دست هایش
... حتّی نتوانستم بگویم: بابا! دوستت دارم... حالم از خودم به هم می خورد، از این خجالت های بی مورد و مصلحتی، از این کم فروشی های بیهوده ... شرمندگی ام از این کم فروشی را پایانی نیست.(به بهانه روز پدر؛از جوادبيژني-بابل)
عادت داشت نقاشی ها و خطاطی های مان را لای دفترش جمع کند و بعد چند سال، با رو کردن آنها، ذوق زده مان سازد.
به عشق دیدن آن چیزها، دفتر بزرگش را که سایز لباس مشتری ها در آن نوشته می شد،ورق مي زنم. بی شباهت به دفتر خاطرات نیست. لای دفتر، چند تا از کارهای مان را پیدا می کنم: نقاشی دورۀ دبستان خواهرم، خط دورۀ راهنمایی برادرم و حتی عکس رِمبویی که سر خود را روی سرش چسبانده بودم!
جایی بین صفحات دفتر، چند تکّه کاغذ با نوشته هایی که به خطّ من، برادر و خواهرهایم بود، نظرم را به خود جلب می کند:
برگۀ اوّل کنده شده از یک تقویم جیبی؛ "تقدیم به پدر عزیزم، سال نو مبارک"، کارت مخصوص دستۀ گل؛ " با آرزوی سلامت و بهبودی، از طرف فرزندان"، پاکتی خالی؛ " روزت مبارک پدر ارجمند" و ...
... سَرم داغ می شود. گمان نمی کردم عبارات محبت آمیزی که به رسم معمول، طیّ سال ها و در مناسبت های مختلف نوشته بودیم، برایش آن قدر مهم باشد که لاشۀ آنها را نزد خود نگه دارد. این بار هم پدر توانست با محتویات دفترش بهت زده ام کند.
به یاد روز پدر دو سال پیش می افتم: با خود عهد کرده بودم دستانش را که با نوک تیز سوزن خیاطی رفاقتی دیرینه داشت، ببوسم امّا تا دیدمش حیائی نا به جا، مرا از این کار باز داشت.
حتّی نتوانستم بگویم: بابا! دوستت دارم... حالم از خودم به هم می خورد، از این خجالت های بی مورد و مصلحتی، از این کم فروشی های بیهوده ... شرمندگی ام از این کم فروشی را پایانی نیست.
پنج شنبه روز پدر است و من باز مترصّد بوسیدن دستانش.
امّا افسوس.
دو سال است که دیگر دستانش را ندارم ...
- شنبه 28 خرداد 1390-0:0
لذت بردم.آقای بيژني مطالبی از این دست را در مازندنومه بيشتر بنویسند
- پنجشنبه 26 خرداد 1390-0:0
غم ناديدن او بار گراني است ... :((
- چهارشنبه 25 خرداد 1390-0:0
پدر را چه می توان خواند جز آنکه او پدر است،پدر