آموزش در موسيقي مازندران
در شونيشت اگر خِش خون در جمع بود اميري،طالبا،نجما و رعنا را روايت ميکرد...(احمدمحسن پور،آهنگ ساز و نوازنده برجسته کمانچه)
پيش از 1340، سنّت و شيوهي تعليم و تربيت نوازندگان و هنرمندانِ موسيقي، به گونهاي ديگر بود. در آن سالها، اقتصادِ کشاورزي و اقتصادِ دامي سنتّي، زيربناي اقتصادي جامعهي ايران و مازندران را تشکيل ميداد؛ پس به ضرورت، زيباييشناسي هنر و تعليم و تربيتِ هنرمندان، متأثّر از همين شيوهي توليد بود.
پيش از دههي چهل، پرورش هنرمندان، به روش سنّتي بود و انتقال هنر، از نسلي به نسلي ديگر، به شکل شفاهي انجام ميگرفت. البته در دهههاي بعدي نيز، عدهاي از هنرمندان، اين شيوه را حفظ کردند و موسيقي قديم مازندران را به شکل شفاهي به نسلهاي بعدي انتقال دادند.
نورمحمدطالبي(خواننده)، رحمت خونچين(خواننده)، سيدعلي اصغر جويباري(خواننده و نوازندهي دوتار)، نظام شکارچيان(خواننده و نوازندهي دوتار)، يزدان يزداني(خواننده)، قدراتولي(نوازندهي کمانچه)، حسين طيبي(نوازندهي لـله وا)، آقاجان فيوج زاده(نوازندهي سُرنا) و خيرالله جعفري(نوازندهي نقاره) از استادان و هنرمندان بزرگ منطقه بودند که به شيوهي سنّتي، تربيت شدهاند، موسيقي را سينه به سينه آموختند و براي نسلهاي بعدي به يادگار گذاشتهاند.
در آن زمان موسيقي با همهي ابعاد فرهنگي و کاربردي در عرصههاي گوناگون عيني و ذهني حضوري فعال داشت. در بر آيند ديگر، در آن روزگار، برپايي آداب و رسومي چون جشن عروسي و جشنهاي ديگر، هم چنين شب نشينيها، کار و توليد، رويدادهاي اجتماعي، و داستانهاي عاشقانه، علاوه بر اين که در حرکت طبيعي زندگي موثر بودند، در پيدايش و پرورش موسيقي و نيز روش تعليم و تربيت آن نقش مهمي داشتند. انتقال فن و ديگر رمز و راز موسيقي، از نسلي به نسل ديگر از همين کانال بود.در اين جا لازم است به برخي از اين سنتها اشاره کنم.
يکي از سنتهاي خيلي خوب که در سطح مازندران رواج داشت، سنت «شونيشت» يا «شونيشتن»[1] بود. اهداف سنت «شونيشت» فقط ديد و بازديد و پر کردن تنهايي نبود ـ بلکه خود، بستري بود براي به جريان در آوردن فرهنگ و هنر و اعتقادات.
در «شونيشت» همهي اهالي دِه بعد از صرف شام به طور انفرادي يا جمعي، به نوبت، به خانهي همديگر ميرفتند. معمولاً اين شب نشينيها همه شب برپا بود، مخصوصاً در فصل زمستان.
صاحبخانه با شيرينيهاي خوشمزهي محلي مثل «ماکِلمه»[2] و «پشت زيک»[3] و چاي از مهمانها پذيرايي ميکرد. در اين شب نشينيها پس از احوال پرسي و مختصري گفت و شنود، هر کسي هر چيزي را که در چنته داشت ارائه ميداد. يکي داستان تعريف ميکرد. و ديگري شاهنامه و اميرارسلان و کتابهاي ديگر را ميخواند.
اگر «خِش خون» يا «شعر خون» در جمع شان بود اميري، طالبا، نجما و رعنا را روايت ميکرد و اگر در بين شان لـله چي بود، برايشان لـله وا مينواخت. معمولاً لـله چي، شعر خون و خش خون در بيشتر شب نشينيها شرکت داشتند و هنرشان را ارائه ميکردند. وقتي هم حضور نداشتند از آنها دعوت به عمل ميآمد؛ مخصوصاً در مجلسي که جمعشان از بزرگان محل تشکيل ميشد.
علاوه بر اين، اگر کسي ناخوش احوال بود، از لـله چي، خش خون و شعر خون دعوت ميکردند تا با نواختن لـله و خوانش قطعات مناسب، غم را از او دور کنند. ناگفته نماند در خيلي از اين شب نشينيها، مهمانها در پاک کردن پنبه و کارهاي نظير آن به صاحبخانه کمک ميکردند. بنابراين سنت شونيشتن و نظايرآن خود بستري بود براي تبادل افکار، هنر و مجموعهي دانستنيها و نکتهها و به جريان در آوردن کل فرهنگ و هنر.
در تکرار برپايي اين سنتها، موسيقي هم بازتاب مييافت و شيفتگان خود را پيدا ميکرد. در اين مجالس، علاقمندان و شيفتگان به تدريج متوجه ساختمان ساز ميشدند و با ويژگيهاي آن آشنايي پيدا ميکردند، در خلوت خود اين بازيافتهها را تکرار و تمرين مينمودند ـ تا در شب نشينيهاي بعدي، شنيدهها تصحيح شود و مطالب فراموش شده يادآوري گردد. بدين گونه يادگيري و انتقال موسيقي از سينهاي به سينهي ديگر تحقق مييافت.
از همين روست که همهي خش خونها و نوازندگان به طور دقيق، شبيه هم نميخوانند و نمينوازند؛ يعني هر کسي مطابق ذوق و سليقهي خود بر برداشتِ اوليه ميافزايد، يا از ان کم ميکند؛ چرا که شنيدههاي نخست را عيناً در حافظهي خود ندارد. در اين جاست که استاد و شاگرد به طور غيرمستقيم رابطه پيدا ميکنند.
البته در فرهنگ مردم منطقهي ما، استاد(اِسّا) به کسي ميگفتند که کار خاصي را انجام دهد و مهارت و تجربهي کافي در آن داشته باشد؛ مانند: کار سلماني، نجّاري، بنّايي، خياطي و . . . نوازنده و خواننده را استاد خطاب نميکردند. چون عملاً اين سنت وجود نداشت که يک نفر به عنوان معلم به طور مستقيم و مستمر مسئول آموزش موسيقي به ديگري باشد.
اين قضيه به شکل ديگر تحقق مييافت؛ مثلاً، سنّت و شيوهي مراسم جشن عروسي که درآن روزگار برگزار ميشد، در پرورش نوازنده و نيز جاري و زنده نگه داشتن موسيقي نقش بسيار موثري داشت. جشن عروسي، به خودي خود فرصت و فضاي مطلوب و بستر خوبي بود براي ابراز وجود بخشي از موسيقي مازندران از يکسو و پرورش و آموزش نوازندگان، از سوي ديگر. معمولاً نوازنده از کودکي يا سنينِ پس از آن کارش را با همکاري گروهي از نوازندگان حرفهاي شروع ميکرد. ابتدا کارهاي خيلي آسان و غير فني را انجام ميداد، مثلِ روشن نگه داشتن آتش منقل براي گرم و خشک کردن پوست ساز و کارهاي سادهي ديگري مانند حمل و نقل سازها و . . .
پس از گذشت زمان و آشنا شدن با فن اوليهي نقاره، به عنوان کمکي در نواختن نقارهي دوم و سوم انجام وظيفه ميکرد. معمولاً رسم بر اين بود که با يک سرنانواز، چند نقاره نواز هم همراهي ميکردند. برخي از نقاره نوازان دوم و سوم کساني بودند که به طور مستقيم و غيرمستقيم کارآموزي کرده، مراحل مختلف را ميگذراندند. گاهي هم در طول کارآموزي خود، به گروه ديگري روي ميآوردند.
به هرحال شخص با سپري کردن اين دورهها، تبديل به نوازندهاي حرفهاي ميشد. مردم، به مزاح، به بچههايي که براي کارآموزي، با گروه موسيقيِ خود، در مراسم عروسي شرکت ميکردند، «لوطي کِته» ميگفتند. لوطي به نوازندگان سرنا و نقاره که در جشنها شرکت ميکردند گفته ميشد(البته به نوازندگان اکاردئون و غيره مطرب ميگفتند). کِته در زبان مازندران به معني «بچه» است. پس، ترجمهي تحت اللفظي آن ميشود «بچه لوطي».
از دههي نخست اين قرن، يعني از سال 1300، با پيدايش اقتصاد صنعتي، تغييرات بسياري به وجود آمد. تاسيس کارخانههاي پنبه پاک کني، گوني بافي، قند و دخانيات و کارخانهي نساجي شمارهي 1، کارخانههاي شالي کوبي و کنسرو سازي در علي آباد، موجب تغيير نام قصبهي مذکور از علي آباد به شهرستان شاهي و موجب تحول اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي بزرگي در منطقه شد و در شيوهي زندگي، پيدايش مناسبات جديد اجتماعي، سليقه، ذائقههاي فرهنگي و ايجاد نهادها و پايههاي فرهنگي تازه مانند ايجاد سالنهاي هنري و غيره نقش تعيين کنندهاي داشت.[4]
در پي آن با تاسيس راديو ايران، راديو گرگان و راديو ساري و نيز با ورود دستگاه گرامافون و ضبط صوت، اين تغييرات وسعت يافت. در اين سالها، يعني از دههي نخست تا دههي چهارم، اين تغييرات نسبي همه جا به چشم ميخورد. بعد از اين، شاهد اين تغييرات آرام و جايگزيني رسانهاي به نام راديو هستيم.
راديو که در همهي خانه جاي تازهاي براي خود باز کرده بود، سرگرمي جديدي براي شونيشتن يا شب نشيني شده بود؛ به طوري که با گونههاي سنتي مانند لـله نوازي، نقالي و کتاب خواني رقابت ميکرد. دستگاه گرامافون هم با صفحههايي که از موسيقي گوناگون مازندراني و غيرمازندراني پر ميشد، از طريق روستاييان مقيم شهر به شب نشينيهاي ده ميرسيد و در تغيير ذائقهاي موسيقايي مردم، سهم فراواني داشت.
کمکم صداي شورآفرين دِسر کوتن يا نقاره که در جشنهاي عروسي از دِه مجاور به دِه ما ميرسيد، جاي خود را به بلندگوهاي پرقدرتي داد که از آن صفحات و نوارهاي موسيقي جور و واجور پخش ميشد.
از آن زمان، يعني از سال 1338 به بعد، گروه موسيقي محلّياي که اعضاي آن با راديوگرگان همکاري ميکردند، ملوديهايي را بر اساس موسيقي دستگاهي ايران ميساخت که فقط کلام آنها مازندراني بود، مانند «چپون کيجا» و «ساره» در بيات ترک، «کيجا بشته دندون طلا» و «ساروي کيجا» در سه گاه.
در سالهاي بعد از 1349، يک گروه ديگر موسيقي در راديوساري فعاليت داشت که سرپرست گروه و ملودي ساز آن از نوازندگان موسيقي ايراني و اهل کرمانشاه بود. قطعاتي که از ايشان به جاي مانده است، مثل «مِن و تِه» در اصفهان، قطعاتي در شوشتري و قطعاتي در سه گاه، همان خصوصيتِ آهنگهاي غيرمازندراني را دارد که در آن زمان از راديو پخش ميشد. در نهايت، اين نوع موسيقي با عنوان موسيقي جديد در مازندران براي خود جايي باز کرد، اما جايگزين موسيقي سنتي مازندران نشد.
اين گونه موسيقي بر باور نوازندگان مازندراني تاثير گذاشت، به طوري که برخي از نوازندگان بر جستهي مازندراني در آن زمان از عرضه کردن هنر خود اِبا داشتند و در برابر موسيقي جديد احساس حقارت ميکردند؛ با اين همه خوشبختانه هيچ کدام در تغيير شيوهي تعليم و تربيت موسيقي مازندران نقش تعيين کننده نداشتند.
در آن زمان سيدعلي اصغر هاشمي و نظام شکارچيان بر روي دوتار خود چهار پرده ميبستند. در بسياري از مناطق مازندران لـله وا چهار سوراخ در رو و يک سوراخ در پشت داشت و فاصلهي تقريباً نيم پردهاي امروزي را دارا نبود، در حالي که امروزه اين گونه تغييرات به وضوح در اين سازها به چشم ميخورد.
ناگفته نماند آموزش شامل موسيقي شهري ميشد و شيوهي آموزش آن کاملاً جدا از شيوه آموزش موسيقي سنتي مازندران بود. امروزه، استاد در قبال آموزشي که انجام ميدهد، حق الزحمهاي دريافت ميکند ـ به خصوص به دليل ارتباط مستقيمي که با شاگرد دارد، ناگزير بايد مطالب را به گونهاي فرموله شده و شسته و رُفته در اختيار شاگرد بگذارد، در پيگيري آن هم اصرار بورزد و در ناپيگيري آن هم مراقب باشد ـ در حالي که آن زمان اين امکانات وجود نداشت و به جاي شيوهي جديد آموزش موسيقي، همان شيوهي مورد اشارهي قديمي رايج بود.
[1] . شونيشتن ترکيب دو واژهي شو و نيشتن مي باشد. شو به معني شب و نيشتن به معني نشستن است.
[2] .ماکلمه نوعي شيريني محلي که از برنج و شکر درست مي شود.
[3] . پشت زيک از گردو و کنجد و شکر درست مي شود.
[4] . بعدها در کارخانهي نسّاجي، شيرخوارگاه و کودکستاني تاسيس شد. در سال 1340، در اين کودکستان، موسيقي نيز تدريس مي شد. هنرمندي سمناني به نام بيرقي که معلم زبان انگليسي و موسيقي بود، در آن جا موسيقي تدريس مي کرد.(tabri)