/درختان
/پائيز اين سكوت را
/به روزهاي تو برميگردانند
/زيرا تمام آنچه را كه تو بردهاي
/در دل دوزخهاي دور
/دوباره تصوير ميشود
/در آسمان كوتاه
/رد پاي تو
/اينك بر شانههاي خاكي كوه
/جا ميماند
/زيرا
/صداي پنجشنبهها
/در گوشهاي من
/هنوز رنگ ميزند
/بهزودي
/عشقهاي خياباني
/از كوچههاي پر از خلوت
/به سمت درههائي نزديك
/سفر ميكنند.
/ما هنوز
/ آنجا ايستادهايم
/صداي پنجشنبهها
/شبها در نگاه تو سبز ميشوند
/سرچشمههاي جنون را
/به درياهاي تو
/ميكشانم
ميان آبشارهايي بيسرنوشت
/
/كه همچنان
/در چشمان تو فرو ميريزند
/يگر نام هيچ ترانهاي
/اي خاليات را پر نميكند
/ا در آوازهاي بامدادي،
اينك به اعتراف ايستادهايم
/
/نجا
/ر گيسوان آبيات
برفها و آينهها
/
/وباره پيدا ميشوند
/نجا
شنبهها در نگاه تو سبز ميشوند
/
/نگاه به سادگي
/آيهها و سنگها را
/دوباره دور ميزنيد
/اينجا تمام روزنامهها نيز
/تمام شعرهاي مرا ميبافند
/آنجا كنار تيرك پائيز
/دوباره به ياد تو
/برگهاي شكسته را شماره ميكنم
/وقتي تو به صداي آينه برميگردي
/از دل تمام فصلها و
/فاصلههاي آن خيال
/همچنان
/پيدايت ميكنم
/وقتي تو به صداي آينه
/ برميگردي
/روياهاي روشن
/ دوباره شكل ميگيرند
/خدايان
/با ارابههاي كوچك خويش
/خاكهاي جهان را
/به توبره ميكشند
/نگاهش كنيد
/هنوز با ياد زندگاني تشنه
/اينگونه به خانه برميگردد
/هيچكس
/ پيراهن باد را
/بر تن نميكند
/آوازهاي بيسرنوشت
/به زودي از ترانهي توفان
/از ميان پائيزهاي تو
/شايد كه
/دوباره عبور ميكنند
/چرا
/كسي خبري باز نميگويد
/كمي مانده به رؤياي اين بهار
/سهشنبههاي اين جهان را
/سادهتر از هميشه
/در تو پيدا ميكنم
/بهار
/هنوز فرصت خوبي است
/براي گم شدن
/ميان انار و آينه
/ميان پرنده و باران
/و ميان ماهياني كه در تو
/عاشقانه پلك ميزنند
/راستي عبور از باغهاي زمستاني نيز
/هنوز فرصت خوبي است
/از كوچههاي دست و خاطره
/تا كمي مانده به رؤياي اين بهار
/صداي جادههاي جهان
/همچنان
/گوئي دوباره معنا ميشود.
/باد گيسوانت را رها نميكند
/دستهاي بيقرارت
/ چگونه پيش ميتازند
/باورم نميشود
/كه هنوز هم با كبوتراني تشنه
/در غرفههاي آتش
/اينگونه همسفر خواهي بود
/پائيز
/با رؤياهاي تو از راه ميرسد
/و باغهاي روشن جهان
/ همچنان از تو سخن خواهند گفت
/هر كجا كه مانده باشي
/باد گيسوانت را
/ رها نميكند
/بر شانههاي ياس و
/بر دستهاي شهريور
/تنها با واژهاي كوچك
/از اعتماد تو
/ سرشار ميشوم
/زاد روز من
/از قطاري كهنه ميگذرد
/آنجا
/ سايه خيالي در من است
/كه در ايستگاه پنجماش
/نامي از تو ميجويم
/آه
محبوب سالهاي رفته.