تعداد بازدید: 2519

توصیه به دیگران 7

پنجشنبه 7 مهر 1390-21:22

آهسته رويم که رهرو عشقيم ما

جانباز کرامتي دوباره رشته کلام را به دست گرفت."جامعه بر اين تصور است که ما امتيازات ويژه اي داريم،در حالي که دولتمردان فقط ادعاي دادن امتيازات به جانبازان را دارندو مردم را نسبت به ما بدبين کرده اند.بالايي ها ما را خرج خود کرده اند."(گزارش ديدار اعضاي انجمن صنفي رسانه هاي مجازي مازندران با جانبازان قطع نخاعي)


از لحظه اي که پيامک انجمن صنفي به دستم رسيد،دل تو دلم نبود.تمام قرارهاي پنج شنبه ام را کنسل کردم تا به بي قراري دلم سامان دهم.از آخرين باري که به ديدار جانبازان مرکز توان بخشي ساري رفته بودم،چند سال گذشته بود...

...راستی چرا فرزندان مان نمی دانند

شیمیائی چیست

خردل چیست

عامل اعصاب چیست

بیائید باورشان کنیم

به یادشان باشیم

به دیدن شان برویم

نگذاریم افسانه شوند

آنها روزی دلاور های مان بودند.

به همت انجمن صنفي رسانه هاي مجازي مازندران ترتيب ملاقات با جانبازان قطع نخاعي مرکز توان بخشي جانبازان ساري فراهم شده بود.ساعت 11 به همراه تعدادي از مديران پايگاه هاي خبري استان از جلوي حسينيه عاشقان کربلا راه افتاديم.5 کيلومتر به سمت قائم شهر...  ساعت 11:30 وارد مجموعه شديم.در ورودي مرکز دستغيب-مدير مجموعه- به استقبال مان آمد.با همه خوش وبش کرد.بيرون در،جانبازي روي ويلچر نشسته بود.بچه ها با او احوال پرسي و شاخه گلي تقديمش کردند.

وارد سالن شديم.چند جانباز قطع نخاعي مشغول بازي تنيس روي ميز بودند و چقدر روحيه داشتند.غافلگيرمان کردند.دستغيب گفت:روزهاي سه شنبه و پنج شنبه مي آيند اين جا براي ورزش و توان بخشي و پي گيري امور درماني شان.بچه ها احوال پرسي کردند و به همه گل هديه دادند.

روي ديوار سالن، تصاوير دوستان شان نقش بسته بود.آن ها که سال گذشته و سال هاي پيشين همين جا روي ويلچر نشسته بودند و اينک به آسمان پرواز کرده بودند:شهيد شمس،شهيد نوده،شهيد فلاح،قاسمي،فرهادي،کريمي،فرزانه،داوديان،شهيدجابري...دستغيب مي گفت:سال گذشته دو جانباز اين مرکز آسماني شدند و سال پيش از آن هم چهار نفر. مرکز توان بخشي جانبازان ساري پذيراي 88 جانباز قطع نخاعي بود که از بين آن ها23 نفر پرکشيدند.

 تو با وطن

با رگبار

با شهادت

صیغه ی برادری بسته بودی

بند از بندت جدا شد اما

 بند پوتینت باز نشد

 و چفیه ات

 دست به دست رسید تا بهشت

 و امروز

  بازار بزرگ چفیه فروشان ملکوت

   پر از فرشته هایی ست

   که با چفیه تعریف می شوند.

از راهرويي گذشتيم.روي تابلويي از قول امام خميني(ره)نوشته شده بود:"جانبازان رهبران اين نهضتند."

سمت راست کتابخانه بود که روي شيشه آن کاغذي بود که روي آن تايپ شده بود کسي در اين مکان سيگار نکشد! درست روبه روي آن آشپزخانه بود.

به اتاق آخري راهنمايي شديم.جانبازي روي شکم خوابيده بود:سيدحبيب حسيني اهل تنکابن.وضعيتش محزون مان کرد اما او با همه شوخي کرد و چقدر سرزنده و شاداب بود.لب تاپ داشت.دستغيب مي گفت:سيد حبيب جانباز اينترنتي ماست.به او گفت:هر سئوالي از دنياي مجازي و کامپيوتر دارد از ما بپرسد.

اينجا خانه جانبازان قطع نخاعيست.سال هاست به مرکز مي آيند و مي روند.بخشي از کارهاي درماني آن ها در اين مرکز انجام مي شود و اگر به درمان هاي تخصصي نياز باشد آن ها را به بيمارستان ها و مراکز درماني اعزام مي کنند؛از بيمارستان هاي داخل استان گرفته تا بيمارستان خاتم الانبيا در پاي تخت و حتي خارج از کشور.

مدير مرکز توان بخشي ساري مي گفت:ما اين جا دو گونه خدمات به جانبازان مي دهيم؛يکي خدمات درماني و ديگري خدمات فراغتي و تفريحي.

مرکز 10 آمبولانس و دو پزشک در شيفت هاي صبح و عصر دارد و به امور درماني جانبازان قطع نخاعي رسيدگي مي کند.

در طول سال نيز چند دوره مسابقات ورزشي و تفريحي براي جانبازان و خانواده هاي شان برگزار مي کنند،از جمله تورهاي زيارتي به مکه و کربلا و سوريه و نيز جشن نيمه شعبان و ماه رمضان و برنامه هاي ديگر.اين ها را دستغيب گفت و بعد دکتر"پرخيز" را به ما معرفي کرد.

او مسئول درمان مرکز بود.مي گفت:مهم ترين چيزي که جانبازان را تهديد مي کند سالمند شدن آن هاست و بعد بيماري هاي کليوي و زخم بستر.

دکتر مي گفت:جانبازاني که شهيد مي شوند کم تر به خاطر جانبازي آن هاست و بعد به دو شهيد سال گذشته اشاره کرد که يکي از آن ها تصادف کرده بود و ديگري سکته.

مي گفت:خدمات ما به جانبازان قطع نخاعي قابل توجه است و همه آن ها بيمه تکميلي هستند و بهترين بيمارستان ها به آن ها خدمات مي دهند.

از دکتر پرخيز پرسيدم:با مسايل روحي و رواني خانواده هاي اين جانبازان چه مي شود کرد؟ سال هاست که بچه ها و نوه ها،پدر و پدربزرگ شان را روي ويلچر و تخت ديده اند.

گفت:فرزندان و نوه ها يک عمر درازکش ديده اند اين ها را.کاري نمي شود کرد.عوارض جنگ است ديگر.

يکي از بچه ها عبدالجواد کرامتي را به ما معرفي کرد.اهل بابل بود و سال 61 در منطقه عين خشک عراق جانباز شده بود.اول توضيحاتي درباره قطع نخاعي ها و عصب هاي نخاعي و سياتيک داد.اطلاعاتش بد نبود.

کرامتي مي گفت هر سه بچه اش کارشناسي ارشد دارند.آن ها کوچک بودند که پدرشان جانباز شد،مي گفت آن ها انتظارات شان را با توانايي هاي من وفق مي دهند و تحملم مي کنند.

او خوب حرف مي زد:"ما از جامعه طلبکار نيستيم،اما جامعه به ما مديون است."

جانباز کرامتي گله مي کرد که برخي نگاه بدبينانه به جانباز دارند و علتش هم اين است که دولتمردان آن ها را خرج خودشان کرده اند.

...این یک معمای پیچیده است

همه در آرزوی کسب چیزی هستند

که من با آن جنگیده‌ام

و جالب آنکه باید خدمت کارشان باشم

در حالی که دست و پا ندارم

گاهی چشم، زبان و به گمان آنها حتی شعور!

من بی‌دست، بی‌پا، زبان، گاهی چشم

و به گمان آنها حتی شعور

در دورافتاده‌ترین اتاق بداخلاق‌ترین بیمارستان

وظیفه حفاظت از مرزهایی را دارم

که تمام روزنامه‌ها و شبکه‌های تلویزیونی

حتی رفقای دیروزم - قربتاً الی‌الله -

با تلاش تحسین‌برانگیز

سرگرم تجاوز به آنند.

جالب آنکه در مراسم آغاز هر تجاوزی


با نخاع قطع شده‌‌ام

باید در صف اول باشم

و همیشه باید باشم...

جانباز مرتضوي هم کنار ماست.از او مي پرسم آيا دلش براي راه رفتن و دويدن تنگ نشده؟"هيچ وقت دلم نخواسته راه بروم،اما وقتي در حق مان اجحاف مي شود،دلم مي خواهد اين گونه نبودم،چون فکر مي کنم گاهي به خاطر ضعف جسماني مان در حق مان اجحاف صورت مي گيرد"-اين را مرتضوي گفت.

و به شوخي ادامه داد:"من در خواب بارها راه رفته ام!"

کرامتي دوباره رشته کلام را به دست گرفت."جامعه بر اين تصور است که ما امتيازات ويژه اي داريم،در حالي که دولتمردان فقط ادعاي دادن امتيازات به جانبازان را دارند و مردم را نسبت به ما بدبين کرده اند."

او براي چندمين بار گفت:"بالايي ها ما را خرج خود کرده اند."

...من وظیفه دارم قهرمان همیشگی فدراسیون‌های درجه چهار باشم

بی‌دست و پا بدوم، شنا کنم و ...

دفاع از غرور ملی-اسلامی در تمام میادین

چون گذشته که با یازده تیر و ترکش در تنم

نگذاشتم آن‌ها از پل «مارد» بگذرند

حالا یک پیمانکار آن پل را بازسازی کرده است

مرا هم بردند

خوشبختانه دستی ندارم.

اگر نیابد نوار را من می‌بریدم

نشد.

وزیر این زحمت را کشید

تلویزیون هم نشان داد

سپس همه برگشتند

وزیر به وزارتخانه‌اش

پیمانکاران به ویلاهای شان

و من به تختم...

بچه ها بيشترشان رفته و بيرون مجموعه منتظر مانده بودند ولي درد دل ها تمامي نداشت.جانباز مرتضوي مي گفت:سهميه سوخت مان را هم حذف کرده اند،نامه نوشتيم،پي گيري کرديم اما دريغ از جواب درست و حسابي.

"از 30 سال نشستن روي ويلچر دلخور نيستم ولي رفتارهاي بالايي ها و اوضاع نامطلوب جانبازان ناراحتم مي کند"-مرتضوي گفت.

 من نمی‌دانم چه هستم

نه کیفی و نه کمی

بی دست و پا و چشم و گوش و به گمان آن‌ها حتی ...

به قول مرتضی؛ کُلمنم!


 اما این کلمن یک رأی دارد

 که دست بر قضا خیلی مهم است

و همواره تلویزیون از دادنش فیلم می‌گیرد

خیلی جای تقدیر و تشکر دارد

اما هرگز ضمانتی نیست

 شاید تغییر کنم

اینجاست که حال من مهم می‌شود.

شاید حالا پیمانکاران، فرشتگان شب‌های شلمچه

پاسداران پل مارد

و ترکش خوردگان خرمشهرند


 شاید من

حال یک اختلاس‌پیشه خودفروخته جاسوسم

که خودم خرمشهر را خراب کرده‌ام

و لابد اسناد آن در یک وزارتخانه مهم موجود است

برای همین باید، همین‌طور باید

در دور افتاده‌ترین اتاق بداخلاق ترین بیمارستان


 زمان بگذرد

 من پیرتر شوم

تا معلوم شود چه کاره‌ام...

گوشي ام زنگ مي خورد.بچه ها آن بيرون منتظرند.دلم نمي خواهد از جمع جانبازان قطع نخاعي خداحافظي کنم.دوست داشتم باز هم بايستم و درددل گوش کنم.خداحافظي مي کنم.موقع رفتن کرامتي برايم شعر مي خواند:

آهسته رويم که رهرو عشقيم ما

پيوسته رويم که تا به جانان برسيم.

ساعت 9 شب است و من آخرين جمله هاي اين گزارش را تايپ مي کنم.هنوز زنگ صداي جانباز کرامتي در گوشم است:"دولتمردان ما را خرج خود مي کنند..." اما بي خيال اين حرف ها؛آهسته رويم که رهرو عشقيم ما...امروز چه روز خوبي بود!

 گزارشم را تمام کرده ام اما شعر "محمد حسين جعفريان" هنوز تمام نشده است.اصلا" مگر اين شعر را پاياني خواهد بود؟!

 ...سرمایه من کلمات است

گردانم مجنون را حفظ کرد

یکصد و شصت کیلومتر مربع با پنجاه و سه حلقه چاه نفت

اما بعید می‌دانم تختم

یکصد و شصت سانتی‌متر مربع مساحت داشته باشد

چند بار از روی آن افتاده‌ام

یکبار هم خودم را انداختم

بنا بود برای افتتاح یک رستوران ببرندم!

من یک نام باشکوهم

اما فرزندانم از نسبت شان با من می‌گریزند

با بهره‌ هوشی یکصد و چهل

آنها متهمند از نخاع شکسته من بالا رفته‌اند...


  • شنبه 9 مهر 1390-0:0

    چه قدر زيبا..چه قدر اميدبخش.منون که دردل بچه های جانباز را انتشار دادید.خدا اجرتان دهد

    • بچه های جنگ hojum2.blogfa.comپاسخ به این دیدگاه 0 0
      جمعه 8 مهر 1390-0:0

      ما گر ز سر بریده می ترسیدیم
      در مجلس عاشقان نمی رقصیدیم


      خدا یا !
      به حق صداقت این مردان مرد آرزوی امام "ره "را در جهان محقق ساز و در ظهور حضرت ولی عصر تعجیل فرما
      حالا که جامعه پزشکی نتوانست درد جسمی شان را درمان کند به حق مفربان درگاهت به آنان شفا عنایت کرده و اجر شهدا را نصیب شان گردان .
      ما را که ناقابلیم در کنارشان بپذیر !

      • جمعه 8 مهر 1390-0:0

        مثل همیشه متفاوت نوشتید.دم تان گرم

        • جمعه 8 مهر 1390-0:0

          گزارش خوبی بود.ما را با رنجهای عزیزان جانبازمان بیشتر آشنا کرد.خوشتر ان باشد که سر دلبران-گفته اید در حدیث دیگران

          • پنجشنبه 7 مهر 1390-0:0

            هشت سال جنگ تحمیلی و تقدیم هزاران شهید و مجروح برای پاسداری از عزت و شرف و سرزمین... اما جانبازان دستاویزی شدند برای مسولان، پله های ترقی آن ها برای پست و مقام و مال اندوزی،اما چه خوب شد که جانبازان هستند و میبینندکه چگونه برخی ازبالا دستی ها از جبهه و جنگ و ایثار و شهادت چه بهره برداری هایی که نمی کنند...

            • پنجشنبه 7 مهر 1390-0:0

              به دیرگاه شب / دلم با دل تو همزبان میشود / و هردو میخوانیم : ثبت است در جریده عالم دوام ما........


              ©2013 APG.ir