تعداد بازدید: 2613

توصیه به دیگران 6

جمعه 19 آبان 1391-15:24

فصلی از کتابِ حیات

به بهانه 21 آبان زادروز نیمایوشیج/دورانِ تاریک با ظهور نیما به آخر رسید یا دقیق‌تر نام نیما نشانه‌ی آغاز ِعصرِ ظهوری تازه در ادبیّات فارسی است/در حرکتِ نیمایی نسبت ما با حقیقت و با جهان پس از سده‌ها بی‌جانی باری دیگر جان گرفت.


مازندنومه:آن چه در پی آمده پیام دکتر علی فردوسی- استاد و رئیس بخش تاریخ و جامعه شناسی دانشگاه نوتردام برکلی در کالیفرنیای شمالی است که به سومین جشن شب نیما در نوشهر ارسال شده است.به بهانه 21 آبان سالروز تولد نیما متن پیام را انتشار می دهیم.

 --------------
 
با درود، قدردانی و تشکّر: درود به شما، قدردانی از این که در این به قول شکسپیر، « زمستانِ ناسپاسی »،  همّت بر این بزرگداشت نهاده‌اید، و تشکّر از این فرصتی که به من می‌دهید تا در آن ادای دینی بکنم.

 نیما در جایی می‌نویسد «شعر فصلی است از کتابِ حیات».من می‌خواهم با الهام از این مصرعِ عمیقاً فلسفی چند نکته‌ای در باب اهمیّت این بزرگداشت تقدیم حضور کنم.

مصرع را تکرار می‌کنم:«شعر فصلی است از کتابِ حیات»،اوّلین چیزی که می‌توان در باب این مصرع گفت مطلبی است ریخت‌شناختی.

 این مصرع صورت یک گزاره، یا دقیق‌تر یک حکم را دارد. می‌گوید در طبقه‌بندی چیزها شعر از چه جنسی است و در کدام رده قرار می‌گیرد، امّا از آنجا که این گزاره در درون شعر بیان می‌شود و به صورت شعر، بنابراین بیش از آن که گزاره‌ای باشد استقرایی در مورد شعر، گونه‌ای گفتِ داخلی است که در آن شعر در درونِ خویش به خویش تذکّر می‌دهد که شعر تا آنجا شعر است که فصلی باشد از کتابِ حیات. یا دقیق‌تر این تعریفی است از شعر نه از درونِ فنّ شاعری، بلکه از درونِ کتاب حیات. شعر از درون مجموعه‌ای تعریف می‌شود که یک دیوانِ اشعار معمولی نیست، بلکه از درون کتابی تعریف می‌شود که نام آن حیات است.

 اگر این تعبیر درست باشد آن وقت بدیهی است که این حکم شامل حال شعر خود نیما هم  می‌شود. پس این مصرع نهایتاً بیش از آن که گزارشی باشد از تاریخ شعر، بیان نوعی منشور شعری است که موضوع آن بیش از هر چیز و هرکس شعر نیمایی است به مثابه نوع خاصی از پویایی شعری.

پس ساده‌ترین شکل فهمیدن این مصرع این است که بگوییم نیما با شعرش فصل تازه‌ای در کتاب حیات شعر فارسی باز کرده است.

 امّا این برداشت به اندازه کافی عمیق نیست. آشکار است که قدرتِ این مصرع در برقراری نسبتی است میان دو رده‌ی معناشناختی: «فصل» و «حیات» که به رده‌ی معناشناختی طبیعت تعلّق دارند و «فصل» «شعر» و «کتاب» که به رده‌ی «ادبیّات».

می‌بینیم که «فصل» – که در هر دو رده بازنمود دارد- یک بار به معنای یک دوره سه‌ماهه‌ معیّنی از یک سال خورشیدی و  یک بار به معنای بخشی از یک کتاب،  هم وجه مشترک این دو رده است و هم وجه افتراق آن‌ها.

این یک لحظه‌ی درخشان شعری است که در آن شعر و حیات روی کلمه «فصل» به صورت متعاملی با هم منطبق می‌شوند، بی آن که در هم مستحیل شوند.

  چرا شعر از چنین توانایی‌ای برخوردار است؟ یا درست‌تر چرا این تنها شعر است که حیات را کتاب می‌کند؟ در اینجا است که باید به تعلّق «فصل» به دو رده معناشناختی متمایز برگردیم.

 تقطیعِ حیات به فصول خواندنی کردن حیات است. خویشکاریِ شعر در نهایت سروسامان دادن به حیات در درون زبان، و زبان در درون حیات است.

شعر یعنی صورت دادن، و لاجرم، خواندنی کردنِ جهان در شکل کتابی که نام آن حیات است. شعر آشوبِ خامِ تجربه، انبوهِ بی‌شکلِ واج‌ها را خواندنی می‌کند. شعر امری نیست متأخر بر تجربه و زبان، شعر آغازینه‌ی بازگشودگیِ جهان و انسان به روی هم است. زبان نخست و هماره با شعر  آغاز می‌شود.

  پس انسان در وجه خوانندگی‌اش، یعنی در وجه موجودی که جهان خودش را بر او باز می‌گشاید با فصل یا بُرشی روبرو می‌شود که نام آن شعر است.

 این فصل درست همان فصلی است که به زمان ضربآهنگ می‌دهد و چرخش زمان و سال را به راه می‌اندازد، و با این کار  حیات را کتاب می‌کند.

به همان گونه که گردش سال با توالی فصل‌ها رخ می‌دهد و هست می‌شود، و بی آن زمان به استمرارِ خالی فروپس می‌نشیند، و یک کتاب نیز از کنار هم گذاشتن یگانی به نام فصل شکل می‌یابد و به خواندن درمی‌آید، کتابِ حیات هم شعر را به عنوان یکی از آحادِ خویش در خود دارد، و نه  به  مثابه نوعی آرایه‌ی هنری، یا نوعی بزک یا دکوراسیون بر خود. اگر شعر نباشد حیات کتاب نخواهد شد.

خب، «اگر حیات کتاب نشود چه می‌شود؟» نیما می‌گوید اگر شعر جهان را برای ما در شکلِ کتابِ حیات صورت‌بخشی نکند آن‌وقت جهان برای انسان ناخواندنی می‌شود، انسان، به گفته‌ی حافظ، در برابرِ «کارگاه هستی»  گنگ و لال و بی‌زبان می‌ماند، نمی‌تواند «نقشِ مقصود» را بخواند. اگر نتواند بخواند چه می‌شود؟

انسان به مثابه انسان بسا سرگردان، بل گم و گور می‌ماند. انسان خود  «ناخوانا» می‌شود. این «ناخوانایی» بیانگر نوعی «وضعیّت وجودشناختی» است به عنوان درجه‌ی صفر حضورِ انسان. بی شعر انسان می‌شود نوعی امکانِ تحقق‌نیافته، یا بازهم به عبارتِ حافظ می‌شود «مدّعی»، و بنابراین عاجز از گذرندانِ آزمونی که انسان را انسان می‌کند، ناتوان از خواندن.

بگذارید از زاویه‌ای نزدیک‌تر به این مراسم به آنچه گفتم بپردازیم. در متونِ اسلامی به نوعی اندیشه برمی‌خوریم که بنابه‌آن مشیّت الهی بر آن قرار است که در رأس هر مائده‌ای عالِمی پا به جهان بگذارد که رسالت‌اش احیای دین و بازگرداندنِ نشاط به نسبتِ میان انسان و امر ملکوتی در درونِ باور دینی است.

 ادبیّات فارسی نیز که نام نسبتِ خاص و فراقومی ایرانی است با حقیقت، برای نیم هزاره‌ای از چنین موهبتی برخوردار بود. شاعرانی بزرگ از پی هم برمی‌آمدند و نسبتِ ما را با حقیقت تازه و خرّم می‌کردند.

 درخشش این نسبت چنان بود که شعر فارسی از هند تا اروپا بسترِ ارتباطِ خاصی میان انسان و حقیقت بود،ساحتِ امکان نوعی از «هم‌دلی».

آن هندو و ترکی که مولانای بزرگ از آنان سخن می‌گوید در درونِ جهان‌بینی شعر فارسی بود که با هم هم‌زبانی می‌یافتند. این نسبت، امّا، پس از حافظ دیگر محییِ برازنده‌ای نیافت.

 پس از حافظ برای بیش از نیم‌هزاره‌ای نسبت ما با حقیقت، و لاجرم نسبت ما با حیات، دیگر تازه نشد. حقیقت در شعر فارسی همانند کُره‌ای شد که در گردش خود همچنان سوی تاریک خود را به  سمت ما می‌گردانْد. 

این دورانِ تاریک با ظهور نیما به آخر رسید یا دقیق‌تر نام نیما نشانه‌ی آغاز ِعصرِ ظهوری تازه در ادبیّات فارسی است.

 در حرکتِ نیمایی نسبت ما با حقیقت و با جهان پس از سده‌ها بی‌جانی باری دیگر جان گرفت. به زبانی دقیق‌، تعریفِ شکل جدیدی از شعر تعریفِ نسبتِ جدیدی است با حقیقت؛ حقیقتی که احیای آن دیگر در زیر سیطره‌ی قالب‌های مرسوم ممکن نمی‌بود. به بیان دیگر، با نیما حقیقت تازه‌ای پا به  کتابِ حیات ما گذاشت.   

  این است معنای عمیقِ کلام نیما. این که نیما می‌گوید «شعر فصلی است از کتابِ حیات» نمی‌تواند سرانجام معنایی جز این حکم داشته باشد.

 نیما نام این فصل را پنهان می‌دارد. برای این که نام آن در ایماژِ «حیات» مستتر است. نام این فصل بهار است. شعر فصلی است در مقابلِ اضمحلالِ حیات، در مقابلِ اضمحلالِ انسان، فصلی که همیشه‌در درونِ گردشِ زمان منتظر است و ما را به سمتِ خود به شکیبایی و کوشش فرامی‌خواند.

 این وعده‌ی بهار است که انسان را  قُوت و قوّت می‌دهد و از وادادن در مقابل هیبتِ مَماتی زمستان حفظ می‌کند. بی‌سبب نیست که بهار فصلِ شعر ایرانی است.

  خسته‌تان نکنم. این که وجدانِ جمعی ما ایرانیان اینک نام نیما را در کنار نام‌هایِ نگینی ادبیّات این سرزمین، مانند فردوسی و سعدی و حافظ، می‌نشاند خود بهترین سند این مدّعا است که شعر نیما بیان نوسازی نسبت سَرمَدیِ ما است با حقیقت در درخشندگیِ تازگی آن.  قدرشناسی از نیما بر خوانندگانِ خوبِ کتابِ حیات فرخنده باد.


  • چهارشنبه 24 آبان 1391-0:0

    قدرشناسی از نیما بر خوانندگانِ خوبِ کتابِ حیات فرخنده باد

    • شنبه 20 آبان 1391-0:0

      درود بر شما وروحتان شاد باد
      نام نکو کاران در قلب ما یاد باد
      دوباره عشق در سروده ها مرد!
      دوبار ............................!
      آى آدم ها
      آى آدمها كه در ساحل نشسته شاد و خندانيد
      يك نفر در آب دارد مى سپار جان
      يك نفر دارد كه دست و پاى دايم ميزند
      روى اين درياى تند و تيره و سنگين كه ميدانيد
      آن زمان كه مست هستيد از خيال دست يابيدن به دشمن
      آن زمان كه پيش خود بيهوده پنداريد
      كه گرفتستيد دست ناتوانى را
      تا توانايى بهتر را پديد آريد
      آن زمان كه تنگ مى بنديد
      بركمرهاتان كمر بند
      در چه هنگامى بگويم من
      يك نفردر آب دارد ميكند بيهوده جان قربان


      ©2013 APG.ir