تعداد بازدید: 4220

توصیه به دیگران 1

جمعه 9 دی 1384-0:0

سينما زندگى است،حرفه نيست

با خسرو سينايى و چهار دهه فيلم سازى اش(الهام نظامجو).


* چرا قبل از انقلاب بخصوص در زمانى كه موج نوى سينما در اواخر دهه چهل به راه افتاد فيلم بلند نساختيد؟
من يك اشتباه بزرگ در كارم داشتم (از آلبوم شخصى اش عكسى را مى آورد كه مرحوم سهراب شهيد ثالث نوجوانى است كه مو در صورت ندارد و در كنار خسرو سينايى لبخند مى زند) «سهراب شهيد ثالث» كارش را با دستيارى من آغاز كرد. ما با هم در وين امتحان آكادمى فيلم را داديم كه او به علت بيمارى نتوانست كار را تمام كند و به ايران برگشت. روزى او را در تالار سنگلج و در نمايش «آى باكلاه، آى بى كلاه» ديدم. به من گفت مى خواهد در سفارت آلمان يا فرانسه مترجم يا منشى شود. به او پيشنهاد كردم كه در فيلم «آن سوى هياهو» كه براى بچه هاى ناشنواى مدرسه باغچه بان مى ساختم، دستيارم باشد. خوشحال شد. اما آن زمان بايد عضو وزارت فرهنگ و هنر يا به اصطلاح كارمند آن جا مى شدى تا جزو گروه قرار بگيرى. او را به عنوان دوستم سر صحنه بردم تا دستيارم باشد. حتى در صحنه پايانى با صداى سهراب فيلم تمام مى شود و ...

«خسرو سينايى» ۲۹ دى ماه سال ۱۳۱۹ در ساري متولد شد و هجده سال بعد در دبيرستان البرز ديپلم گرفت. سينايى فارغ التحصيل آكادمى موسيقى و هنرهاى نمايشى وين اتريش در رشته كارگردانى، فيلمنامه نويسى و كنسرواتواروين در رشته تئورى موسيقى است. در سال ۱۳۴۳ جايزه بهترين نوازنده جوان را در وين دريافت كرده و فيلمسازى را در سال ۱۳۴۵ با فيلم كوتاه «ماهيگيرى» در اتريش آغاز و در پايان با درجه ممتاز در رشته سينما فارغ التحصيل شد.
يك سال بعد خسرو سينايى در ايران بود. او طى چهار سال - ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۴ - فيلم هاى زيادى را براى «انجمن ملى اوليا و مربيان» ساخت.
از فيلم هاى مهم اين كارگردان مى توان به مرثيه گمشده در سال ،۱۳۴۹ زنده باد ،۱۳۵۹ هيولاى درون ،۱۳۶۲ يار در خانه ،۱۳۶۶ در كوچه هاى عشق ۱۳۷۰ و عروس آتش در سال ۱۳۷۹ اشاره كرد.
او ده ها اثر مستند و كوتاه هم دارد كه هر كدام در جايگاه خود مطرح شده اند. هر چند قرار بود گفت وگوى ما بيش از يك ساعت طول نكشد اما بيش از اين زمان از همه چيز گفتيم و شنيديم.
***
* بعد از نمايش عروس آتش گفتيد كه از سينماى حرفه اى كنار مى كشيد، به نظر نمى رسد اهل قهر باشيد؟
من هيچ وقت چنين حرفى نزدم. من گفتم با آن چيزى كه به غلط نام سينماى حرفه اى گرفته است، نمى توانم همكارى كنم.
* حتماً دليل محكمى هم داريد؟
بله چون در واقع هميشه گفته مى شد كه چرا فلانى فيلمى براى مخاطب عام نمى سازد كه البته اين يك شايعه غيرصميمى بود. بايد بگويم اولين فيلمى كه خودم تهيه كردم به نام «زنده باد» دقيقاً براى مخاطب عام ساخته شد. البته نه به مفهوم عامه پسند. در واقع من سينمايى را مى پسندم كه براى مخاطب ايرانى حرفى براى گفتن داشته باشد با حفظ عنصر جذابيت ضمن اين كه بتواند در خارج از ايران هم مطرح شود.
* اگر اشتباه نكنم «زنده باد» به دليل يك سوءتفاهم نتوانست نمايش آن چنانى پيدا كند؟
من «زنده باد» را ۲۷ سال پيش با اين نگاه ساختم كه در عين مستقل بودن خوراك مناسبى به تماشاچى بدهم. اگر آن زمان فيلمم را با نگاهى كه در آن دوران به سينماى حرفه اى معروف بود مى ساختم هيچ مشكلى پيش نمى آمد. آن روز ها نه در مطبوعات و نه در راديو و تلويزيون تبليغ براى فيلم ها مجاز نبود. مهدى هاشمى و فكر كنم ثريا قاسمى براى اولين بار بود كه فيلم سينمايى بازى مى كردند و براى مردم شناخته شده نبودند. ضمن اينكه درست سه روز پيش از به نمايش درآمدن فيلم، رئيس سنديكاى سينماداران آمد و گفت كه اصلاً نبايد سر در بزنيد. در آن شرايط فيلم اكران شد. از ۸ سينما فكر كنم دو يا سه سينما آن هم در يك يا دو سئانس فيلم را نمايش دادند و گفتند چون سالن پر نمى شود ما اين فيلم را پخش نمى كنيم!
همين فيلم اولين جايزه سينماى پس از انقلاب را در جشنواره «كارلو ويوارى» گرفت.
* فيلم هيولاى درون هم ۲ جايزه اصلى از جشنواره فجر گرفت. اين جايزه مى توانست براى هر كارگردانى نشان روشنى باشد كه مى تواند كارش را ادامه دهد و حتى جايزه بگيرد.
بله فيلم هيولاى درون كه آقاى داوود رشيدى و خانم شهلا ميربختيار در آن بازى مى كردند دو جايزه بهترين كارگردانى و فيلمبردارى را گرفت. اما چه فايده، آن فيلم ۱۳۵ دقيقه اى را در سئانس هاى ۹۰دقيقه اى نمايش دادند. به نظر شما اين نشانه مثبتى است؟ اگر قرار به قهر كردن بود من همان موقع قهر مى كردم اما من هيچوقت با سينما قهر نمى كنم.
زمانى مركز گسترش سينماى مستند و تجربى آمد و گفت ما به شما لابراتور و استوديو مى دهيم اما از پول خبرى نيست.
* حتماً آقاى آفريده چنين پيشنهادى كرده است. چون بعد از جريان عروس آتش دفاع جانانه اى از شما كرد؟
آقاى آفريده از مردان با فرهنگ اين سرزمين است اما آن زمان مسؤوليت آن مركز با آقاى حسين  نژاد بود كه به سفارش آقاى عبدالله اسفنديارى كه مسؤول بخش فرهنگى فارابى بود سبب اصلى اين حركت و كمك به ما شد. نتيجه فيلم «دركوچه هاى عشق» شد كه حتى يك فريم هم بريده نشد. روز اول به آقاى اسفنديارى گفتم نوع كارم به شكلى است كه اگر كسى بخواهد سليقه اى حرف بزند من دلسرد مى شوم. در جواب پرسيد مى خواهى چه كار كنى؟ گفتم مى خواهيم در اين فيلم بگوييم آبادان خراب شده و بايد درستش كنيم. كوچكترين كنترلى درباره اين فيلم نشد و به ۲۵ جشنواره خارجى رفت و در بخش نگاه ويژه جشنواره كن هم به نمايش درآمد.
* چرا قبل از انقلاب بخصوص در زمانى كه موج نوى سينما در اواخر دهه چهل به راه افتاد فيلم بلند نساختيد؟
من يك اشتباه بزرگ در كارم داشتم. (سپس از آلبوم شخصى اش عكسى را مى آورد كه مرحوم سهراب شهيد ثالث نوجوانى است كه مو در صورت ندارد و در كنار خسرو سينايى لبخند مى زند) «سهراب شهيد ثالث» كارش را با دستيارى من آغاز كرد. ما با هم در وين امتحان آكادمى فيلم را داديم كه او به علت بيمارى نتوانست كار را تمام كند و به ايران برگشت. روزى او را در تالار سنگلج و در نمايش «آى باكلاه، آى بى كلاه» ديدم. به من گفت مى خواهد در سفارت آلمان يا فرانسه مترجم يا منشى شود. به او پيشنهاد كردم كه در فيلم «آن سوى هياهو» كه براى بچه هاى ناشنواى مدرسه باغچه بان مى ساختم، دستيارم باشد. خوشحال شد. اما آن زمان بايد عضو وزارت فرهنگ و هنر يا به اصطلاح كارمند آن جا مى شدى تا جزو گروه قرار بگيرى. او را به عنوان دوستم سر صحنه بردم تا دستيارم باشد. حتى در صحنه پايانى با صداى سهراب فيلم تمام مى شود.
* حرف من دقيقاً همين است. انگار مرحوم شهيد ثالث هم به عنوان شاهدى از غيب رسيد. چطور او در آن سال ها توانست، فيلم هايش را بسازد اما شما نتوانستيد؟
من مى توانستم ولى نخواستم. گفتم كه يك اشتباه بزرگ كردم. سهراب را به وزارت فرهنگ معرفى كرديم تا استخدام شود. اسم فيلم «قفس» بود. آقاى رحمتيان فيلمبردارى كرد و من موسيقى فيلم را نوشتم. شفيعى نامى از وزارتخانه آمد تا فيلم را ببيند و تشخيص دهد، سهراب مى تواند در آن جا استخدام شود يا نه... (سكوت مى كند)
* چرا سكوت كرديد؟
آخر بعضى از دوستان مطبوعاتى خيلى چيزها را جعلى چاپ مى كنند و متأسفانه نسل جوان از آن برداشت مى كند و اين تحريف آن قدر تكرار مى شود تا اثبات شود.
* در همه حرفه ها چنين آدم هايى وجود دارند. از سهراب شهيد ثالث مى گفتيد؟
بله روزى سهراب به من گفت كه چه زمانى مى خواهى فيلم بلند سينمايى ات را بسازى؟من گفتم براى ساخت يك فيلم سينمايى بلند، آدم بايد تجربه سنى و عمرى زيادى داشته باشد بنابراين خيلى عجله ندارم. فكر مى كنم بين چهل تا پنجاه سالگى اولين فيلمم را بسازم. زمانى كه به پختگى بيشترى رسيده باشم و ترجيح مى دهم هنوز فيلم كوتاه بسازم.
* با اين حساب از فضاى سينماى بلند آن روزها خيلى دور بوده ايد؟
البته توجه داشته باشيد كه در سالى كه فستيوال تهران برگزار مى شد من جوانترين عضو گروه داوران بودم كه فيلم گاو و قيصر در آن حضور داشتند.
* سؤالى كه شايد كمى بى ربط باشد اما دوست داريد از شما بپرسيم اينكه به عنوان كسى كه سينماى آن دوران را هم به خوبى مى شناسيد، آغاز موج نو در سينماى ايران را با فيلم «گاو» مى دانيد يا «قيصر»؟
به نظر من فيلم گاو يك جريان فرهنگى را در سينماى ما به راه انداخت. قيصر هم فيلمى است شبيه ساير فيلم هاى ايرانى منتها كمى تميزتر ساخته شد. در آن موقع و در جشنواره تهران هيأت داوران ۶ نفر بودند. دو نفر به گاو رأى داديم و بقيه قيصر را انتخاب كردند. وقتى نتايج اعلام شد مرحوم هژير داريوش و آقاى بهارلو كه از فيلمبرداران خوب آن زمان بودند به تصور اين كه من به قيصر رأى داده ام به من گفتند كه تو به سينماى ايران خيانت كردى! چطور به قيصر رأى دادى؟ و من برايشان توضيح دادم كه جريان از چه قرار بود. اما اين كه چرا پيش از انقلاب كار بلند ندارم به روحيه تسليم ناپذيرم برمى گردد. چند فيلمنامه بلند مثل، عشق در كوچه هاى آفتابى بى درخت، افسانه شهر سفيد و پانته آ به تهيه كنندگان ارائه دادم.
 اما با آن ها به توافق نمى رسيدم. چون دوست نداشتم تهيه كننده به من ديكته كند كه هنرپيشه فيلم من و يا غيره چه كسانى باشند. اگرچه فيلم و سينما به ستاره هايش نياز دارد اما من بازيگر را بر اساس تناسبش با نقش انتخاب مى كنم نه بر اساس شهرت روى پرده اش.
* چرا شما را بيشتر به عنوان مستندساز مى شناسند؟
چون براى انجمن اوليا و مربيان حدود ۳۰ فيلم ساختم كه مسائل تربيتى در آن ها مطرح مى شد. من اين فيلم ها را خيلى دوست داشتم و به قول بعضى ها اين ۳۰ فيلم پايه گذار سينمايى است كه با افراد غيرحرفه اى در فضاى واقعى ساخته شد. بله من با فيلم مستند خوب معروف شدم. حدود ۳ يا ۴ سال پيش عضو انجمن مستندسازان شدم. اما وقتى قرار شد در فرانسه چهل سال سينماى مستند ايران نمايش داده شود، بدون اين كه دوستان به من بگويند فيلم «آوايى كه عتيقه مى شود» كه ۸ دقيقه اى و اولين كار من بود را فرستادند. در صورتى كه من كارهاى خيلى خيلى بهترى از اولين كارم، داشتم و دارم. به همين دليل از آن جا بيرون آمدم. شايد اينها به نظر شما جملات ساده اى باشد اما گاهى يك عمر را تلف مى كند. ابتدا قرار بود عروس آتش در بخش بين الملل جشنواره فجر نمايش داده شود اما بعداً آن را از آن بخش برداشتند. هر چند فيلم در بخش مسابقه داخلى ۴ جايزه از جمله بهترين فيلم انتخابى تماشاگران را گرفت. اما از همه فيلمسازان مى خواهم براى حرفه شان حرمت قائل شوند.
* درمورد كارى كه در دست داريد و «نويسنده» نام دارد و اگر اشتباه نكنم درباره صادق هدايت...
خير نامش نويسنده نيست. «گفت وگو با سايه» نام دارد كه در واقع نگاه ديگرى به «هدايت» به عنوان يك نويسنده است و هم درباره شخصيت او و تأثيرپذيرى آثارش از زندگى در خارج از ايران. من اين فيلم را به صورت مستند داستانى ساخته ام كه حدود ۹۵ دقيقه زمان دارد و مهدى احمدى، فرشيد ابراهيميان، داريوش فايضى و بهروز شفيعى به عنوان بازيگر در اين فيلم حضور دارند.
* كسى نمى تواند منكر تأثير هدايت بر ادبيات معاصر ايران شود. اما چرا راجع به نسل جوان، منظورم نخبه هاست، فيلمى نمى سازيد؟ البته اگر به نظر شما در نسل جوان تر نخبه اى وجود داشته باشد؟
چند وقت پيش در تلويزيون دخترى به نام «آزاده مقصودى» را ديدم كه ۱۶ ساله است و بزرگترين اركسترهاى دنيا در پى او هستند تا برايشان ويولون بنوازد، اشك در چشمانم جمع شد كه چرا نبايد اين دختر در ايران زندگى كند. حتماً نسل شما هم پر از نخبه هاست. اما انرژى نسل من تلف شد. به نسل جوان توصيه مى كنم كه اجازه ندهيد انرژى تان تلف شود و تنها راهش ايمان داشتن به اين نكته است كه «جهان سومى نبايد جهان سومى نگه داشته شود.»
* اينكه همه كارهاى فيلم تان چون فيلمنامه، موسيقى و تدوين را انجام مى دهيد، كار را برايتان سخت نمى كند. البته من شنيدم در زمينه هاى ديگر هنرى هم فعاليت داريد؟
شايد كمى سخت باشد اما به روحيه ام نزديكتر است. چون مى دانم مثلاً موسيقى فيلمم چگونه بايد باشد. البته پيش از انقلاب موسيقى را خودم مى نوشتم و اجرا مى كردم اما گاهى پيش آمده كه اين كار را «چكناواريان» بنويسد. در «زنده باد» هم يك موسيقى انتخابى كار شد. هيولاى درون را هم خودم نوشتم. مونتاژها را هم خودم انجام مى دهم. بعد بعضى از دوستان مطبوعاتى مى نويسند خسرو سينايى كارگردان كم كار سينما! فقط به اين دليل كه فيلم سينمايى به آن مفهوم تا شرايطش آماده نباشد نمى سازم. در ضمن از سال ۱۳۴۷ تا همين امسال فيلم هاى بسيارى در خصوص هنرهاى تجسمى دارم كه هيچ كجا به نمايش درنيامده اند.
* از ميان فيلم هايتان كدام يك را بيشتر دوست داريد؟
من بيش از ۱۰۰ فيلم ساخته ام كه انتخاب ۱۰ فيلم از ميانشان برايم سخت است، چه رسد به اين كه يكى را انتخاب كنم. از طرفى فكر مى كنم اگر فيلمسازى ادعا كند به آن چه كه مى خواسته رسيده است و شروع به تكرار آن كند، كارش تمام است. زيبايى كار هنر در جست وجوست و آن هنگام كه در مرحله خلق هستى و هنوز نمى دانى آخرش چه مى شود.
* چرا ديگر در دانشكده هاى سينمايى تدريس نمى كنيد؟
دليل خاصى ندارد. من از سال ۱۳۴۶ به مدت ۲۵ سال در انواع دانشكده هاى سينمايى تدريس كردم. اكبر عالمى، ابراهيم وحيدزاده، حسين ترابى، خانم بنى اعتماد و خيلى هاى ديگر جزو شاگردانم بودند. اما سينما عشق مى خواهد. از مسؤولان سينما گرفته تا مخاطبان همه بايد عاشق اين كار باشند.
نسل ما مى توانست تجربه اى را منتقل كند. نبايد ارتباط ميان متفكران و روشنفكران با نسل هاى بعدى قطع شود. اين فاجعه است.
* سينماى جهان را چطور مى بينيد.البته اگر هاليوود را از آن جدا كنيم؟
من از آن تيپ فيلمسازانى هستم كه به فيلم نگاه مى كنم نه به اينكه چه كسى ساخته البته تمام فيلم هاى فيلمساز ممكن است نشان دهنده سطح نگاه او نباشد. به عنوان مثال درباره «كوروساوا» بايد بگويم از ۱۳ - ۱۴ فيلمش فقط ۳ تاى آن بوده كه در آن شخصيت فلمسازيش بروز پيدا كرده و او را تبديل به «كوروساوا» كرده است. من هم آن ۳ فيلمش را دوست دارم. يكى از دلايل من براى چنين انتخابى آن است كه هيچكاك بازى را دوست نداشتم.
تمام فيلم هاى هيچكاك را اين طور ارزيابى مى كنم كه گاهى ضعف هايى دارد كه ما بايد فارغ از نگاه مطبوعاتى جهان سومى به آن ها نگاه كنيم كه هر كس آن طرف تصويرش بزرگ بود، ما هم بگوييم آدم برجسته اى است. من معتقدم فيلمسازى ما اين توان را دارد تا خارج از مرزها مطرح باشد. ما سالى ۷۰ فيلم مى سازيم كه بايد حداقل ۵ تاى آن بتواند سينماى ما را در خارج از ايران مطرح كند. به واقع سينماى ايران اين ظرفيت را دارد تا از تركيه و آسياى ميانه تا هندوستان را در دست بگيرد.
* خانواده تان همه اهل هنر هستند. قطعاً آنها در اين راه به شما كمك زيادى كرده اند؟
دقيقاً همين طور است. مى خواستم بگويم خوشبختانه همه خانواده ام اهل هنر هستند و آدم هايى بوده ايم كه دوست نداشتيم روزمره زندگى كنيم. ما زبان همديگر را خوب مى فهميم و با هم رابطه عاطفى قوى داريم. در زندگى هنرى ام هيچ وقت راحت طلب نبودم.
در فيلم عروس آتش براى ضبط صحنه اى كه گوساله مى خواست شير بخورد من و گروه تا صبح بيدار مانديم تا اين گوساله بيدار شود و اين صحنه را بگيريم. دوستانم كه با من كار مى كردند گفتند ما در اين فيلم در هيچ لحظه اى ترا آن قدر هيجان زده نديديم. واقعاً بدنم مى لرزيد مبادا گوساله ناگهان از شيرخوردن دست بكشد.
* جناب سينايى درباره اقبال جشنواره هاى خارجى به سينماى ايران چه نظرى داريد و همين طور فيلم هايى كه از ايران تصويرى سياه نشان مى دهندو فرهنگمان را ناقص معرفى مى كنند؟
در اين دنيايى كه ما زندگى مى كنيم، هيچ چيز فارغ از سياست زدگى نيست. ۳ سال پيش در پاريس يك سرى از فيلم هاى ايرانى را به نمايش گذاشتند كه حدود ۳۰ فيلم مى شد. من هم با دو فيلم درباره هنرمندان ايرانى شركت كردم كه بحث انگيز نبود. اما ۹۵ درصد آن فيلم ها راجع به ابتدايى ترين شرايط ممكن در دورافتاده ترين روستاهاى ايران بود كه وقتى اين ها را پشت سر هم نگاه مى كرديد به آن فرد فرانسوى حق مى داديد كه ايران همان چيزى است كه مى بينند.
اما من مى دانم كه اين منصفانه نيست. بله در ايران چنين مكان هايى و شرايطى وجود دارد. مگر در نيويورك «كارتن خواب» وجود ندارد؟ اما اين تمام نيويورك نيست و فيلمسازانشان هم فقط راجع به آن ها فيلم نمى سازند.
* چه كسانى با فيلم هاى شما بازيگرى شان را شروع كردند؟
مهدى هاشمى را كه گفتم. مهدى احمدى و حميد فرخ نژاد كه در فيلم «دركوچه هاى عشق» نقشى ۲۰ ثانيه اى داشت. غزل صارمى را هم اضافه كنيد. البته خودستايى كار بدى است اما استاد محمدعلى كشاورز و آقاى جهانگير كوثرى هم سر كلاس هاى من نشسته اند.
* در طول مصاحبه گفتيد نسل شما نسل تجربه هاست. چه حرفى براى فيلمسازان جوان داريد؟
اگر واقعاً حرفه شان را دوست دارند، دنبالش بروند و عاشق زرق و برق اش نشوند. البته به شرطى كه بدانند سينما حرفه نيست نوعى زندگى است. همه سينما يك نوع زندگى است كه آدم بايد كشفش كند كه اهلش هست يا نه، استعدادش را دارد يا خير؟
* و حرف آخر...
زندگى پوچ است‎/ بى معناست‎/ راست مى گويى رفيق‎/ شايد زندگى يك لحظه تنهايى تو خالى است‎/ خالى اين لحظه را پر كن‎/ زندگى عالى است... چطور بود. حالا از فردا همه مى گويند سينايى شاعر هم هست.(iran-newspaper)

  • موسسه سینمایی بسطام فیلمپاسخ به این دیدگاه 0 0
    چهارشنبه 3 آبان 1391-0:0

    دوست داریم استاد وبه شما افتخار می کنیم. رضا بسطامی


    ©2013 APG.ir