نيما و ديگران
خاطرات "مفتون اميني"از نيما (ابراهيم اسماعيلي اراضي)
شعر از كي حضورش را در شما اعلام كرد؟
شعر را اولين بار خيلي وقت پيش شروع كردم، ولي شعر نبود، نظم بود؛ اولين شعرم در سال 1319 در مجله راهنماي زندگي چاپ شده كه است؛ دارم اميد آنكه جوانان جان نثار / جان در ره شرافت ميهن فدا كنند... . چند ماه بعد هم حمله سوم شهريور كه شد شعر ديگري نوشتم. شعري هم راجع به كار و كوشش، ولي بعد از سوم شهريور آنقدر مشغوليت ها و تازگي ها بود كه كمتر به شعر فكر مي كرديم. از لحاظ اينكه ايران را اشغال كردند، به هر حال عواطف وطن پرستانه ما جريحه دار بود، ولي دنياي زيبا و آزادي فراهم شده بود؛ مثلا همه مي توانستند روزنامه منتشر كنند؛ كسي كه مي رفت در چاپخانه كه يك كارت ويزيت سفارش بدهد، نام يك روزنامه را هم ثبت مي كرد. بعد اين كارت را به اداره نگارش مطبوعات مي داد و بعد از چهار پنج روز همه شرايط انتشار روزنامه آماده مي شد.
بعد از آن خيلي از روزنامه ها از قبيل روشنفكر ، اميد ايران و اطلاعات هفتگي از من شعر خواستند. آن موقع غزل هم مي گفتم. غزل هاي من به طور مرتب، بار اول در اطلاعات هفتگي چاپ مي شد، شعرهاي تازه ام را هم روشنفكر و سپيد و سياه منتشر مي كرد. بعد كم كم فهميدم كه عده اي در تهران من را تشويق مي كنند، بزرگ مي كنند و تعجب كردم؛ مثلا يك روز رفتم به روزنامه اطلاعات كه آقاي مهندس كردبچه كه مسئول بود، يك چك به مبلغ 350 تومان نوشت. گفتم: 350 تومان، پول زيادي ست. اين چك براي چيست؟ . گفت: شما براي من هفت هشت تا غزل عالي فرستاده ايد كه همه هم در صفحه اول چاپ شده اند و همه به همين خاطر مجله را مي خرند و سراغ شما را مي گيرند.
با شهريار چقدر مرتبط بوديد؟
خيلي زياد، مرتب؛ من مثلا هر هفته حداقل دو روز را از ساعت 4 كه به خانه شهريار مي رفتم تا ساعت 10-9 شب آنجا بودم.
از چه سالي اين ارتباط شروع شد؟
از سال 1333 كه شهريار به تبريز آمد و ازدواج كرد. مي رفتم منزل شان و ابتدا از اخبار روز ايران مي پرسيد. من خبرهايي كه داشتم را مي گفتم. بعد براي من شعر مي خواند؛ شعرهايي كه تازه نوشته بود و آخرش هم مي زد به آواز و از ديوان حافظ و... . ميهمان هم هر كس خانه شهريار مي آمد به واسطه من بود. مثلا سايه، عماد خراساني، نادرپور و حتي نيما مستقيم و غيرمستقيم به واسطه من با شهريار ملاقات مي كردند. اغلب هم براي اينكه در محضر شهريار زياد راحت نبودند، به خانه ما مي آمدند. آل احمد هم دو- سه روز خانه ما بود و با هم به ديدار شهريار رفتيم.
ارتباط شما با نيما از كجا شروع شد؟
اين ماجرا هم مفصل است. گفتم كه من وقتي در دادگستري مشغول شدم، ديدم كه نمي توانم با اين وضع كار كنم. همان سالي كه رتبه من را ندادند، از دادگستري قهر كردم. آمدم بيرون و گفتم كه نه قضاوت مي خواهم و نه وكالت؛ چيزي از پدرم رسيده كه حدود 8-7 هزار تومان هست و فعلا براي ما كافي ست تا ببينيم چه مي شود. آمدم تهران و قاطي بچه ها شدم؛ نصرت رحماني، محمد زهري، شهاب ابراهيم زاده (كه حالا ديگر رفته شمال و از شاعري دست كشيده)، فرخ تميمي، اسماعيل شاهرودي، منوچهر شيباني و... از اول صبح با هم بوديم تا آخر شب. ناهار را هم بيرون مي خورديم. اكثر اوقات هم كه به شعرخواني مي گذشت.
پاتوق كجا بود؟
ما كافه فيروز بوديم. گاهي، فردوسي هم مي رفتيم. كل اوقات با هم بوديم. بزرگ ما هم زهري بود كه به او شاممد مي گفتيم؛ مرد خيلي نجيب و شريفي بود. بعد از ايشان هم نصرت بزرگتر ما محسوب مي شد كه همه دوستش داشتند. فريدون كار هم بود كه تازگي ها مرحوم شد؛ مرد خيلي عميق و پخته اي بود كه تصدي شعر سپيد و سياه را به عهده داشت.
كي اقدام به چاپ اولين اثرتان كرديد و آثار بعدي با چه فاصله اي منتشر شدند؟
كتاب اول من به نام درياچه و به تشويق فريدون مشيري در سال 1336 منتشر شد. كتاب دوم من با نام كولاك هم در سال 1344 از چاپ درآمد كه خيلي سر و صدا راه انداخت و به قول معروف خيلي گرفت ؛ مجموعه مفصلي هم هست كه انواع شعر در آن وجود دارد. نوشتند كه براي اولين بار ديواني چاپ شده كه همه نوع شعر در آن هست و همه نوع آن هم قابل قبول است، البته من هم قدري خوشم مي آمد و هم قدري مشتبه مي شدم. خيلي تعريف و تشويق نوشتند و درصدر همه روزنامه ها كه به اين موضوع پرداختند هم مطلب دكتر براهني بود و من ديگر راه افتادم. يك سال و نيم بعد آن، يك كتاب ديگر با عنوان انارستان منتشر كردم كه تحت تاثير جريانات بچه ها حال و هواي انقلابي داشت. موقعي هم كه ماموران ساواك به خانه ما آمدند، يكي از چيزهايي كه با خودشان بردند همين كتاب بود.
... و نيما را اولين بار كي ملاقات كرديد؟
گفتم كه فريدون كار، مرد خيلي نجيبي بود و ربطي به امثال رهي نداشت. من كه آمدم تهران من را برد پيش نيما و ما را با هم آشنا كرد. اول من را برد پيش دكتر بهزادي، مدير سپيد و سياه . خيلي ها را مي ديدم؛ مي آمدند آنجا كه شعرهايشان را براي چاپ به دكتر بهزادي بدهند. فروغ هم مي آمد آنجا و من هم همانجا با فروغ آشنا شدم. بعد با ابراهيم زاده آشنا شدم. بعد با فرخ تميمي از همين جا آشنا شدم. بعد فريدون كار من را به جاهاي مختلف برد و با افراد مختلف آشنا كرد.
چرا نيما كمتر در جمع هاي شاعرانه حضور پيدا مي كرد؟
نيما آدمي منزوي بود كه بيشتر به خاطر كشف خودش از اجتماعات آن شكلي دور مي ماند. نه اينكه در خانه بخورد و بخوابد؛ آدم خيلي باسوادي بود. همان روز ما مجله هايي كه از لبنان و مصر آمده بود را در خانه اش ديديم. يك قسمت از كتابخانه اش هم كه مربوط به كتاب هاي فرانسوي بود. خيلي خوب زبان فرانسه مي دانست، چون از كودكي در مدرسه فرانسوي ها درس خوانده بود. من پرسيدم: شما وزن افسانه را از كجا پيدا كرديد؟
تبريز كه مي آمد، منزل شهريار بود؟
بله، هميشه منزل شهريار بود. يك شب بيشتر نبود. مي گفتند رفته آستارا؛ مثل همان سفر صمدبهرنگي، اين سفر نيما هم خيلي احساسي و شورزده بود.
ذات الريه كردن نيما هم در سفري مثل همين سفر بود؛ سوار بر اسب رفته بود دوروبر يوش آن هم اول زمستان و آنجا مريض شده بود. پيرمرد هم كه ذا ت الريه بگيرد خيلي سخت است كه نجات پيدا كند. نوعي استقبال مرگ بود. مرگ فروغ هم همين طور بود يا آلبركامو هم در چنين شرايطي به سراغ مرگ رفت.
نكته ديگر ميزان استقبال چشمگيري ست كه آن زمان از شعر مي شد.
البته استقبال بود، ولي نه به اندازه الان، چون امروزه همه نوع شعري را مي پسندند، ولي آن زمان اگر شما مي خواستي شعرت مورد پسند واقع شود، حتما بايد گرايش هاي سياسي اجتماعي را درنظر مي گرفتي و آن شعرها خوب در نمي آمد. همين مجموعه انارستان من به خوبي كولاك نيست، به خوبي كتاب هاي بعدي نيست. من بعدها شعرهايم را صميمانه نوشتم. صمد بهرنگي هم از من پرسيد كه شما همه اين مطالب را صميمانه مي گوييد؟ من جواب دادم كه بعضي از شعرها را صميمانه مي گويم و بعضي را هم مي گويم ديگر.
ارتباط شعر با عامه مردم بيشتر شده يا كمتر؟
بيشتر شده. آن موقع شعر خيلي بودار بود. اصلا
شعر نو به نوعي زبان سوسياليسم و كمونيسم بود.
يعني به ثمر رسيدن انقلاب نيما، از شرايط غيرادبي (مثلا جريانات اجتماعي) تا چه حد موثر بوده است و چقدر جريانات به نيما كمك كردند؟
نيما در شروع كارش رمانتيك بود. آن موقع تازه رمانتيسيسم به ايران آمد و شاخه شاخه شد. مثلا يك شاخه را شهريار گرفت و به آن ترتيب دنبال كرد. يك شاخه ديگر را مشفق كاظمي گرفت و رمان تهران مخوف را نوشت.
يكي از بدي هاي حزب توده اين بود كه هر شخصي كه چپ نبود را بدنام مي كرد و با رمانتيسيسم هم به همين طريق رفتار كرد. مثلا وقتي بحث گوته پيش مي آمد، مي گفتند گوته مثل همين حجازي خودمان است. البته حجازي نثرنويس خيلي مسلطي بود، ولي گوته نابغه خيلي عجيبي ست.
آلماني ها به همين راحتي كسي را نابغه به حساب نمي آورند. گوته 16 زبان بلد بوده، هفت تا هشت علم از قبيل گياه شناسي، ستاره شناسي، علوم حيوانات و نظريات فيزيكي را مي دانسته. لهجه هاي قديم كل اروپا را در تحقيقي مورد شناخت قرار داده بود و در مورد آن كتابي نوشته، حافظ را شناخته بود و ... . آنها آن موقع جلو رمانتيسيسم را گرفته بودند، در صورتي كه خودشان نوعي رمانتيسيسم داشتند كه شاخه شاهرخ مسكوب بود كه خيلي عالي مي نوشت.
و بعد از نيما ...
بعد از نيما با آتشي كار راحت شد، چراكه با آتشي، اينها 6 نفر شدند؛ نيما، اخوان، شاملو، فروغ و سپهري. اين گروه را به راحتي مي توان به دو قسمت سه نفره تقسيم كرد. اينكه الان اغراق مي شود كه آتشي هم مثل اخوان و شاملو بوده، برخورد درستي نيست. شاملو بهترين شاعر در اين بين بود و بنده هم به او بيش از همه معتقد بودم و صريحا هم مي گفتم. البته احمدرضا احمدي هم حقي دارد، چون شعر سپيد تنها كار شاملو نيست.
م. آزاد هم به موقع خودش خيلي كارها كرد. اگر آزاد نبود، اصلا فروغ نبود. آزاد بين نيما و شاعران ديگري از قبيل فروغ، محمد حقوقي، كيومرث منشي زاده، طاهره صفارزاده، اوجي و... پل زد.
و نصرت رحماني؟
نصرت يك جزيره كوچك مستقل بود. نه از كسي تقليد كرده و نه كسي از او تقليد كرده. به هيچ كس شباهت نداشت. نادرپور و توللي هم يك شاخه سليس و آرام و راحت از نيما را برداشتند و قدري هم از خانلري استفاده كردند. به عقيده من خودشان شاخه نيما نيستند. ذهنيت آنها هم با نيما متفاوت است. در ابتدا ذهنيت نيما شرط است. مشيري هم نيمايي نبود. درست است كه در سبك نيما گفته، ولي ما سبك را در نظر نمي گيريم، همان ذهنيت نيما مهم است. ديد نيما شرط است، البته به عقيده من بهترين شاگرد نيما همان آتشي ست كه خيلي جلو آمد و پيشرفت كرد. در ابتدا خيلي ها از نيما شروع كردند، ولي بعد هر كدام به راه ديگري پرت شدند.
سئوال من هم دقيقا همين است كه اين جريان چقدر طبيعي ادامه يافت... ؟
طبيعي تر از همه همان آتشي ست؛ آتشي از داخل شعر بيرون زده، از بيرون داخل شعر نشده. يك عده مي نشينند مي گويند كه حالا چون مجله ها بيشتر فلان نوع شعر را مي پسندند، من هم به همين شكل شعر مي گويم، مثلا آثار دكتر براهني و باباچاهي را مي خوانند و مي خواهند يك چيزي نظير آن بگويند؛ اينها از بيرون وارد شعر مي شوند. حسن عمده آتشي اين است كه از بيرون وارد شعر نشده؛ مثل جوجه، تخم مرغ را شكسته و بيرون آمده و اين يعني اينكه شعر آتشي كاملا طبيعي پيش آمده. منتهي به نظر من آتشي در شعر سپيد صاحب مكتبي نشد.
ممكن است در مورد آن تقسيم بندي دودسته اي بيشتر توضيح بدهيد؟
سه نفر اول شامل نيما واخوان و شاملو مي شود كه قدرت فوق العاده اي دارند. دراين بين نيما اصلا قابل قياس نيست و مهمترين شاعر محسوب مي شود، اگرچه ممكن است بزرگترين شاعر نباشد. مثلا يعقوب ليث بزرگترين پادشاه نيست، ولي مهمترين است، براي اينكه نفر اول است، در صورتي كه در آن زمان سلطان محمود بزرگترين پادشاه محسوب مي شد. نيما هم مهمترين شاعر ايران است؛ حتي از حافظ هم مهمتر است. حافظ بزرگتر است، ولي تحولي كه نيما ايجاد كرده، هيچ شاعر ديگر ايراني به وجود نياورده است، حتي رودكي نيز اين قدر مهم نبوده است. نيما به همين لحاظ اصلا قابل قياس نيست. شعر و سخن شاملو هم به نوبه خودش قابل قياس نيست.
- چهارشنبه 24 اسفند 1384-0:0
چرا بدون اجازه؟مگه منبع رو اين بندگان خدا نزدند؟تو همشهري بود ديگه!
- چهارشنبه 24 اسفند 1384-0:0
ممنونم كه بدون اجازه.....