مهتاب
نيما يوشيج
از پدربزرگ ها الزاماً نبايد ميراث آن چنانى بماند همين كه پدر بزرگند كافيست،همين اندازه كه حرف هاى تازه را ابتدا از آنها شنيدهايم، اتفاق مهمى افتاده است.
نيمايوشيج همان على اسفنديارى خودمان است كه در سال 1274 در يوش مازندرانبه دنيا آمد و در يك شب سرد دىماه 1338 در شميران تهران درگذشت.
«ول كنيد اسب مرا» مرا به ياد «آب را گل نكنيد» سهراب مىاندازد. بيشترشعرهاى ديگرش نيز چنين است. پس پدربزرگ به هر تقدير ميراثى گذارده است،همين اندازه كافيست، اگر چه عتيقههاى بسيارى نيز دارد:
- آى آدم ها، كه بر ساحل نشسته شاد و خندانيد
يك نفر در آب دارد مىسپارد جان.
مهتاب
مىتراود مهتاب
مىدرخشد شبتاب
نيست يكدم شكند خواب به چشم كس و ليك
غم اين خفته چند
خواب در چشم ترم مىشكند
نگران با من استاده سحر
صبح، مىخواهد از من
كز مبارك دم او آورم اين قوم به جان باخته را بلكه خبر
در جگر خارى ليكن
از ره اين سفرم مىشكند
نازكآراى تن ساق گلى
كه به جانش كشتم
و به جان دادمش آب
اى دريغا! به برم مىشكند
دستها مىسايم
تا درى بگشايم
بر عبث مىپايم
كه به در كس آيد
در و ديوار به هم ريختهشان
بر سرم مىشكند
مىتراود مهتاب
مىدرخشد شبتاب
مانده پاى آبله از راه دراز
بر دم دهكده مردى تنها
كولهبارش بر دوش
دست او بر در، مىگويد با خود:
غم اين خفته چند
خواب در چشم ترم مىشكند
نيما سنتشكن شعر عروضى در خصوص وزن شعر خويش چنين مىگويد:«پايه اين اوزان، همان بحور عروضى است منتها من مىخواهم بحور عروضى برما تسلط نداشته باشند. بلكه ما طبق حالات و عواطف خود بر بحور عروضىمسلط باشيم».