تعداد بازدید: 6503

توصیه به دیگران 12

چهارشنبه 18 خرداد 1390-20:17

فرار اسب ها

...زده به سرت، ما این همه سال خونه مون ميدون امام بود، زندگی کردیم، تو برف و آفتاب و بارون با هم خوش بودیم، تو عکسای مردم رفتیم، به سروصدای مسافرکشای اونجا عادت کردیم،حالا الکی الکی مفت مفت بذاریم بریم که چی؟(طنز نوشته اي از عاطفه خيرخواه،روزنامه نگار)


راوي: ماجرا از اینجا شروع شد که:

اسب اول:-بد نیست گشتی توی شهر بزنیم!

 اسب دوم:- آره، سال هاست که اینجا ساکت و بی صدا موندیم، فقط خودمون حرفای خودمون رو می شنویم.

اسب سوم:- 40- 50 سال هم عمریه ها!چه آدمایی اومدند و بعضی هاشون تو این سال ها رفتند!

 اسب اول:- آآآآآره بابا، تظاهرات ضد طاغوت یادته؟! اعزام ها، راهپیمایی ها؟ ... یادمه تشییع جنازه اون نماينده مجلس- خدا بیامرز- چقدر اینجا شلوغ شده بود!

اسب دوم: - جشن عاطفه ها و نیکوکاری هم یادمه،همين دور ميدون بود.

اسب سوم: - یه چیزی بگم بخندی، همه این مراسم و مناسبتا یه طرف، ساختمون بانک ملت، صادرات و مهر رو بچسب، چقدر سر و صداهاشون مارو کلافه کرده بود.

اسب چهارم:- زمان چه زود مي گذره... اون موقع که من و تو رو اینجا کاشته بودن، خبری از این مسوولا و ساختمونای رنگارنگ و این همه شهروند نبود، ما پیرشدیم عزیزم، بیا آخر عمری لااقل یک گشتی توی شهر بزنیم.

اسب اول: - موافقم، اما فکر می کنی شهردار اجازه می ده مابریم تو شهر بگردیم؟

اسب دوم:-بهش می گیم، اگه اجازه نداد، از شورایی ها اجازشو می گیریم، اگه اونا هم ا جازه ندادن، بالاخره این شهر یه بزرگ تر که داره؟

اسب سوم: - کی به حرف شورایی ها گوش می ده، بیا بریم از همون بزرگتره اجازه بگیریم، مطمئن باش هرچی اونا بگن شهردار حرفی رو حرف شون نمیزنه.

اسب چهارم:-پس بريم توي شهر يه چرخي بزنيم.

راوي:اين تصميم اسب هاي ميدان امام ساري به گوش بقیه دوستان شان هم رسيد و فیلم « فرار اسب ها » کلید خورد:

اسب اول:-« اولین کاری که می کنیم اينه که بریم سراغ یک نعلبند، نعلامون باید دستی بهشون کشیده بشه.»

اسب دوم:-« این جور که من شنیدم بعد از گشت و گذارمون هم باید بریم سراغ نعلبند، آخه ظاهرا چاله چوله های ساری پدر سم و نعل رو درمیاره.»

راوي:اسب ها به راه افتادند. شب از نیمه گذشته بود. همه خاموش و آرام. شهر در خواب بود، جز درختان و سبزه هایی که در حسرت آب بیدار مانده بودند تا بلکه شبنم صبحگاهی کام شان را قدری خنک کند.

 مقصد اول: پارک مرحوم دامادی

 اسب اول:--بچه ها یادتونه خدابیامرز دامادی وقتی شهردار بود این پارک رو ساخت؟

 اسب دوم:- آره یادمونه، اون روزا ساختن این پارک حسن شق القمر کردنو داشت، ساری پارکی نداشت، این پارک شده بود آبروی حداقل. میگن آقازاده اون خدابیامرز قراره اسم پدرشو زنده کنه! - تو شورا که بود به نظرتون اسم پدرشو زنده کرد که حالا می خواد بره مجلس؟

راوي:یکی دوتا از اسب ها به این حرف دوست شون خندیدند اما بقیه از کنار این حرف با بی تفاوتی گذشتند.

 مقصد بعدی: عمارت شهرداری

اسب اول:-بابا ای ول شهردار، عمارت یعنی این! چقدر بنده خدا صادقلو، زارع و بقیه شهردارا تلاش کردند تمومش کنن اما نشد دیگه

 اسب دوم:-خودمونیم عمارت قشنگیه اما می گفتن روزای اول حیاطش خیلی قشنگ تر از اینا بود، الان خبری از اون حیاط نيست.

اسب سوم:- مگه قراره همه روزا افتتاحیه عمارت راه بندازن که همیشه حیاطش درست و حسابی باشه، حیاط و می خوای چیکار؟ به آدمای داخلش فکر کن، کارایی که باید تو این عمارت شه.

 اسب اول:- اینم یه حرفیه!اما بگو چه جوری بعضیاشون پاشون به اين مکان باز شد!

  اسب دوم:-بی خیال شو، قرار بود اول بریم نعلبندون ها...

مقصد بعدی: خیابان های شهر

اسب اول:- وااااای، کی برج ساعت رو رنگ کردن؟ قشنگ شده ها، بیچاره این برج هم مثل ماست دیگه، بی رقیبه و همین طوری همه جا جولون می ده.

 اسب دوم:- وایسا وایسا، اول بریم پل روگذر خزر و ببینیم؟

اسب سوم:-من نمیام، می گن اون شکلی که تو عکسای شماتیکش بود نیست، به جای اون بریم کمربندی جنوبی رو ببینیم که ها ها ها، هنوز یکماه نشده، آسفالتش نشست کرد و شکست

اسب چهارم:- اون که دیدن نداره، شهر بازی بهتر از جاهای دیگه اس، حداقل می تونیم یورتمه بریم تو زمینش، بابا پوسیدیم این همه سال یه جا بی حرکت بودیم.

اسب اول:-موافقم، بچه ها بریم شهربازی؟

  اسب دوم:-پرسیدن نداره بریم.

مقصد بعدی: صفرآباد- شهربازی ساری

اسب اول: -اینجا که خبری از بچه ها نیست؟ راستي اين شهر بازي رو کي مي خواست بسازه؟

اسب دوم:- من کاری به این ندارم که شهربازی رو کی می خواستن بسازن و کی میخواس بسازه و نساخت، من اومدم اینجا یورتمه برم که می رم.

 مقصد بعدی: کمربندی شمالی

اسب اول:-بابا از یمین می ریم یسار، به جای کمربندی شمالی، سر راه مون می رفتیم پارک جنگلی زارع.

اسب دوم: - بریم اونجا چی رو ببینیم، بریم داغ دل مون تازه شه، نه سرویس بهداشتی درست و حسابی داره، نه وسایل بازی خوب و قشنگي داره، من نمی دونم مردم می رن اونجا چیکار؟

اسب سوم: کمربندی شمالی هم که کمربندیه دیگه، دیدن نداره!

اسب چهارم:- اتفاقا داری اشتباه می کنی، باید بری اونجا رو ببینی، ماجرایی داره این داستان کمربندی زدن تو ساری، شهردار می گه من می زنم، شورایی ها می گن به ما چه مگه ما باید کارای راه و ترابری رو انجام بدیم، استانداری چی ها می گن حالا چه ایرادی داره؟ همه داریم برای مردم کار می کنیم، من و تو و اون و ایشون نداره، پولی باید خرج بشه، چه جیبی بهتر از جیب مردم ساری، ساروی ها که می گن ناخن خشکن؟!

اسب اول:- اینها همش حرفه، پولی که ساروی ها واسه غیر خرج می کنن، جای دیگه کسی خرج نمی کنه.

مقصد بعدی: خیابان های شهر

 اسب اول:- من نمی دونم مردم ساری چه جوری تو این شهر رانندگی می کنن، ما نه یورتمه می تونیم بریم، نه مي تونيم قدم بزنيم و نه راه عادی مونو می تونیم بریم! مردم حالا یه جور تحمل می کنن، ماشینا رو بگو، چند ماه تو شهر نیومده باید برن جلوبندی سازی.

اسب دوم:- جون من، این تن بمیره، اینجا شورای شهره؟

اسب اول:- آره، مگه چیه، مشکلی داری با شورا؟

اسب دوم:- نه کاری ندارم

اسب اول: -جون من اگه مشکلی داری بگوا، ماده صد... تملکات... یا اگه پاداشی واسه این 40- 50 سال یکجا موندنت می خوای بگو حله، بچه ها اونجا هستن با منن

اسب دوم - نه دوست جونم، من کاری با این جماعت ندارم که بعد مجبور شم چند ماه دیگه برم براشون رأی جمع کنم(...)

 مقصد بعدی: پل تجن

اسب اول:- ایننننجا روووو! اون آبیه چیه؟

اسب دوم:- آبرومونو بردی،سد لاستیکیه!

اسب سوم:-هه، سددددد، سدددد لاستیکییی، چی کار می کنند باهاش؟!

اسب اول:- چی کار می تونن بکنن، در موردش حرف می زنن،تبليغات مي کنن، چند ماهه می سازنش، یه مهمونی واسش می گیرن، چند نفر رو میارن تو همین یه خورده آب قایقرانی می کنند یعنی اینکه مانور می دن، بعد هم چند ماهی خالی می شه مثل اینکه لب و لوشه تجن آویزون شده باشه!

 اسب چهارم:- پس ما دیگه برنمی گردیم تو میدون، میریم یه جای جدید می مونیم، طرح دیگه ای واسه میدون می دیم، نگران پولشم که نیستیم،اين جا راحت پول خرج مي کنن!

اسب دوم: - زده به سرت، ما این همه سال خونه مون اونجا بود، زندگی کردیم، تو برف و آفتاب و بارون با هم خوش بودیم، تو عکسای مردم رفتیم، به سروصدای مسافرکشای اونجا عادت کردیم، به همه مسافرا خوشامد گفتیم، حالا الکی الکی مفت مفت بذاریم بریم که چی؟ یه طرح دیگه اجرا بشه؟ بابا دستت درد نکنه! حالا بعد از این همه سال که ما و میدون ساعت بودیم نمادای مرکز مازندران، بذاریم بریم؟همین یکی دوسال پیش کلی واسمون خرج کردن...

اسب سوم:-پس خبر نداری هنوز، دیگه نمی ذارن ما اونجا برگردیم، اگه بریم ممکنه(...)

اسب چهارم: - میریم شورا، با اونا موضوع رو درمیون می ذاریم.

اسب اول:- کی به حرف اونا گوش می ده، اونا اصلا خبرداشتن ما رو مي خوان از ميدون بيرون کنن؟! 

 اسب چهارم:- ممکنه به خاطر تبلیغات انتخاباتي هم که شده مارو برگردونن.ضرر که نداره یه سری بهشون می زنیم.

اسب اول:-من نمي آم

راوي:فيلم فرار اسب ها پايان بندي درست و حسابي ندارد.کارگردان نتيجه گيري را به خود تماشاگران واگذار کرد تا هر کس هر نتيجه اي مي خواهد از اين فيلم بگيرد.اسب ها هم چنان بي پناه و سرگردانند و نمي دانند بعد از نزديک به 50 سال مامن شان کجا خواهد بود.THE END


  • شنبه 28 خرداد 1390-0:0

    حالا که روزگار دل ما را شکست ....

    • نایب الله اصغریپاسخ به این دیدگاه 0 0
      جمعه 20 خرداد 1390-0:0

      سابقه میدان از سال 1347 است بصورت آب نما زیبا و رنگین و در سال 1355 مجسمه شاه و رعیت ها به اضافه 16 اسب سوار با گاری جنگی که در سال 1356با حضور فرح افتتاح شد و چند روز قبل از افتتاح یک گروه معترض چپگرا در درگیری با ساواک کشته و دستگیر شدند و من در آن روز حاضر بودم بعد از قیام قم و تبریز و تهران و شهر های بزرگ آرام آرام گرمای انقلاب به رهبری مردی از میان ایرانیان روح خدا شد کالید مردم ستمدیده، جسم سرد مردم را نوازش داد و در سال 57 شدت گرفت و پیروزی نصیب ملت شد پس از بنای نظام مقدس جمهوری اسلامی میدان ولیعهد یا شاه به آزادی تبدیل شد و مجسمه شاه در بهمن ماه 57 توسط مردم برچیده شد اسب ها با ارابه جنگی که نشان از مردان ایرانی داشت که حالا دیگر غیرت شان مجددا با انقلاب به نمایش در آمد به عنوان حافظ سرزمین ایران اسلامی مقتدرانه ماند بعدها نام میدان به امام خمینی تقییر کرد و مردانی کماندار از جنس دفاع مقدس همچون آرش کمانگیر که خود شرمنده سردارانی چون حاج بصیر و طوسی و همت و ده هزار شهید دشت گلگون مازندران نمادی شدند از حفاظت از سرزمین ایران اسلامی و راه امام راحل .
      جای تاسف است در بدون ذره ای فکر و اندیشه کاری را انجام دهیم و بجای مردم تصمیمی بگیریم که نسل آینده به این کار بخندند.

      • ساروی اصیلپاسخ به این دیدگاه 0 0
        پنجشنبه 19 خرداد 1390-0:0

        ... نمیتونه در بیارش چه برسه یک دونه شهردار

        • پنجشنبه 19 خرداد 1390-0:0

          خیلی جالب نوشتی دوست خوبم، سناریوی جالبی بود ای کاش کسی بیاد وفیلم افسار دست کیست را کارگردانی کنه!!!!
          چون ظاهرا هیچکسی دوست نداشت با مردم شهر برای گرفتن اسب ها شفاف صحبت کنه!

          • یک غیر سارویپاسخ به این دیدگاه 0 0
            پنجشنبه 19 خرداد 1390-0:0

            نمیدانستم 50 ساله بودند این اسبها. فکر میکردم حداکثر سی ساله باشند. واقعا چیزی که نماد شهر ساری بود ازبین رفت. چقدر بی حرمتی به یادگارهای بچه هایی که الان بزرگ شده اند.

            • پنجشنبه 19 خرداد 1390-0:0

              خانوم خیرخواه دستت درد نکنه عالی گفتی ... شهرمون عوض اینکه بر دنبال حق مردم ساری مثل طلبکاری شهرداری از فروشگاه رفاه که حکم دیوان هم داره دنبال اسب فقط میتونم بگم متاسفم برای شهرمونکه دست چه کسایی هست

              • چهارشنبه 18 خرداد 1390-0:0

                شرم اوره. ما همیشه بچه ها رو میبردیم اسبها رو ببینن.

                • چهارشنبه 18 خرداد 1390-0:0

                  احسنت به نويسنده مطلب واقعا خوب به مشكلات اشاره كردن


                  ©2013 APG.ir