تعداد بازدید: 3644

توصیه به دیگران 2

جمعه 26 آبان 1391-23:10

غباری از چشمه

نگاهی به کتاب غبار بر ماه،واکاوی احوال امیر پازواری/«غبار برماه» از درون «چشمه»نشر شد تا به رود و دریا به پیوندد هر چند چشمه خود خشکید ،اما چه باک که از این آبشخور بزرگان را نوشانوش بود و هر قطره اش برامواج دریا پیوسته و جاودانه نمودار است ودیدی دیدنی دارد.


 مازندنومه؛یادداشت مهمان،مومن توپاابراهیمی: غبار بر ماه نام کتابی است که در واکاوی احوال امیر مازندرانی (پازواری) توسط بیژن هنری کار در خرداد ماه سال 91 با شمارگان 1200 جلد از سوی نشر چشمه به زیور طبع آراسته شد.

 با عنایت به اینکه نویسنده ی محترم خود واکاوی احوال امیر را از ورای تاریخ و شعر جستجو کرد ،شاید بهتر بود آنجا که نسبت مکانی او را در آبگینه ی شمال کشور نقش می زد،به جای حبس کردن امیر در دژ کم وسعت(به نسبت سراسر شمال) «پازوار»که البته به جای خود به دلیل حفظ امانت ،بس سزاوار و نکوست از پسوند نسبت مکانی «مازندرانی»امیر که ورای پازوار است بهره می جست.

به راستی ورای شعر و تاریخ کجاست؟قطعا این قالب سترگ برای جغرافیای کم وسعت «پازوار »بسیارفراخ است.آسان ترین استنباط آن است که این ابرجایگاه لابد صندوقچه های سینه و قلوب و شریان های حیاتی تمامی مازندرانیان ، آن هم نه مازندران کنونی که مازندران تاریخی و حوزه ی فرهنگی زبان تبری از طالقان تا دیلمستان و قسمت هایی از دشت گیلان ،از فرا سوی شمالی باستان شهر«ریگا=ری»تا بوسه گاه جنوبی در یای مازندران بر دامن سبز البرز و از دگر سو ،خراسان غربی و سمنان است.

شاید نویسنده محترم تداوم کار را در حلقه ای دیگر از زنجیره ی امیر و امیری پژوهی در دستور کار داشته باشدکه از فحوای کلام و نوشتارش نیز چنین استنباط می گردد که در چنین صورتی پیش داوری ناسزاوار است ،باید دید وپسندید.

 آقای بیژن هنری کار که به اعتبار دانش و نام خود کاری هنری عرضه نمود،شاید با به حصار بردن امیر در محدوده ی تنگ «پازوار» این در گران بها را ارزان فروخته و خدای ناکرده غافل ماند که امیر «واجب الوجود علم الاسما است»و گشاینده ی گره از بند «کنت کنزا مخفیا.»

 احتمالا بپرسید مگر چه عیبی دارد؟ این حصن حصین ازشایستگی های امیر هیچ نمی کاهد .به استناد این سند ساده که بسیاری از بزرگان شعر و ادب پارسی گویش ،با پسوند مکانی محل تولد خود شهرت دارند،مانند:حنظله بادغیسی، کمال خجندی،رودکی سمرقندی،حکیم ابو القاسم فردوسی توسی ،حکیم عمر خیام نیشابوری ،سنایی غزنوی،عطار نیشابوری،عین القضات همدانی ،مولانا جلال الدین بلخی،شیخ اجل سعدی و حضرت لسان الغیب حافظ شیرازی ،ناصر خسرو قبادیانی ،نظامی گنجوی،ابوالفضل بیهقی ،ابوریحان بیرونی،محمد پسر جریر تبری،طالب آملی ،اسعد گرگانی ،نیما یوشج،امیری فیروز کوهی ،پرویز ناتل خانلری و...آری چنین است وایراد وارد،اما زنگی در مغزم طنین می اندازد که این قاعده را شاید بهتر باشد در مورد امیر به استثنا تبدیل کنیم زیرا بیژن هنری کار مقررکرد او را از ورای شعر و تاریخ جستجو کند.

 از آن مهم تر امیر شاعری است که نامش از قلم نتراوید، بلکه از دل به زبان جاری شد.نام او و نسبت مکانی اش را نه بر دفتر مشق و تذکره ها ،که بر صحیفه دل و صفحه ی زبان به نگارش داریم.

تمامی مازندران و جلگه ی کران تا کران ساحل دریای پر آوازه ی آن و دامنه های چین دار پر فراز ونشیب البرز بلند از هردوسو،دست کم به اعتبار اینکه دیگران او را «شیخ العجم»ملقب کرده اند بر امیر به واقع تنگ است اگر او را امیر مازندرانی بنامیم چه رسد از این هم تنگ تر فقط «پازواری»اش بینگاریم و بس.

منکر امری بدیهی نیستیم که امیری پازواری بر آبشخور «سبک وسیاق امیری »چندی چمید، اما این امیران در گوشه گوشه ی مازندران چنین بودند و در شرایطی شاید همزاد پنداری خود را در قالب انسانی مافوق بشر تصور کرده موقتا و در هنگامه ای بس کوتاه امیر شدند تا دوبیت امیری بسرایند که در فرم و معنایش ناله ی همسان خود را با آه آن سودا کنند،عسر ها را به خیال خود به یسر مبدل کنند وسوزش نار را به نور پیوند زنند.

از این روی شرنگ درد را با شهد «امیری سرایش»در آمیخته آرمان ها و آرزو ها ی خود را با تخلص امیر متخلص سازند که در پندار خود بر آوردنش را عملی تر تصور کنند؛چه می توان گفت در باب این امیری که نه در حد فاصل تاریخی قرن نهم تا دوازدهم که در ابتدای قرن چهار دهم سروده شده اما تمام قد یک امیری است و مهر تخلص امیر را نیز بر چهره دارد:

 امیر گنه جان ماسال دیکن بسازم / دیکن به دیکن کشک و اون بسازم

راه انگرن خیابن بسازم / فلک نشته جان شه دل سن بسازم

{امیر می گوید: آرزودارم در روستای ماسال (اطراف شهر مرزن آباد)مغازه ای بنا کنم.سلسله مغازه هایی که بتوان بر فراز آنها کوشک و قصرها ساخت .راه سخت گذر روستای انگوران را مبدل به خیابان کنم ،آه و فغان از دست فلک که نگذاشت آرمان هایم به سان خواسته ی دلم بر آورده شود. }

حال در یک امیری سرایش دیگر که سراینده در آن «اوجا» تخلص کرده چنین سروده است:

«اوجا»گنه جان من کوی دار بومه / بلن و قشنگ مه ره سوار بومه

 اسا چیمه حالا و شیش و همه بم / سر لت باغ کنار بومه

{اوجا می گوید من بر بلندای کوه چون درختی روییدم و زیبا و تناور بر مه سوار گردیدم .اما اکنون حالا و ترکه ای بیش نیستم ،یا بر بام تخته لتم و یا بر کنار جالیز پرچین}

 سراینده در اینکه این رباعی را امیری نام گذاری کند هیچ تردیدی به خود راه نمی دهد ،او نه در خیال که در عالم واقعیت امیری سروده ، بی آنکه امیر بوده باشد یا امیر تخلص کرده باشد و با همان عزم و اراده که آن را امیری می داند در مایه ی موسیقایی امیری هم آن را می خواند.

نتیجه آنکه بر خوان پر نعمت امیری سرایش، «امیری»در قالب انواع ادبی، در ردیف ادبیات شبانی می گنجد حتی اگر چنین نامی در ادبیات رسمی وجود خارجی نداشته باشد.

 همانطور که در موسیقی چنین است و پیش از آنکه در مالکیت بخش خصوصی منطقه ی امیرخیز پازوار بگنجد بر ذهن و زبان و پرده های نی لبک شبانان وبر لابلای خوشه های گندم زاران و شالیزاران یا بر مدار چرخش سنگ آسیا بانان وخوشه های خرمن جاران و جرینگ جرینگ نعل اسبان و قاطران چاروداران... می گنجد.

 صد البته که نسبت مکانی «پازواری »برای امیرنامی وجود دارد که احیانا از دیگر امیری سرایان شهرتی بیش به هم زده است چه بخواهیم یا نخواهیم،پسند خاطر ما باشد یا نباشد،خوشایند یا بدآیند مان باشد یا نباشد ، اما شما که از بلندای آن سوی شعر و تاریخ امیر را به جستجو و تماشا ایستادید بایسته ی روایتی با چنین ویژگی ،شاید چنان بود که او را در پیشانی کتاب «روی جلد »مازندرانی می دیدید و به شهرت پازواریش در برگی دگر از کتاب اشاره می داشتید که صد البته حق مطلب در این خصوص در کل کتاب به خوبی ادا شد.

واما «غبار برماه» از درون «چشمه»نشر شد تا به رود و دریا به پیوندد هر چند چشمه خود خشکید ،اما چه باک که از این آبشخور بزرگان را نوشانوش بود و هر قطره اش برامواج دریا پیوسته و جاودانه نمودار است ودیدی دیدنی دارد.

روی جلد «غبار بر ماه » را با همین اندک بسنده می کنیم و آن را به پشت که نه بلکه به روی دیگر می گردانیم در آنجا به حق و بجا می خوانیم: «امیر در مازندران شاعری است ریشه دوانیده در جان و زندگی مردم ...»

تداوم مرور دو پاراگراف برنگاریده بر پشت جلد کتاب را بس می کنیم ،زیرا درمی یابیم دریای امیر بس ژرف است و وسیع ،به مصداق مثلی معروف که می گوید:«گر در خانه کس است یک حرف بس است »

با همین توشه در برکه ی پر تلاطم جانم نظری می کنم ،قامت کشیده ی امیر را باری دیگر از دریچه ی «غبار برماه »می نگرم و کم کم محتوای کتاب بر دلم می نشیند.

امید دارم «بدر» که نه، دست کم هلالی از ماه معمای امیر با غبار روبی بیژن هنری کار به خوبی بدرخشد البته تا حدودی این امید بر آورده شد.

نمایه ای از شمایل آراسته ی امیر عریان تر به نمایش در آمد.با خواندن غبار بر ماه مطمئن شدم امیر موجودیست که همچنان همنشینی با اشباح و پریان و همسرایی با عندلیبان دارد.همچنان از نالشش رمز گشایی ناممکن است ،این رمز وراز در ذات امیر است.

اگر امیر بر ذهن و زبان ما امیری می کند سرش در آن است که او خود نیز در دریای رمز و رازش محو و مخفی شده است،قرار نیست این در یتیم در تور هیچ صیادی به صید در آید.

هستی امیر در آن واحد باید هم قبای نیستی در تن بیاراید،چراکه به محض آشکار شدن دیگر گره گشای« گنج مخفی » نخواهد بود و محوریت تولید ادبیات تبری را ازدست داده ، به کنج انزوا و چاه فراموشی فرو خواهد رفت.

غبار بر ماه شاید به ما می آموزد که امیر خوب است همچنان پر رمز و راز باقی بماند تا درخشندگی اش دوام یابد.

 بهت و حیرتی دیرین باری دیگر در درونم بغض می شود ،از خود می پرسم امیر می سراید یا می نالد ؟اگر ناله سرایی می کند به راستی چرا ؟اچطور؟ازچه ؟از کی؟از کجا؟کی؟آیا کلامش جرقه است؟صاعقه است ؟آذرخش است؟ تندراست ؟آتش است؟

اگر همه هست یا هیچ کدام به هر روی جان سوز است ،دلدوز است،هیچ نمی دانم جز یک چیز و آن این که امیرنامی به عشق صید «گهر»به دریایی فرو شد تا بدین بهانه چندی غوطه ای بزند،دریغ و دوصد افسوس که دامی که گسترده بود خود در آن گرفتار شد بی آنکه دستش «گهر»را لمس کند.

پیکر این امیر را دریا هرگز پس نداد تا بدانیم به راستی بر او چه رفت!و آیا خود در میان هست تا بدانیم کیست؟

ای مرغ سحر عشق زپروانه بیاموز / کان سوخته را جان شد و آواز نیامد

 این مدعیان در طلبش بی خبرانند / آن را که خبر شد خبری باز نیامد

 این اجمال سخنی بود بر نام کتاب «غبار برماه »اثر بیژن هنری کار نویسنده و شاعرمعاصر مازندرانی .مفصل ترش «شاید وقتی دیگر».خواندن «غبار بر ماه» را به همگان توصیه می کنیم و برای نویسنده اش آرزوی خلق آثاری همچنان گران سنگ تر.

ایمیل نویسنده: (mtupaebrahimi@yahoo.com)


  • يکشنبه 2 تير 1392-0:0

    زنده باد !به دا استاد مومن توپا ابراهیمی اشکمرا در آوردی .به جان مادرت در مورد امیر بازم بنویس.متشکرم از مدیریت محترم سایت مازند نومه به دلیل این مطلب سحر آمیز

    • توپا ابراهیمیپاسخ به این دیدگاه 2 0
      سه شنبه 30 آبان 1391-0:0

      باسلام وادب:
      حافظ ار...خطا گفت نگیریم بر او /ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم

      • شاگرد شما دوتاپاسخ به این دیدگاه 0 3
        دوشنبه 29 آبان 1391-0:0

        وای به ما که شهر و دیار مارا همانند سیل و گل و لای واژه ( استاد ) پرکرده ! یکی از (قلم لذیذ !) ان یکی میگوید و این یکی به همنشینی امثال او مباهات دارد...! انوقت پاشکسته دیگری که از اوراق و اسناد و از اطراف و اکناف شاهد میاورد که مازندران بدست هندوها مازندران شد انبانش را پر از فحش و ناسزا میکنند ...بیچاره درویشعلی !!

        • مومن توپا ابراهیمی پاسخ به این دیدگاه 1 0
          يکشنبه 28 آبان 1391-0:0

          جناب استاد رنجبر ضمن عرض ادب من نیز به شاگردی قلم توانای شمارا می بوسم.خوشحالم که پسندیدید.واقعیت این است که ماجرای گل و «گل»در مورد من شاید صادق باشد.
          بگفتا:من گلی ناچیز بودم/ولیکن مدتی با گل نشستم .
          با آرزوی سلامت و سر بلندی برای شما

          • غلامعلی رنجبرپاسخ به این دیدگاه 6 0
            شنبه 27 آبان 1391-0:0

            جناب ابراهیمی توپا واقعاً قلم لذیذی دارید و دریافت های بدیع و انشایی سلیس و روان و آهنگین. حیف باشد که شما را در قامت ایران عزیز نبینیم و برای آن از ادبیات شما بهره ای نبریم یا کم بهره ببریم. شما هم همانند امیر نباید در غبار موطن صغیر یتیم واری کنید و در حبس روستایی حتی به نام یک شهر نفس هایتان به شماره افتد و صدای شما به ناله بدل شده و قلم شما را جز در سایت مازندنومه کس نخواند و هیچ از سابقه و سبقه علم و کمالات شما کس نداند. حیف است که عندلیبی چون شما آواز خویش لا اقل بر گستره مازندران سر ندهید و امیری از امیران نباشید و کسانی بر ما امیری کنند که رسم امیری ندانند و هتک امیر را عالم باشند و عالم را به جهل خویش معلوم گردانند. افسوس که بی چیزم و همانند همان امیری هستم که عالم را بر جهل خویش معلوم می گردانم و اگر قصه دل نبود و غصه فنا شدن استعدادهای استان پر از غنا و توانمندی ولی مملو از غفلت و بی خیالی دم بر نمی آوردم و متن شما را می خواندم و از آن بی خیال در می گذشتم ولی ترجیح می دهم در این راه بر در گذشتم تا اینکه ساکت بوده و از زیبایی های قلمتان ذکر نکرده باشم که آرزویم تقلید از شمایان است و لذت بردن از صیقل هایی که قلمتان در انسان ایجاد می کند. حقیر این رهیافت را از لسان الغیب شما برداشت نمودم که امیر مازندرانی محصور در پازوار وجود ندارد و این امیر که ما می شناسیم مرز ناشناس است و تمام همزبانان خویش را مقهور خویش کرده و حتی حقیر را بر این عقیده است که باباطاهر عریان هم امیری با اسم دیگر بوده است و قدمت و تاخرشان هم اصلاٌ مناط اهمیتی نیست که بدان اشارت شود. اگر بگویم قلمبوس شمایم حمل بر چاپلوسیم نباید کرد که خدایمان هم قلم را بلند آوازه کرد و بدان قسم یاد کرد. دیرزی باشید.

            • سام دلیریپاسخ به این دیدگاه 4 0
              شنبه 27 آبان 1391-0:0

              با ناقد موافقم،ضمنا نثر زیبایی دارید.

              • حرفی تازه کو ؟پاسخ به این دیدگاه 2 1
                شنبه 27 آبان 1391-0:0

                به اشتیاق کتابی که تبلیغ آن را بسیار شنیده و خوانده بودم این نقد را خواندم . افسوس که چیزی دستگیر من نشد که نشد !


                ©2013 APG.ir