تعداد بازدید: 2989

توصیه به دیگران 6

چهارشنبه 4 مرداد 1391-23:49

من و مدیرم

در ستایش از یک مدیر مردم دوست ؛امیدواریم که مدیریت محمد نجفی در تامین اجتماعی مازندران خوش درخشد و دولت مستعجل نباشد/نجفی می گفت:چند وقت پیش وزیر را ملاقات کرده که به او پیشنهاد پستی ستادی را داده است اما نجفی به وزیر گفته بگذارید فعلا" و تا فرارسیدن زمانش به مردم مازندران و بیمه شدگان نیازمند و تحت پوشش تامین اجتماعی خدمت کنم.


مازندنومه،سمیه حسن پور،کارمند تامین اجتماعی:1-صندوق تأمین‌اجتماعی بزرگ ترین سازمان بیمه‌گر کشور و خاورمیانه محسوب می‌شود که بیش از 11 میلیون نفر بیمه‌شده اصلی و یک میلیون و هفتصدهزار نفر مستمری‌بگیر را تحت پوشش قرارداده که با احتساب افراد بیمه‌شده تبعی ، بالغ بر 35 میلیون نفر تحت پوشش خدمات بیمه‌ای این صندوق قرار دارند.

این صندوق اکنون با داشتن 59 سال سابقه فعالیت به نهادی ضروری در ساختار جامعه ایران اسلامی تبدیل شده است،نهادی که فقدان آن خلاء جبران ناپذیری به سیستم اجتماعی کشور ایجاد می‌کند.

هم اکنون حدود 68% جمعیت شهری و 48% از جمعیت کل کشور تحت پوشش خدمات شبکه بیمه‌ای و درمانی این مجموعه قرار دارند.

در مازندران نیز حدود 503 هزار نفر بیمه شده داریم.هم چنین 82 هزار نفر بازنشستگان و مستمری بگیران و یک میلیون و 537 هزار نفر بیمه شده اصلی و تبعی تحت پوشش سازمان تامین اجتماعی مازندران هستند و در مجموع بالغ بر 50 درصد افراد استان تحت پوشش این سازمان هستند.

2-زماني كزروس به كوروش بزرگ گفت: «چرا از غنيمت هاي جنگي چيزي را براي خود بر نمي داري و همه را به سربازانت مي بخشي؟»

كوروش گفت: «اگر غنيمت هاي جنگي را نمي بخشيديم الان دارايي من چه قدر بود؟» گزروس عددي را با معيار آن زمان گفت.

كوروش يكي از سربازانش را صدا زد و گفت: «برو به مردم بگو كوروش براي امري به مقداري پول و طلا نياز دارد.»

سرباز در بين مردم جار زد و سخن كوروش را به گوششان رسانيد. مردم هرچه در توان داشتند براي كوروش فرستادند. وقتي كه مال هاي گرد آوري شده را حساب كردند، از آنچه كزروس انتظار داشت بسيار بيشتر بود.

كوروش رو به كزروس كرد و گفت: «ثروت من اينجاست. اگر آنها را پيش خود نگه داشته بودم، هميشه بايد نگران آنها بودم. زماني كه ثروت در اختيار توست و مردم از آن بي بهره اند مثل اين مي ماند كه تو نگهبان پولهايي كه مبادا كسي آن را ببرد.»

منابع انساني مهمترين دارايي و ثروت سازماني هستند. جذب، پرورش و نگهداري منابع انساني يكي از وظايف اصلي مديريت است. سازمان بدون داشتن نيروي انساني وفادار، متعهد و توانمند نمي تواند مأموريت خود را به انجام رساند.

3-اواخر زمستان سال گذشته بود که سیدمحمد نجفی مدیرکل تامین اجتماعی مازندران شد.در همان ماه نخست انتصاب او -نوروز 91-جناب مدیرکل گفت و گویی متفاوت با رادیو مازندران انجام داد که در  مازندنومه نیز انعکاس یافت.

آن گفت و گو نخستین اظهار نظر نجفی در پست جدید بود و برای من و همکارانم در تامین اجتماعی مهم بود که بدانیم سیدمحمد نجفی که چندان برای ما شناخته شده نبود چگونه می اندیشد و شیوه کارش چگونه است؟

او آن روز به گزارشگر رادیو گفت:«در سازمان کار و امور اجتماعی به طور نسبی موفق بودم» ، «می گویند فردی مهربان هستم» و «بهترین عیدی ای که تا حالا گرفتم سلامتی و فرصت خدمتگزاری به مردم استان بوده است.»

همان موقع تصویری مثبت از مدیرکل جدید در ذهنم نقش بست و منتظر مجالی بودم تا از نزدیک و به تدریج،تصورات ذهنی ام محقق شود.

کم و بیش اظهارنظر ها و فعالیت های مدیرکل را از طریق رسانه ها و همکاران پیگیر و خوشحال بودم که مدیری توانا،دردآشنا،مهربان،جامع نگر و متبحر در راس مدیریت سازمان مهم تامین اجتماعی مازندران قرار گرفته است که دیدگاه غالبش اهمیت به نیروی انسانی تحت مدیریتش،نیز تکریم مردم مازندران و مستمری بگیران و بازنشستگان و بیمه شدگان عزیز است.

صبح روز چهارشنبه محمد نجفی تنها به همراه راننده اش به شعبه ما آمد و با همکاران گفت و گو کرد. او به تک تک واحد ها و اتاق ها سر زد و با همکاران صحبت و خوش و بش و از آن ها به خاطر رسیدگی به امور ارباب رجوع-آن هم با زبان روزه-تشکر کرد.

نجفی تا آن جا که مجال داشت به درددل ها گوش داد و مثل برادری مهربان و دوست و همکاری خوب مشکلات شعبه را از زبان همکاران شنید و تنها زمانی شعبه را ترک کرد که روزه اش دچار مشکل نشود.

پس از رفتن او احساس بسیار خوبی به من و مجموعه همکاران دست داد.باور کنید کارمندان بالاتر از پاداش و تشویق مالی و ترفیع به لبخند و صمیمیت مدیرشان نیاز دارند که برخی کاربدستان این را هم دریغ می کنند.

زیردستان دوست دارند مدیرشان اهل درک باشد و با مشکلات پرسنل همراهی و همدلی کند،هر چند نتواند آن ها را مرتفع کند.

کارمندان دوست دارند مدیرشان گوش شنوا داشته باشد و به جای حرف و سخنرانی و وعده و توبیخ و تهدید و سرزنش،فقط بشنود و تایید و همراهی کند؛حالا اگر اقدام عملی هم صورت نداد مهم نیست.

من سید محمد نجفی را چنین مدیری دیدم،شنوا و همدل و همراه با مردم و نیروهایش.او امروز می گفت:چند وقت پیش وزیر را ملاقات کرده که به او پیشنهاد پستی ستادی را داده است اما نجفی به وزیر گفته بگذارید فعلا" و تا فرارسیدن زمانش به مردم مازندران و بیمه شدگان نیازمند و تحت پوشش تامین اجتماعی خدمت کنم.

4-نقل می کنند که شیخ ابواسحاق اینجو از امیرزادگان دولت چنگیزی بود که به سال 758 هجری به فرمان امیر مبارزالدین محمد-سرسلسله آل مظفر-در میدان سعادت شیراز به قتل رسید.

ابواسحاق سرداری لایق و حکمرانی دانشمند بود.در علم نجوم دست داشت و خود نیز شعر،نیکو می سرود.شاه ابواسحاق نسبت به فضلا و دانشمندان علاقه و محبتی خاص داشت و دربارش مامن اهل علم و ادب بود.

پایه جود و سخاوت و دانش دوستی شیخ ابواسحاق تا حدی بود که عبید زاکانی-شاعر هجوگو که همه را دست می انداخت و مسخره می کرد- در رثایش سرود:

سلطان تاجبخش جهاندار،امیر شیخ / کآوازه سخاوت و جودش جهان گرفت

شاهی چو کیقباد و چو افراسیاب گرد / کشور چو شاه سنجر و شاه اردوان گرفت

و الخ....

می گویند روزی نزد ابواسحاق از صفات حاتم طایی گفتند که قصری ساخته بود با چهل دریچه،سائلی جهت امتحان،درِ هر چهل دریچه را زد و از هرکدام چیزی گرفت.

ابواسحاق که این ماجرا را شنید گفت:اگر حاتم صاحب کرم و بخشندگی بود باید ازهمان یک دریچه آن قدر زر می ریخت که سائل را دیگر احتیاج به گدایی و در زدن بقیه دریچه ها نبود!

حافظ نیز با وجود آن که در شیراز اقامت داشت از صلابت و مهابت امیرمبارزالدین-قاتل شیخ ابواسحاق- نهراسید و در تاسف از واقعه قتل شیخ سرود:

یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود / دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود

...راستی خاتم فیروزه بواسحاقی / خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود

امیدواریم که مدیریت محمد نجفی در تامین اجتماعی مازندران خوش درخشد و دولت مستعجل نباشد.


  • سوادكوهيپاسخ به این دیدگاه 0 0
    پنجشنبه 12 مرداد 1391-0:0

    سلام. اول: با تشكر از دوستان مازندنومه. حقيقت‌اش چند روز نبودم، فرصت اين را نداشتم كه پاسخ‌ها را ببينم و بخوانم.
    دوم:يك عذرخواهي بدهكارم به خوانندگان محترم و شخص سركار خانم ربابه حسن‌پور كه ايشان را با نويسنده مطلب اشتباه گرفتم.
    سوم:در ذيل نظرها معمولاً خواننده‌ها با هم تعامل مي‌كنند و نظرهاي هم را مي‌خوانند و به قول معروف كامنت مي‌گذارند، اما مدير سايت به عنوان ناظر بي‌طرف نظارت مي‌كند و متن‌هايي را كه بار منفي دارند يا عفت كلام را رعايت نمي‌كنند، منقح مي‌سازد و منتشرمي‌كند. زماني جواب مي‌دهد كه متني خطاب به مدير سايت باشد و بخواهد او را زير سوال ببرد. در مقام پاسخ برآمدن مدير سايت شائبه طرفداري از متن را تشديد مي‌كند.
    اما چهارم: صغرا و كبراي من جناب آقاي صادقي عزيز. بحث اصلا اين نيست كه خوبي‌ها را بايد بگوييم و شايد حضرت‌عالي گمان كنيد كه من كلاً به كار خوب هيچ مديري اعتقاد ندارم. اصلاً چنين نيست. بله، ويژگي‌هاي مثبت مديران را بنويسيم تا مديراني كه كارهاي منفي انجام مي‌دهند، عبرت بگيرند.
    درست مي‌فرماييد، قرار نيست كه هميشه مطالب انتقادي بنويسيم. درست. اما اين‌كه من مخاطب تحمل چند خط تعريف را ندارم، انصافاً اين‌جوري نيست. انصاف اين است كه اجازه بدهيم كه آقاي مدير به قول سركار خانم داراي محاسن فراوان،‌ چند صباحي بر سر مديريت باشند، تا به قول معروف پاييز فرا برسد تا بتوان جوجه‌ها را شمرد. فصل جوجه‌شماري مديران اوايل كار آنان نيست. نتيجه كار آنان است كه تعداد جوجه‌ها را مشخص مي‌كند.
    آقاي صادقي، سركار خانم حسن‌پور، حتماً مي‌دانند كه امروز آنچه بيش از همه بازار گرم و خريدار بيشتري دارد، زبان تملق است، نه زبان حقيقت. تعريف كردن را مي‌پذيرم كه اگر حقيقت باشد، بايد گفت، و تملق كردن را نمي‌پذيرم.
    آنچه در اين بين گم شد، معلوم نبود كه چرا بايد اين‌قدر عجله كرد و زبان به تحسين مدير گشود.
    بنده هم به آقاي مدير خوبي مثل نجفي ارادت دارم، اما راستي هماني بود كه آمد؟ خوانش متني مشعشع با آن همه مثال و مانند- كه باز هم مي‌گويم نه آقاي نجفي و ده‌ها مدير خوب هم نمي‌توانند در آن جايگاه باشند- چه باري و چه حسي جز تملق را تبشير و تبذير مي‌كند. به نظر من مشكل اين متن بيشتر بار تملق آن است كه اگر اغراق نكنم در يك بررسي روانشناسانه روي تمام واژه‌ها مي‌توان آن وجه‌اش را بازكاويد.
    پنجم: درست است كه اين نويسنده خبرنگار نبودند، ولي به هر حال كاري خبري كردند، و باز اعتقاد دارم كه نمي‌شود قلم را عجولانه و سرسري به دست گرفت.
    ششم:باز هم به دليل اشتباه پيش آمده عذر خواهي مي‌كنم.

    • شنبه 7 مرداد 1391-0:0

      به نظر من نوشته هاي خانم سميه حسن پورهمكار تامين اجتماعي دور از واقعيت نيست .(به نظر بعضي ها كه گفتند كه ايشون اغراق كرده اند )چون بيان مدير ،مهرباني و همدلي آقاي نجفي با زيرمجموعه هايش باعث آرامش روحي و رواني و همچنين تقويت روحيه همكاري بيشتر مي شود .

      • شنبه 7 مرداد 1391-0:0

        حالا با این تعاربف مسئولیت نجفی سنگین تر شده.او باید بیش از این قدر پرسنل و مردم را بداند.

        • ابوالحسن سلیمانیپاسخ به این دیدگاه 0 0
          جمعه 6 مرداد 1391-0:0

          وقتی از ابوالقاسم قشیری درباره ی حسین بن منصور حلاج نظر خواستند گفت: اگر مقبول بود به رد خلق مردود نگردد و اگر مردود بود به قبول خلق مقبول نگردد.

          • جمعه 6 مرداد 1391-0:0

            خواهر من تو که تاریخ خوندی چرا سر ازتامین در اوردی؟نکنه ازسر اجبار واینکه در رشته خودت امکان کار نبود با اشنابازی که این روزها راه کار یافتن است !!به این شغل رسیدی،خواهر گفتند ماایرانیها اخر چاپلوسی هستیم اما شما دیگه شورش رادراوردین!چند سالتونه که میخواهید با این روشها ارتقاءبگیری ؟اقای نجفی اگرچه ممکن است به زعم شما وخیلیها مدیر موفقی باشد اما اگر با شما بخاطر این تملق های بیمزه وبه زعم حقیر جهت دار تان برخورد نکند از مدیریت کارامد امروزی خیلی عقب است.باتشکر نوبخت ازقائمشهر

            • مازند نومه عزیز!پاسخ به این دیدگاه 0 0
              پنجشنبه 5 مرداد 1391-0:0

              ومدیریت یک مسولیت است پیش از اینکه مدح شوند باید نقد شوند شرایط نقدی که هم از محاسنش بگوید وهم از معایبش!پس کلاتلاش کنیم نقد را به یک رفتار اجتماعی تبدیل کنیم تا جایی برای عفریته مداحی و فحاشی باز نماند.صحبت بنده راجع به این شخص نبوده چون هیچ شناختی ندارم ولیکن حافظ رند به من آموخته است که"فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست؟"!!!

              • پنجشنبه 5 مرداد 1391-0:0

                نجفی ضعیف بوده تو کارش و فرانگر نبوده است . با خوش و بش و تملق ک آدم مدیر کلان نمیشود آبجی سمیه

                • پنجشنبه 5 مرداد 1391-0:0

                  درود بر نجفی همه دوستت داریم.یادمان نرفته که ... چطور شما را حذف کرده بود و حدود دو سال در وزارت کار بودی !مدیران ضعیفی چون ... تنها به واسطه نزدیکی به ... باید باشند ولی نجفی با آن عملکرد مثبت باید از حلقه مدیریتی استان حذف می شدچون بهشهری بود.

                  • پنجشنبه 5 مرداد 1391-0:0

                    مطلب قشنگی بود.در دل این نوشته نکته هاست که مدیران نالایق باید بخوانند و درس بگیرند.

                    • پنجشنبه 5 مرداد 1391-0:0

                      من به منتقدان این یادداشت عرض می کنم که اگر نویسنده محترم از یک بازیگر سینما یا فوتبالیست یا اصلا از یک روزنامه فروش و راننده تعریف می کرد همین قدر به او می تاختید؟چه طور می شود که از دیگران می شود تعریف کرد اما تا نوبت به مدیری کاردان رسید نمی شود و این کار به تملق و اینها تعبیر می شود؟ اگر نویسنده بدون اسم بود یا نمی نوشت کارمند تامین اجتماعی است آیا باز هم همین فکر را می کردید؟اصل مطلب خانم محترمه را بخوانید که به زعم خودش یک مدیر خوب را معرفی کرده.در بین این همه نامدیران یکی پیدا شده که خوب است،این بده که معرفی شده تا تنشویق شود؟مگر مدیر به تشویق نیاز ندارد؟حتما باید از او خرده گرفت و گفت:به درد نمی خوری آقای مدیر؟!

                      • مازندنومهپاسخ به این دیدگاه 0 0
                        پنجشنبه 5 مرداد 1391-0:0

                        دوست گرامی،سوادکوهی عزیز،نویسنده این مطلب خانم سمیه حسن پور را با همکار خبرنگارمان خانم ربابه حسین پور اشتباه گرفته اند و براساس این فرض نادرست وصغرای اشتباه،کبرا و کامنت مفصلی گذاشته اند. نویسنده مطلب کارمند تامین اجتماعی است ونه خبرنگار؛ که وقتی مدیریت نجفی را با مدیران پیشین مقایسه می کند،نمی تواند سکوت کند و قلم به تعریف روی کاغذ نیاورد. تازه اگر نویسنده مطلب به قول شما خبرنگار و مستخدم همین سازمان هم بود،اشکالی نداشت که از ويژگی های مثبت مدیری ننویسد.نمی دانم چرا ما فکر می کنیم فقط باید گیر بدهیم،مچ بگیریم،انتقاد کنیم و خوبی ها را نبینیم. آیا واقعا" در کنار صدها مطلب انتقادی و تند و تیز و بعضا" دردسر ساز برای مازندنومه،مخاطب گرامی ما تحمل چند خط تعریف کارمندی را از مدیرش ندارد؟! مگر همه مدیران ضعیف و سفارشی اند؟ حالا یک مدیر پیدا شده که کارمند تحت مدیریتش به این نتیجه رسیده که سرش به تنش می ارزد(حداقل تا حالا) و خواسته با قلمش از او قدردانی کند،چرا فکر می کنیم این مجیز و پاچه خوری و...فلان است؟! ذهن ما به بد دیدن دارد عادت می کند!

                        • پنجشنبه 5 مرداد 1391-0:0

                          زیاد جالب نیست یک کارمند سازمانی برای مدیر خود مقاله بنویسد . مازند نومه جان فدات شود یکم سیاسی باش . مردم میفهمند تو قرن 21 این بازیها را .

                          • سوادكوهيپاسخ به این دیدگاه 0 0
                            پنجشنبه 5 مرداد 1391-0:0

                            بدترين شغل تملق است(آقاي صادقي خواهش مي‌كنم اين كامنت را بگذار- بد نيست)
                            خانم حسن‌پور خبرنگار- همكار ماست. الان شده كارمند تأمين جتماعي. اين‌روزها كه به روز خبرنگار نزديك مي‌شويم، حداقل من اين انتظار را نداشتم كه اين خبرنگار-همكار اين‌قدر زبان به تملق بردارد. گمان نمي‌كنم ذات خبرنگاري چنين اقتضا كند كه دست به قلم ببرد و هر چه مدح و ثناست نثار كسي كند - حتي واقعيت هم داشته باشد- كه شايد فردا روزي اصلاً سر آن سمت نباشد. اصلاً كاري به اين ندارم كه آقاي نجفي خود يا بد هستند، اما از آنجايي كه همكارم كارمند ايشان است، زبان تملق اينجا زهرتر از شمشير است.
                            سميه خانم حسن‌پور:مي‌گويند در مثال مناقشه نيست. و شما مثال‌هايي را آورديدكه شايد خود نجفي- كه اگر انصاف دارد- بدانند كه اصلاً‌ در حد و انداره جان ايرانيان- كوروش- نيست. بك خبرنگار وقتي خود و مقاله‌اش را مي‌فروشد - نه شهيد مي‌كند- در حقيقت وجدان خود را به حراج گذاشته است. شما يادت نيست كه روزي مرحوم فخرالدين حجازي از امام‌خميني ره تعريف و تمجيد مي‌كردند و رسيدند به آنجايي كه گفت:اماما پرده‌ها را كنار بزن، بگو من(استغرالله) امام زمانم.
                            امام كه رحمت خدا براو باد، فرمود: من خوف آن را دارم كه اين حرف‌ها باورم شود.
                            كارهاي خانم حسن‌پور را معمولا از اين سايت مي‌بينم، خيلي هم خوشم‌ مي‌آيد، اما اين نثر با اين وضع حكايت غريبي خواهر- دختر.
                            راستي را اگر دست به قلم داري، نه مدح كسي كن- كه آدميان را خلاف در فرداست- و نه ذم كسي- كه آدميان را توبه امروز است.
                            وقتي كه متن خانم حسن‌پور را خواندم- دو سه بار- احساس مي‌كنم كه فشار خونم بالا رفت. فكر كردم، اين خانم به كار نياز دارد، فكر كردم اين خانم همكار، مي‌خواهد تنور نانش گرم باشد و در اين وانفساي گراني نان، نانش آجر نشود. فكر كردم اين خانم دلش نمي‌خواهد تملق كند، اما بدي روزگار گاهي شير را هم...
                            فكركردم، خانم حسن‌پور يك شغل نان‌و آبداري پيدا كرده است و در روزگاري كه خبرنگاران استان به سختي پول در مي‌آورند و نگران بالا رفتن هر روزه قيمت نان‌اند، خانم حسن‌پور مي‌خواهد اين وجيزه را نگه دارد.
                            فكر كردم ، خانم حسن‌پور چون مي‌داند كه حرفش را ديگران مي‌خوانند و مي‌بينند پس بهتر ديده است كه بر طبل تملق بكوبد تا شايد در روز خبرنگار حضرت مدير -كه به قول ايشان شنوا، همدل و همراه است- بذل توجهي كند و اگر سكه‌هايي را كه از قبل در صندوق تأمين به قيمت 7-8ماه پيش مانده است، يكي را هم نثار قلمشان- نه قدمشان- كند.
                            فكر كردم، راستي، خبرنگار بودن و زبان به تملق مدير گشودن چه راحت است يا زبان به ذم مديري ديگر باز كردن هم چه راحت‌تر. شايد خانم حسن‌پور نمي‌خواستند مدح كنند و قلمشان را بي‌جهت قرباني كنند، شايد مي‌خواستند حقيقت را بنويسد. شايد هم در جوابم بگويند پيرمرد حقيقت تلخ است و تو توان خواندنش را نداري. راست مي‌گويند، حقيقت تلخ است كه مدح فقط خاص پروردگار است، نه مخلوق او.
                            فكر كردم، اين مديري كه خانم حسن‌پور چنين مشعشع و تابان او را نمايانده است، شايد تازه از مادر زاييده شده است و تازه نافش را در عهدي زده‌اند كه بري از تمام ناملايمات و نارنجي‌ها و بدي‌هاست و فقط خانم حسن‌پور توانستند او را كشف كنند و بشناسند.
                            فكر كردم، رسالت يك خبرنگار چيست؟ حقيقت را نوشتن يا دروغ را پراكندن، خوب هر آدم عاقلي مي‌داند جواب بخش اول سخن است. اما فكر كردم كه خانم حسن‌پور مي‌داند كه كجاي سخن‌اش حقيقت است و كجاي آن دروغ. او شايد...
                            فكر كردم كه خانم حسن‌پور به چه چيزي نياز داشت كه اين‌همه در رثاي مديرش نوشت. او شايد به اين نياز داشت كه در روزگار قحط خوبان، خوبي را تصوير كند و فرد خوبي را بنماياند. بعد فكر كردم راستي اگر او مدير خانم حسن‌پور نبود، آيا او باز هم چنين مي‌نوشت. شايد خانم در جوابم بگويند نه آقا. من كه ايشان را نمي‌شناختم و حالا كه شناختم نوشتم. راست مي‌گويد. در بحث شناخت، علما هم دچار چالش‌اند و بسيارند كساني كه مي‌گويند شناخت خود بسيار سخت‌ است و چه برسد به شناخت ديگران.
                            فكر كردم خانم حسن‌پور، شايد خبرنگار نباشند، شايد كارمند نباشند، شايد اصلا اهل مازندران نباشند، شايد بيمار دفترجه به دست نباشند، شايد كسي نباشند كه وقتي با دفترچه تأمين اجتماعي به دم در مطب‌ها مي‌روند براي او پشيزي ارزش قائل نمي‌شوند و حتي منشي مطب‌ها هم آن دفترچه را نگاه نمي‌كنند، شايد اصلا او از كره ديگر آمده است و ناگهان فرشته‌اي را ديده است. شايد او، شايد او، شايد او ... شايد او خبرنگار نباشد.
                            خانم حسن‌پور
                            تا زماني كه قلم داري، فقط مدح خدا را كن كه او شنواست، او صبورست، او بيناست، اوست كه خوش مي‌درخشد و دولتش هيچ‌گاه مستعجل نيست.
                            خانم حسن‌پور براي هر كس، هر كس، هر كس كه دولتش مستعجل است، قلم‌ات را نفروش، فلم‌فروشي از وجدان فروشي بدتر است.
                            خانم حسن‌پور
                            اقرار مي‌كنم كه هر بار متن تو را مي‌خوانم فشار خونم بالا مي‌رود،بالا مي‌رود،بالا مي‌رود.
                            بشكني اي قلم اي دست اگر
                            پيچي از خدمت محرومان سر
                            يا
                            قلم آن روز از جوهر ببفتد
                            كه خلق را كند يك نقطه آزار
                            خانم حسن‌پور، قلم‌ات توانا، عمرت دراز و چشم‌ات بينا باد

                            • پنجشنبه 5 مرداد 1391-0:0

                              آفرین به شما که فقط انتقاد نمی کنید و اگر مدیری کارش را درست انجام داد تعریف هم میکنید.ای کاش مدیر سازمان ما هم مثل آقای نجفی بود.ما را آدم حساب نمیکند.

                              • پنجشنبه 5 مرداد 1391-0:0

                                نجفی رو همه میشناسند! در مورد یکی بنویسید که مردم نشناسنش.

                                • پنجشنبه 5 مرداد 1391-0:0

                                  خداي متعال به همه بزرگ انديشان مهربان قدرت عطاكند

                                  • کارمند استانداریپاسخ به این دیدگاه 0 0
                                    پنجشنبه 5 مرداد 1391-0:0

                                    من اگر جای اقای مدیرکل باشم همکارم را صدا میزدم و میگفتم چرا مرا اینگونه به اعاظم و اکابر مانند کردی؟ دخترم - خواهرم - سمیه خانم من امدم مثل یک ادم واقعی و یک کارمند وظیفه شناس مثل خودت کارکنم ولی تو مرا به عاج و نخیل غرور رساندی و همین کم کم کار دستم میدهد ! سریال دائی جان ناپلئون را دیدی سمیه خانم؟ مال دوره پیش بود که حالا هم یکی از کانالهای ماهواره ای نشانش میدهد . درانجا (مش قاسم ) ای هست که عین شما از دائی جان تعریف میکند و در این کار بازهم عین شما چنان راه اغراق میرود که دائی جان هم به او می غرد و میگوید نه قاسم اینطور نیست! پس جفا نکنیم به مسئولی که به تعریف شما مدیر خوبی است بگذاریم این تعاریف از زبان بیمه شدگان براید نه همکاری مثل شما که هزار ماشااله زبان چرب و نرمی هم دارید...!


                                    ©2013 APG.ir