،نيز تعدادي از خبرنگاران رسانه هاي استان و کارکنان راديو مازندران حضور داشتند.از مسئولان نيز تنها حجت الاسلام ابراهيمي-مديرکل ارشاد-آمده بود.عصر دوشنبه 23 بهمن ماه مراسمي با حضور شاعران و هنرمندان و ياران استاد کبيري برسر مزارش-آرامگاه ملامجدالدين-برپا مي شود.

استاد کبيري چند سال عضو واحد ويرايش صدا وسيماي مرکز مازندران بود.حضور او و استادان ديگر شعر و ادب سبب شده بود واحد ويرايش مکاني براي طرح سخنان ظريف و اديبانه و شعر و شاعري باشد.سهراب توراني،مسئول واحد ويرايش صدا وسيماست که اين يادداشت از اوست.

-------------------------

 "بزرگ ترین شانس زندگی من این بود که در اوایل کارم در صدا و سیما توفیق یافتم که با شما همکار شوم و ساعاتی از روز را با شما در یک اتاق بگذرانم"

 این جمله ای بود که من بارها به استادگفتم و ایشان نیز هربار با تواضع می گفت:"بودن با من سعادتی نیست که تو این همه تکرار می کنی."

 اما به راستی چه سعادتی بزرگ تر از این که از 8صبح تا 12ظهردر کنار مردی بنشینی که به حقیقت استاد بی بدیل شعر و ترانه وغزل بود و در کنار همه ی اینها موسیقی را به خوبی می شناخت.

 یادش به خیر... استادکبیری هرازگاهی کتابی را به امضای خودش به من هدیه می کرد و می گفت:" می دانم که از آن خوشت خواهد آمد." او به فراست روحیات مرا دریافته بود.

 به جرات می توانم بگویم که استاد کبیری یکی از لطیف ترین و پراحساس ترین افرادی بود که به عمر خویش دیده ام .این را به راحتی می توان از اشعارشان دریافت .

به راستی که او دایره المعارف شفاهی فرهنگ و ادب مازندران بود و من ساعت ها در کنارش می نشستم و او از شعر و ادبیات سخن می گفت؛حتی از خاطرات دوران کودکی و جوانی خویش نیز برایم سخن ها گفت .

به خوبی به یاد می آورم روزی را که من از او پرسیدم از میان شهرها ؛کشورها وجاهای مختلفی که رفته است کجا برایش جالب تر و اثرگذارتر بود و آن روز من اشک را درچشمان آن نازنین مرد دیدم که به من گفت :"وقتی در شهر نجف وارد صحن حرم مولا علی شدم ،سست شدن زانوانم را به وضوح دیدم و نمی توانستم قدم از قدم بردارم." او به مولا عشق می ورزید واین را بارها به من گفت .

 چه روزی بود روز تولد دخترم؛آن مرد همیشه عاشق وقتی شادی مرا دید دست به قلم برد و دخترکم را تا همیشه میهمان شعری کرد سراسر شور و احساس و عشق که هنوز هم پس از گذشت هشت سال آن شعر را با دست خط ظریف استاد حفظ کرده ام:

 ای شده بر همه همسالان سر / ای که زیبد به تو نام "کوثر" ...

خانه را روشنی از خنده ی توست / کی شود مهر کس از تو کم و سست

نوگل گلشن "سهرابی" تو/ شرم را پوشش مهتابی تو ...

خواهم از دختر نازم کوثر / که کند گاه گهی یاد "سحر "

و اکنون ما مانده ایم و داغ سحر که سحرگاه جمعه بر قلب های مان وارد شد و حسرت نگاه عاشقانه ی مردی که در تمامی عمر خویش عاشقی کرد.یادش گرامی .



    ©2013 APG.ir