تعداد بازدید: 4419

توصیه به دیگران 2

پنجشنبه 27 تير 1392-1:33

او پدر مازندران شناسی است

ستوده نامه(7)/دکتر ستوده پدر مازندران شناسی است،در تمامی ادوار و این با پدر تاریخ تفاوت می کند.مازندران که تنها تاریخ و جغرافیا نیست،یک جهان است و کره مازندران بر فراز دست های او می چرخد.همچون زمین بر گرده هرکول.


مازندنومه،سیروس مهدوی:با نام دکتر منوچهر ستوده،نخست از درون نشریات آشنا شدم؛دهه چهل،حدود 50 سال پیش.

آن موقع من جوانی بودم رو به راه و او مردی که در اندیشه به فراز رفتن از کوه های آستارا تا استارباد بود و نیز در اندیشه ی ریختن طرحی برای ثبت یادمان ها،راه ها و آرامگاه ها و آن چه که از گذشته مانده بود.

بنابراین داشت یادداشت های مسافران را بر می رسید،فریزر و استوارت و هر که از این راه ها عبور کرده باشد که مسافران بسیاری بودند که تنها تکه ای از راه را دیده و یادداشت کرده بودند.

یکی از راه انزلی به تهران رفته بود،دیگری از راه هراز به آمل آمده بود و دیگری از راه گدوک و فیروزکوه و چند نفری هم از خراسان.مثل رابینو آدمی کم پیدا می شد،حتی مثل دومرگان و حالا او می خواست که به جای همه ببیند و شنیده هاشان را پژواک دهد و با دیده هایش مقایسه کند.

کاری بس دشوار و پژوهشی بود کتابخانه ای و میدانی و می دانی که گذر چه دشوار است.او بود و عبور از این راه ها و ماندن شب و روز.

دیدار اما به پس از انقلاب افتاد که من در اندیشه نگارش فرهنگ زندگی نامه ها با جمله همکارانم از رایزنی او بهره مند می شدم.پای سخن دکتر محمدرضا باطنی و دکتر حق شناس که هر دو آوازه ای بلند در کار زبان شناسی داشتند،هم نشستیم.

به هر حال از رایزنی های بسیار کس بهره بردیم،بهاءالدین خرمشاهی و کامران فانی و زنده یاد مرتضی اسعدی و به ويژه ایرج افشار،این مرد جاودان یاد کتاب و دوست و همراه دیرینه دکتر ستوده.

به سلمان شهر که می رفتم با همسر و فرزندان و دوستانم و می ماندیم نزد این مرد. خودمان می شستیم و می پختیم و می روفتیم و همین طور روزهایی بود که او نزد ما می امد.

در بخش مرکزی مازندران،خانه مرا هم چون خانه خود می دانست و می داند.می دانستم چه ها باید بخورد،کی بیدار شود و کی بخسبد.

بیش از 30 سال بزرگتر بودن او فاصله ای میان ما نمی انداخت و این هم از ارزش های خرد است که به رو نمی نگریست و به شیارهایی که خیش روزگار بر چهره او زده بود و بر چهره من.

خاطرات بسیاری دارم که همه زیباست.وقتی می خواست باغ سلمان شهر را وقف موقوفات دکتر محمود افشار کند و با پایداری اطرافیانش روبه رو شد،نامه ای نوشت و گفت فلانی مرا نجات بده،یعنی انگار جانش در خطر بود از این که اموالی از او بماند و در راه علم خرج نشود،حس خطر جانی می کرد.

می دانستیم که مال او می رود برای نگهداشت و پاسداری از زبان و فرهنگ ایرانی و او می دانست که چم و خم کارهای حقوقی را می دانم که در این راه سخت و نرم روزگار دیده بودم.

باری در فرجام کار،او را به دفتر هم شماره خودم یعنی شماره 25،اما در تهران سپردم دفتری که روزی سردفترش نیز هم نام من بود یعنی دکتر احمد مهدوی دامغانی،بزرگمردی فاضل که اکنون استاد دانشگاه هاروارد است و بدین سان کار سند پایان گرفت.

از کارهای حقوقی دیگر او یکی راه انداختن وکیلی بود که برای کاری برگزیده بود و وکیل،کاهلی می کرد. و باز نامه دکتر رسید که مهدوی مرا از دست این وکیل نجات بده.

دکتر ستوده درشت نویس است،یعنی خطش بسیار خوانا و بسیار درشت است و این واژه چهار حرفی به اندازه کشتی نوح شده بود و چشم مرا گرفت و پریدم و پارویش را چسبیدم و با هم به ساحل رسیدیم.

مرد بود و باغش و حاصلش،حالا یکی را برده بود و به جای وجه،برگی چک لاوصول نهاده بود و دکتر ستوده با این جور مسایل بیگانه،از این دست بسیار است و باید روزی بنشینم و تمامی خاطراتم را با او دوره کنم.

دکتر ستوده رفیق راه است؛راه های سخت و دشوار گذر.از سفر بیم ندارد و از آموختن یک دم باز نمی ایستد.

گویی این سخن منقول از پیامبر اکرم را که سعدی آهنگین کرده بود به خاطر می آورد که:"میاسای زآموختن یک زمان."دکتر ستوده نماد این سخن است.

او پدر مازندران شناسی است،در تمامی ادوار و این با پدر تاریخ تفاوت می کند.مازندران که تنها تاریخ و جغرافیا نیست،یک جهان است و کره مازندران بر فراز دست های او می چرخد.همچون زمین بر گرده هرکول.

امیدوارم صدمین سال زندگی اش،پاره نخست زندگی او باشد.



    ©2013 APG.ir