تعداد بازدید: 7403

توصیه به دیگران 5

يکشنبه 29 بهمن 1391-8:58

گوسفند و بره هايش زنده باد!

یک گزارش نوستالژیک/گله در چراست و مشهدی جمع الله مواظب و اژدر و پلنگ مراقب تا شكارچي كوهستان دست تناول دراز نكند و دندان به خون بره اي رنگين نسازد.فرصت حمله به گرگ داده نمي شود . هر سه هوشيارند چرا كه مي دانند گرگ توبه كار نيست ، توبه ي گرگ مرگ است.


مازندنومه؛عارف کمرپشتی،وبلاگ نویس:سپيده دمان كه ، هنوز تيغ آفتاب بر بلنداي ارفع كوه ندرخشيده است سر و صداي گله اي گوسفند در چَفت مرد چوپان به گوش مي آيد. گوسفنداني بي قرار و نا آرام،عاشق و سرگردان ، دلگرم از ديدار محبوب، زنده به زيارت دلدار ، در چفت سم بر زمين مي زنند و بي قراري مي كنند.

صداي بع بع آنها روستايم را مي طلبد، روستايي كه آنها را در آغوش مي كشد و چون جان به بر در مي گيرد.مرد كوهستان با سر و صداي گوسفندان از خواب بيدار مي شود و روزي ديگر را با گوسفندان خويش در كوهستان زيباي ده آغاز مي كند.

دوش توره را از غذا مي آگند و مايحتاجي كه به كار آيد در او مي گذارد و تبر بر دست و دوش توره بر دوش در عقب گوسفندان به راه مي افتد .حالا ديگر زماني است كه تيغ آفتاب بر تيغ ارفع كوه نمايان شده است و همانند نوري كه از روزني برون تابد نقطه مشخصي را مرز انداخته است .

عکس از:دکتر علی رمضانی پاچی

مرد چوپان همراه گوسفندان است ياراني ديرينه كه او را دوست مي دارند و او را تنها حامي و نگهبان خود مي دانند .شكارچي كوهستان ، گرگ گرسنه ، در كمين است اما سگ وفادار ِ مرد كوهستان با اوست ديگر چه غم اگر كوه يكسره گرگ شود، اَژدَر و پلنگ با اويند.

عکس:دکتر علی رمضانی پاچی

آفتاب نرم نرمك بالا مي آيد . كوهستان همچون عروسي است كه يواش يواش برقع از سر بر مي دارد و چهره ي زرد و درخشان خود را مي نماياند و دلربايي مي كند. گوسفندان به دامنه ي كوه رسيده اند.آفتاب بالا آمده است و مشهدي جمع الله ؛ اين مرد خستگي ناپذير كوهستان ، دستي بر كمر دستي بر تبر بر بلندايي نظاره گر گوسفندان است . اژدر و پلنگ نيز در سايه اي لم داده اند و خستگي در مي كنند .

گوسفندان زماني چرا مي كنند و صداي رِخ رِخ چريدن آنها گوش مرد چوپان را نوازش مي دهد . نرها گاه با شاخ هاي خود مبارز مي طلبند و جست و خيز مي كنند و سرها را به هم مي كوبند . بزها يكي دو قدم جست و خيز مي كنند و روي دوپا بلند مي شوند و سرشان را به هم مي كوبند هر كه عقب نشست ، بازنده است . اين مبارزه گاه دقيقه ها و ساعتها به طول مي انجامد حتي در برگشت به خانه نيز غضب آلود به هم مي نگرند .

عکس:دکتر علی رمضانی پاچی

وقت نهار است دوش توره به زمين مي آيد؛ سر بند گشاده مي شود و ما حضري مختصر با سفره اي نه چندان آراسته بر سفره گذاشته مي شود و مرد چوپان نهار مي خورد و شكر خداي بجا مي آورد .اژدر و پلنگ در كنار سفره مختصر استخوان و تكه ناني بر مي دارند و به نشانه ي تشكر دم مي جنبانند .

گله در چراست و مشهدی جمع الله مواظب و اژدر و پلنگ مراقب تا شكارچي كوهستان دست تناول دراز نكند و دندان به خون بره اي رنگين نسازد.فرصت حمله به گرگ داده نمي شود . هر سه هوشيارند چرا كه مي دانند گرگ توبه كار نيست ، توبه ي گرگ مرگ است .

آفتاب رفته رفته به غروب نزديك مي شود و با نزديك شدنش مرد چوپان مي فهمد كه بايد اين هفت كيلومتر راه را تا غروب كامل خورشيد به منزل رسيد .تبر بر كتف است و دوش توره به دوش ، راه سراشيب است و پاي ، خسته و جاده لغزنده از سنگهاي ريز و درشت . اما مشهدی جمع الله مي آيد تا مادر با بره هاي خود ديداري تازه كند تا به ما انسانها بفهماند كه ما نيز مادريم و احساس و عاطفه اي داريم حتي قويتر از احساس و عاطفه ي شما .

عکس:دکتر علی رمضانی پاچی

آفتاب غروب كرده است در نزديكي ده من به مرد كوهستان و گله اش رسيديم ! انگار نه انگار كه چهارده كيلومتر كوهنوردي كرده است . با او روبوسي كرديم و به طرف خانه اش آمديم تا ملاقات ديدني مادران و فرزنداني را كه در طول روز از هم جدا بودند ببينيم. در چفت باز شد و گوسفندان بع بع كنان داخلش شدند گوئي روز قيامت به پا شده بود هر گوسفندي فرياد مي زد و گمشده اش را مي طلبيد.

بره هاي كوچولو خيلي زود فهميدند كه گله برگشته است وبه زودي پستان مادرانشان را به دهن خواهند گرفت . با صداي لطيفشان بع بع مي كردند و من به كناري ايستاده بودم و نظاره گر تمام اين صحنه ها . در آغل بره ها باز شد مادران و فرزندان هر دو مي دويدند .در يك لحظه در هم غرق شدند . هر مادري فرزندش را مي جست .اگر غريبه اي سر خم مي كرد و پستانش را مي گرفت به زودي مي فهميد كه فرزندش نيست لگدش مي زد و بره ديگر بار به سراغش نمي آمد .

عکس:استاد احمدطاهرپور

مشهدي خطير و مشهدي فيروزه ، همسران مشهدی جمع الله نيز به چفت آمده اند و دوشا دوش او كار مي كنند و فرزندان را به آغوش مادرشان مي اندازند .

يك ربع گذشت و من در اين يك ربع به اندازه ي يك قرن خوشحال بودم چرا كه زمان وصال فرا رسيده بود . بعد از آن دوباره بره ها را از مادرشان جدا كردند و به آغل برگرداندند. گاه چهار يا پنج بره در آغوش مرد كوهستان بود! باغباني كه مي پروريد گلي را تا بهره اي گيرد.

عکس:استاد احمدطاهرپور

كار رسيدگي به گوسفندان تمام شده است . مرد كوهستان به خانه باز مي گردد . همسرانش قبل از او به خانه آمده اند . سماور جوش است و قوري چيني همچون تخم مرغي بر كوهي از قير مي درخشد . سفره اي پهن مي گردد و استكاني چاي و لقمه اي نان دل ضعفي بعد از ظهر اوست .

گوسفندان ديگر آرام گرفته اند . اژدر و پلنگ نيز در حياط خانه به انتظار شام نشسته اند گاه دم مي جنبانند و گاه زنخ بر زمين مي سايند و بالاخره شام حاضر شد ، ماست و پلو مختصر و خورشتي كه چاشني آن بود . دستهاي مرد چوپان در آب دست فرو مي رود و پلو لقمه اي مي شود و در دهان قرارمي گيرد ، شام تمام شد .

استخوانها به اژدر و پلنگ مي رسد و سفره نيز در حياط خانه تكانده مي شود تا براي مرغ و اردكي كه صبح فردا دوان دوان و بال زنان به اميد صبحانه به حياط خانه مي آيند نقطه ي اميدي باشد .

مشهدی جمع الله عازم سركشي است ، سركشي به گوسفندان ، خاطرش كه از هر حيث راحت شد به خانه بر مي گردد و سر به بالين مي گذارد و در انديشه است كه فردا گوسفندان را به كدام سوي به چرا برد تا شكمي سير كنند و پستاني از شير برآگنند .

عکس:علی حسن نژاد

اين است انديشه ي شب يك چوپان و اين بود مرد كوهستان ، حال و روزش ، دنيايش و آرزوهايش

بماند به يادگار براي كساني كه به اين نوع از زندگي مي انديشند.

عکس:علی حسن نژاد

تا قيامت سايه اش پاينده باد / گوسفند و بره هايش زنده باد


  • دوشنبه 30 بهمن 1391-0:0

    با سپاس فراوان از مازندنومه! چه طبیعت بکر و زیبا و دلربایی! چه خاطرات خوب و زیبایی از کودکی در مغز ما حک شده است! در سیمای این دو جوان همه چیز را می توان خواند! پاکی و صداقت و امید به زندگی و بی ربایی! عجب دنیای زیبایی! مازندنومه عزیز اگر دوباره به این سرزمین پاکان تشریف بردید! چند تا ماچ آبدار از سوی ما بر این زیبا رخان بکنید، که ما صدای لذت ماچ را هم در اینجا بشنویم! البته با عکس! پیروز باشید!

    • دوشنبه 30 بهمن 1391-0:0

      یه نکته اش مردان دو زنه قدیم می باشد

      • دوشنبه 30 بهمن 1391-0:0

        اين قصه ي كه ساختار سنتي قصه گويي و عناصر بومي را اينقدر نزديك جمع كرده است در شرايط فعلي مي خواهد چه بگويد؟

        • يکشنبه 29 بهمن 1391-0:0

          اژدر و پلنگ!

          سگهای وفادار گله پدربزرگم.

          و من در کودکی هایم در دامنه قله قدمگاه دنبال خدا می گشتم.

          و نخستین چوپانی را که از دور دیدم خدا پنداشتم.



          خوشحال از دیداری نزدیک با خدا

          از به سجده نیافتادن نینا فهمیدم این آن خدا نیست.

          • يکشنبه 29 بهمن 1391-0:0

            درود بيكران بر چوپانان خستگي ناپذير،كم توقع و بي آلايش .مردان و زناني كه تمام عمرشان عبادت است و بي گناهي.


            ©2013 APG.ir