تعداد بازدید: 3430

توصیه به دیگران 1

يکشنبه 5 مهر 1383-0:0

صداي پنج‌شنبه‌ها

شعري از محمود معتقدي شاعر و منتقد آملي،مقيم تهران


/درختان /پائيز اين سكوت را /به روزهاي تو بر‌مي‌گردانند /زيرا تمام آن‌چه را كه تو برده‌اي /در دل دوزخ‌هاي دور /دوباره تصوير مي‌شود /در آسمان كوتاه /رد پاي تو /اينك بر شانه‌‌هاي خاكي كوه /جا مي‌ماند /زيرا /صداي پنج‌شنبه‌ها /در گوش‌هاي من /هنوز رنگ مي‌زند /به‌زودي /عشق‌هاي خياباني /از كوچه‌هاي پر از خلوت /به سمت دره‌هائي نزديك /سفر مي‌كنند. /ما هنوز / آن‌جا ايستاده‌ايم /صداي پنج‌شنبه‌ها /شب‌ها در نگاه تو سبز مي‌شوند /سرچشمه‌هاي جنون را /به درياهاي تو /مي‌كشانم ميان آبشارهايي بي‌سرنوشت / /كه هم‌چنان /در چشمان تو فرو مي‌ريزند /يگر نام هيچ ترانه‌اي /اي خالي‌ات را پر نمي‌كند /ا در آوازهاي بامدادي، اينك به اعتراف ايستاده‌ايم / /ن‌جا /ر گيسوان آبي‌ات برف‌ها و آينه‌ها / /وباره پيدا مي‌شوند /ن‌جا شنبه‌ها در نگاه تو سبز مي‌شوند / /ن‌گاه به سادگي /آيه‌ها و سنگ‌ها را /دوباره دور مي‌زنيد /اين‌جا تمام روزنامه‌ها نيز /تمام شعرهاي مرا مي‌بافند /آن‌جا كنار تيرك پائيز /دوباره به ياد تو /برگ‌هاي شكسته را شماره مي‌كنم /وقتي تو به صداي آينه برمي‌گردي /از دل تمام فصل‌ها و /فاصله‌هاي آن خيال /هم‌چنان /پيدايت مي‌كنم /وقتي تو به صداي آينه / برمي‌گردي /روياهاي روشن / دوباره شكل مي‌گيرند /خدايان /با ارابه‌هاي كوچك خويش /خاك‌هاي جهان را /به توبره مي‌كشند /نگاهش كنيد /هنوز با ياد زندگاني تشنه /اين‌گونه به خانه برمي‌گردد /هيچ‌كس / پيراهن باد را /بر تن نمي‌كند /آوازهاي بي‌سرنوشت /به زودي از ترانه‌ي توفان /از ميان پائيزهاي تو /شايد كه /دوباره عبور مي‌كنند /چرا /كسي خبري باز نمي‌گويد /كمي مانده به رؤياي اين بهار /سه‌شنبه‌هاي اين جهان را /ساده‌تر از هميشه /در تو پيدا مي‌كنم /بهار /هنوز فرصت خوبي است /براي گم شدن /ميان انار و آينه /ميان پرنده و باران /و ميان ماهياني كه در تو /عاشقانه پلك مي‌زنند /راستي عبور از باغ‌هاي زمستاني نيز /هنوز فرصت خوبي است /از كوچه‌هاي دست و خاطره /تا كمي مانده به رؤياي اين بهار /صداي جاده‌هاي جهان /هم‌چنان /گوئي دوباره معنا مي‌شود. /باد گيسوانت را رها نمي‌كند /دست‌هاي بي‌قرارت / چگونه پيش مي‌تازند /باورم نمي‌شود /كه هنوز هم با كبوتراني تشنه /در غرفه‌هاي آتش /اين‌گونه هم‌سفر خواهي بود /پائيز /با رؤياهاي تو از راه مي‌رسد /و باغ‌هاي روشن جهان / هم‌چنان از تو سخن خواهند گفت /هر كجا كه مانده باشي /باد گيسوانت را / رها نمي‌كند /بر شانه‌هاي ياس و /بر دست‌هاي شهريور /تنها با واژه‌اي كوچك /از اعتماد تو / سرشار مي‌شوم /زاد روز من /از قطاري كهنه مي‌گذرد /آن‌جا / سايه خيالي در من است /كه در ايستگاه پنجم‌اش /نامي از تو مي‌جويم /آه محبوب سال‌هاي رفته.


    ©2013 APG.ir