چرا ساختار فرهنگی روستاها دگرگون شده است؟
امروز روستاییان -به ویژه نسل های جوان- تا حدی زیادی قبول ندارند که در زمره هویت روستایی دسته بندی شوند. این نگرش و تعریف از "خویشتن" است که امروز روستاها را به سمت فراموشی کامل هویت روستایی می برد.
مازندنومه؛ سرویس اجتماعی، احسان شریعت: سال های زیادی از ورود مدرنیته به کشور نمی گذرد. در این سال ها عناصر و مظاهر مدرن شدن وارد زندگی مردم شده و بخش زیادی از جوانب فرهنگی را تحت تأثیر خود قرار داده است.
در دهه های اخیر با رشد و پیشرفت تکنولوژی و ورود مدرنیزاسیون به جوامع، روستاها در اغلب نقاط جهان و همچنین ایران تغییرات زیادی را پشت سر گذاشته و چهره نوظهوری یافته است.
شکل معماری روستایی، استفاده از مصالح جدید برای احداث بنا، فرهنگ روستایی، اقتصاد روستا و موارد دیگر دستخوش تغییر و تحولات بسیاری شده است. این روند در روستاهای ایران کم و بیش یافت می شود.
یکی از استان هایی که به نظر می رسد به صورت تقریباً گسترده ای در معرض این تغییرات قرار گرفته، مازندران است. روستاهای استان مازندران تا حد زیادی دیگر ویژگی های اصیل روستایی را دارا نیستند و بسیار سریع به سمت الگوی نوینی از روستا پیش می روند؛ به طوری که به نظر می رسد فرایند دور شدن از فرهنگ و سبک زندگی روستایی همچون زبان، پوشش، هنر و موسیقی، تغذیه، آداب و رسوم، خلق وخوی، منش و غیره در روستاهای مازندران شدیدتر از روستاهای دیگر نقاط ایران است.
معمولاً در تحلیل های این چنینی به ساختارهای مادی و عینی توجه می شود. برای مثال در بحث شباهت شهر و روستا و گرایش روستاییان به فرهنگ شهری که در چند ساله اخیر در روستاها شاهد آنیم، به مولفه هایی همچون نزدیکی شهرها به روستاها، مهاجرت های روستاییان به شهرها و برعکس، ارتباطات گسترده واقعی و مجازی میان این دو طیف، تکنولوژی و پیشرفت روز افزون آن، افزایش سطح تحصیلات و تعلیمات، گردشگری و ورود گردشگران شهری و واردات فرهنگی، رفاه اقتصادی و اجتماعی و ... اشاره می شود.
موارد فوق از جمله اصلی ترین علل موضوع بحث این مقاله به شمار می آید که اغلب کارشناسان از آن به عنوان عوامل چنین فرایندی یاد می کنند.
اتفاقاً به نظر می رسد این عوامل در مازندران به صورت شدیدتری وجود دارد. نزدیکی شهر و روستا به حدی است که گاه تمایز منطقه ای و جغرافیایی میان آن دو دشوار است. مهاجرت ها روند رو به رشدی داشته و در هر دو سو تأثیرات اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی بسیاری گذاشته است. ارتباطات واقعی و مجازی این دو بافت به حدی گسترده است که دیگر نمی شود تفاوتی میان مردم شهر و روستا یافت.
تکنولوژی و پیشرفت سطح زندگی روستاییان را تقریباً به زندگی سطح زندگی مردم شهر رسانده و دیگر نمی توان روستاییان را طبقه ای اجتماعی و اقتصادی نامید.
گردشگران امروزین میل وافری برای گردشگری روستایی داشته و با این سیل عظیم گردشگران به ویژه در غرب مازندران، واردات فرهنگی بزرگی به این مناطق صورت گرفته است. همچنین رفاه اقتصادی و حمایت های اجتماعی از روستاییان نیز امروزه در مقایسه با گذشته رشد بسیار چشمگیری داشته و شاخص های رفاهی اعم از بهداشت، مرگ و میر نوزادان، بیمه، و... برای مردم روستایی شرایط بهتری را ایجاد کرده است.
آنچه در این نوشته به عنوان نکته اصلی در دگرگونی ساختار فرهنگی روستا مدنظر است نگاه تک بعدی به تغییر ساختارهای مادی نیست. ساختارهای مادی اعم از پیشرفت تکنولوژی، مهاجرت، ورود گردشگران و ... به عنوان پایه و متغیر مستقل در این تبیین نقش دارد، اما چیزی که تأثیرات این متغیر مستقل را تکمیل می کند نگرش ها و طرز تلقی های روستاییان است.
تعریفی که به مرور زمان در روستاییان ایجاد شده موجب این شده است که امروز روستاییان - به ویژه نسل های جوان- تا حدی زیادی قبول ندارند که در زمره هویت روستایی دسته بندی شوند. این نگرش و تعریف از "خویشتن" است که امروز روستاها را به سمت فراموشی کامل هویت روستایی می برد. چرا که بسترهای مادی تنها زمینه سازند نه مشوق اصلی. انگیزه اصلی به سبب یک تعریف همه گیر ذهنی به وجود آمده است نه بسترهای تکنولوژیکی.
این تعریف ذهنی از خویشتن، فرد روستایی را وادار می سازد تا با سعی در پاک کردن صورت های هویتی روستایی خود را بیش از پیش به هویت شهری نزدیک سازد. در امر هویت نیز آنچه بیشتر در مراحل آغازین مورد شبیه سازی قرار می گیرد، ظواهر و صورت هاست. به همین دلیل روستاییان هر چه بیشتر سعی می کنند ظواهر زندگی خود اعم از پوشاک، سبک تغذیه، معماری، و ... را از حالت سنتی خارج کرده و به نظام صورت بندی شهری نزدیک سازند. چه بسا در این کار تا حدی افراط نیز انجام داده و بسی از شهریان پیشی گیرند.
به نظر می رسد علت این فرایند را نیز باید در عملکرد و برخورد شهری ها با روستاییان پیدا کرد. مسأله ای فرهنگی که به طور بسیار نادرست در فرهنگ عمومی وجود داشته و مسبب این وضع است: معمولاً آنچه در این چند دهه در کشور باب شده این است که هر چه از سمت پایتخت به سمت شهرستان ها، هر چه از شهرهای بزرگ به سمت شهرهای کوچک، و هر چه از سمت شهرها به سمت روستاها می رویم، نوعی فرهنگ نادرست وجود دارد که افراد مردم شهرهای کوچک و روستاییان را به تمسخر می گیرند و آنها را حقیر می شمرند. این رفتار نادرست در برخورد تهرانی ها با شهرستانی ها تا حدی وجود دارد. آنها برای اغلب قومیت ها طنزهایی ساخته و برخورد از بالا به پایینی با مردم اقوام مختلف ایرانی دارند. همین برخورد در مورد ارتباط شهری ها با روستایی ها نیز وجود دارد.
از این رو روستایی ها که مورد تمسخر و تحقیر شهری ها واقع می شوند رفته رفته احساس می کنند برای برون رفت از زیر این فشار روانی باید هویت خویش را ترک گفته، به سمت همان کسی بروند که به آنها دید حقیرانه ای داشته است. این می شود که هویت روستایی که در جای خود بسیار ارزشمند و قابل اعتناست، در تعاریف ذهنی افراد کمرنگ شده و آنها که اکنون وسایل رسیدن به هویت شهری را نیز در دسترس دارند، به سمت هویت شهری گرایش می یابند.
- سه شنبه 21 ارديبهشت 1395-0:50
خوب اگراصالت به زندگی درغاروعقب نگه داشتن مردم است معلومه که شکست خوردین این اشتباه برنامه ریزان ومدیران است که جامعه رابه باتلاق سوق داده است
- دوشنبه 18 خرداد 1394-0:17
بیماری توزیع اعتبارهای خزانه و درآمدهای بی حد باعث زیاد داشتن پول تهرانی ها و خرید زمین در مازندران و تغییر کاربری کشاورزی شد. برای ایجاد انضباط مالی، عزم ملی و افزایش اعتقاد می خواد.
- يکشنبه 17 خرداد 1394-23:4
واقعا تحلیل جالبی بود
- شنبه 16 خرداد 1394-14:58
واقعیت اینست که مازندران به یک روستای بزرگ و بد قیافه تبدیل می شود که در شهرهایش فرهنگ و بخصوص معماری شهری اش و در روستاهایش هم آداب و سنن روستایی وحتی زبان مادری اش رنگ می بازد
- يکشنبه 17 خرداد 1394-15:35
ناترینگ بزرگوار ؛ با اجازه از شما نظرتان را اینگونه اصلاح می کنم : مازندران روستای بزرگی است که به شهر بدقواره و بی هویتی تبدیل می شود با کمترین سابقه مدنیت!
- شنبه 16 خرداد 1394-8:24
نگاه ، ساده و ولنگارانه است . این که روستاییان به امکانات بیشتر برای زندگی فکر می کنندفقط به دلیل گریز از حقارت و یا برای روبرو نشدن با تحقیر هموطنان شهری است، کدام هموطن شهری ؟ آن هم در مازندران !
آقای نویسنده شما کجا سیر می کنید ؟ نگاهی به نام خانوادگی بسیاری از مردم شهر بیندازید که چه با افتخار نام روستایی که ریشه در آن داشته اند را برای خودحفظ می کنند . همین امروز سری به ادارات بزنید و ببینید که چه بسیار رجال روستایی و روستازاده در بالاترین رده های مدیریتی کار می کنند و به روستایی که به آن متعلقند افتخار می کنند . بله هستند معدود کسانی که بیمارگونه همان چیزی را برزبان می آورند که شما در ذهن خود پرورده اید .- شنبه 16 خرداد 1394-19:58
اتفاقا این روزها فرزندان همانهایی که دنباله نام خانوادگی شان نام روستایی که ریشه در آن داشته اند در فکر حذف این ریشه ها هستند باور نداری سری به ثبت احوال بزنید و کمی پرس وجو
- شنبه 16 خرداد 1394-11:12
چرا همه به بچه هاي خود فارسي با لهجه غليظ مي اموزند؟
چرا از پوشيدن لباسهاي سنتي ابا دارند؟
چرا از فرهنگ ديد و بازديد مثل شونيشت فاصله گرفته اند؟
چرا به بزرگان فاميل احترام نمي گذارند؟
چرا به لهجه پدر بزرگ و مادر بزرگ ميخندند؟
چرا بعضيها خانه ابا اجداديشان در روستاهاي خوش آب و هوا نابود شده ولي به سراغش نميروند؟
و...و....
به نظر شما به خاطر شهر گرايي افراطي نيست؟- يکشنبه 17 خرداد 1394-9:18
ای خدا با این همه غربت دنیا چه کنم با دل غم شده خم قامت افرا چه کنم
همه ی اهل محل بودند اما چه شدند
وادی خاموش شده من یکه و تنها چه کنم
آتش فتنه بپا شده همه کوی و برزنم ناله اهل محل عمه و اعما چه کنم
نه کسی دیدم و کس بود در آبادی من
من از این غربت اهل با مسما چه کنم
دوش دیدم که همه در پس این دلواپسی
دل شیدایی شد و با دل شیدا چه کنم
سنگ فرشم چیده شد وادی من کهنه سرا
من با این کهنه سرا تو بگو حالا چه کنم
قامت پیر محل خم شد می خواست عصا به کجا می رود این پیر بی عصا چه کنم
جنگل دور محل خالی شداز بار و بنه تو بمن گو که دربیشه بی اویا چه کنم
گفتم روزی به صحرا نظری خوب کنم من به این حال و نظر از بعد فردا چه کنم
چهار فصل رندگی داشته آروم قرار بــــــــی قرارگشتم وامانده به دریا کنم
بوده ام سالی به چند سال تو سقف کاه گلی سقف از هم فرو پاشیده پیرا چه کنم
دفتر مشقم کنار آتشی خشک می شد
حال اگر خیس شوم با تن سرما چه کنم
روزگاری به کنار رود و دشت دمنم
بود آرامش دیروز به فردا چه کنم
چو بهنگام اذان بانگ موذن بگوش کم کمک کم شده است محله ملا چه کنم
یاد ایام محرم به مه روزه سحر به صفر هجر کلام و صوت والا چه کنم
فعل و احوال من افسرده و ماتم زده شد
به که گویم که بی مشتی و ملا چه کنم
همه رفتند زدنیا خالی شد کوچه و معبر سوت کوراست دگر کوچه و صحرا چه کنم
وقتی کار نیست مردم مجبورند بروند جایی که نان دربیاید من خودم محصل دهه 50بودم الان چهرتا محصل دارم زمانی که درروستای خودم ابتدایی بودم 150دانش آموز داشت الان جمعییت روستای من 150نفرند آن زمان ایران 34 میلیون الان 80میلیون نفر پس اگر به روستا رسیدگی می شد اگر به روستا کار می رفت اگر به روستایی زمین می دادند خانه بسازد اگر دامداری نابود نمی شد اگر من و تو در روستا می ماندیم امروز بچه های فامیل با فامیل غریبه نبودند اهل یک کوچه بودند نه اهل یک استان