درس های یک مجلس
مجلس روضه به یادم آورد که آن چه من به عنوان مشکل قلمداد می کردم،اصلا" مشکل نبود.متوجه شدم مردم چقدر گرفتارند و من چقدر در حاشیه بودم.فهمیدم خودم و خانواده ام هدیه ای به نام سلامتي داريم که فراموشش کرده ایم. يادم آمد توي اين وضعیت بد اقتصادی محتاج نون شبم نيستم،اما خیلی ها هستند.
مازندنومه،یادداشت کاربران:عصر روز عاشورا يكي از دوستان تماس گرفت و دعوتم كرد به روضه شام غريبان که مادر بزرگش هرساله توي كياكلا برگزار می کنه.
از قديم برنامه شام غريبان را دوست داشتم،به همین دلیل هر چند تازه از سفر مشهد بازگشته بودم، بدون تعارف قبول كردم و به اتفاق دخترم رفتیم زينبيه كياكلا.
مجلس،خاص بانوان بود. وقتي وارد شدم احساس كردم فضا خیلی سنگين است. خانم روضه خوان بالاي مجلس نشسته بود و داشت ميكروفون را آماده می کرد.
دوستم چاي آورد و پيشم نشست. گفت اين خانم رو می بيني؟ خودشو براي ائمه(ع) مي كُشه ، اما بيچاره شوهرش شيمي درماني مي كنه! ناراحت شدم و گفتم خدا شفاش بده.
چند دقيقه بعد مداح شروع به خواندن روضه علي اصغر و مادرش رباب كرد.حین صحبت هاش گفت: فرزند 20ساله همكارم توي كماست ، برایش عا كنيد.از قضا همان همکارش هم در گوشه ای از مجلس نشسته بود.
دوباره بغض گلویم را فشار داد.بیچاره شوهر سرطانی اش را فراموش کرده بود و برای فرزند همکارش التماس دعا داشت. با چشماني پر از اشك در دلم برای تندرستی آن جوان دعا کردم.
چند دقيقه گذشت. كودك واقعا زيباي 8 ماهه ای را با لباسي عربي آوردند كه روی لباسش نوشته شده بود:يا علي اصغر(ع).
کودک نوه صاحب مجلس روضه بود."نورا"ی 8 ماهه را آوردن گذاشتن توي گهواره و گفتند: براي شفایش دعا كنيد!
علت را که پرسیدم،پاسخ دادند طفل بی گناه به بيماري نادر توكسوپلاسموز مبتلاست.ديگه جگرم آتيش گرفته بود.دخترم کنارم نشسته بود. توی ذهنم خودم را جای مادر نوراکوچولو تصور کردم:"خدایا نمي شه تحمل کرد."
یک ساعتی که در مجلس روضه بودم دیدم مردم چقدر مشکلات لاینحل دارند،بیماری ها و دردهایی که گاه درمان نیز ندارند.
ياد چند روز پيش افتادم كه با شوهر و دخترم رفته بودیم مشهد،پابوس امام رضا(ع).به خاطر اينكه قطار امكانات اوليه رفاهي نداشت،غر زدم و گفتم دلم براي مردم مازندران مي سوزه كه بايد با این وسیله فرسوده و بدون امکانات اولیه مسافرت بروند يا اينكه چرا تعداد ستاره هاي هتل مان در مشهد به جاي 5 تا ،3تاست و....
اين غر زدن ها اصل موضوع یعنی زیارت امام هشتم را تحت الشعاع قرار داد و احساس کردم سفر خوشی نداشتم.
حال این مجلس روضه به یادم آورد که آن چه من به عنوان مشکل قلمداد می کردم،اصلا" مشکل نبود.متوجه شدم مردم چقدر گرفتارند و من چقدر در حاشیه بودم.فهمیدم خودم و خانواده ام هدیه ای به نام سلامتي داريم که فراموشش کرده ایم. يادم آمد توي اين وضعیت بد اقتصادی محتاج نون شبم نيستم،اما خیلی ها هستند.
مجلس روضه علی اصغر به من فهماند که جاي مادر و پدر نورای 8 ماهه نيستم و دخترم بدون بیماری خاصی کنارم است....
یاد حکایت سعدی افتادم در کتاب گلستان.وقتی پابرهنه شد و پولی هم برای خرید کفش نداشت.دلتنگ و شاکی آمد مسجد جامع کوفه اما آن جا کسی را دید که پا نداشت:"سپاس نعمت حق را به جای آوردم و بر بی کفشی صبر کردم."
دلم می خواد خدا از سر ناشكري هام بگذره ، دلم مي خواد برم توي كوه داد بكشم و صدام رو جز خدا كسي نشنوه،بگم شکرت خدا خدا خدا ....
- سه شنبه 7 آذر 1391-0:0
چقدر خوب نوشتی خواهر عزیز.واقعیت همین است که گفتی.گاهی به داشته های خودکان قانع نیستیم و حسرت مال دیگران را میخوریم.
- دوشنبه 6 آذر 1391-0:0
سلام؛ زیارت قبول ، انشاالله با آقا و دخترت مکه تشریف ببرید.