تعداد بازدید: 2569

توصیه به دیگران 1

چهارشنبه 16 فروردين 1385-0:0

يک روز پر تذکر

نمايندگان مازندراني مجلس،به مسئولان اجرايي کشور تذکر دادند.


ناطق‌نوري نماينده‌ي نور و محمودآباد نيز در تذكري به وزير بهداشت شروع عمليات اجرايي بيمارستان شهرستان محمودآباد را خواسته است.

هم چنين راهب نماينده‌ي تنكابن، نديمي نماينده‌ي لاهيجان، عباسي نماينده‌ي رودسر، محسني نماينده‌ي چالوس، يوسفيان نماينده‌ي آمل، روحي نماينده‌ي بابلسر، قره‌خاني نماينده‌ي علي‌آباد كتول، حسني نماينده‌ي گرگان، ناصري نماينده‌ي بابل، رعيت نماينده‌ي قائم‌شهر و سوادكوه، صادق‌زاده و تحريري نمايندگان رشت در خصوص تسريع در اعلام نرخ تضميني برنج‌هاي پر محصول، اعلام نرخ تضميني برگ سبز چاي و برنامه‌ريزي براي خريد آن، پرداخت تسهيلات بانكي عمليات به‌زراعي چاي و آماده‌سازي كارخانجات چاي خشك‌كني به وزراي جهادكشاورزي و بازرگاني تذكر دادند.

«على اكبر ناصرى» نماينده بابل و «جهانبخش محبى نيا» نماينده مياندوآب هم از رئيس جمهورى خواستند نسبت به استفاده شخصى و خانوادگى برخى از مسئولان از خودروهاى دولتى و بعضاً بدون رعايت شئونات اسلامى و اخلاقى اقدام كند.«(irna+isna)


  • حسين صادقي‌مرشتپاسخ به این دیدگاه 0 0
    جمعه 18 فروردين 1385-0:0

    هوالعزيز
    «اِنَّ اللهَ يَأْمُرُكُمْ اَنْ تُؤَدُّوا الْاَمَانَاتِ اِلَي اَهْلِهَا وَ اِذَا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ اَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ»( النساء، 58 )
    «همانا خدا به شما امر مي‌كند البته امانات را بصاحبانش باز دهيد، و چون حاكم بين مردم شويد، هر آينه به عدالت داوري كنيد.»
    در راستاي برقراري «مديريّت بومي» تاپورستاني و بناي «اتاق فكر» و «توريسم با اعمال شاقّه» و «باز باران با زباله» و «شلّيك كودكانه و اِبْنُ‌الْوَقتي(Oportunism) 1420 روز دمكراسي به سبك و سياق سيّداحمد ميري، كه بابلسر را آباد نمود و رامسر را آبادتر!! تا الباقي تحصيلات تكميلي مديريّت اَخته شده به رسم و آئين خان قاجار» و هزاران راه مالرو نرفته و هزاران نامه‌ي نانوشته و اين همه كوفي فريبكار، با هم مي‌خوانيم نُدبه‌ي يكهزار و سيصد پليسي كه اينگونه امنيّت اجتماعي مازندران را در ايّام نوروز و بنا بر تيتر موجود در صفحه‌ي نخست روزنامه‌ي صبح بشير، روز شنبه 20/12/84 ، سال هشتم ، شماره 2219 ، صفحه 1 )
    سركار سرهنگ عيسي شهابي، فرماندهي محترم ناحيه انتظامي شهرستان بابلسر ـ پنجشنبه 17/01/85
    سلام عليكم ـ وقت به خير ـ لطفاً به وجود اسامي افراد و نقش‌آفرينان مصيبت‌نامه‌ي پيش رو، حسّاس نشويد و درد را بنگريد و حال را!
    موضوع : در راستاي اقدامي كاربردي به لحاظ پيشگيري از وقوع هرگونه جُرم و جنايت محتمل آتي از سوي عناصر «قانون‌گريز» و «جامعه‌ستيز» مبتلا به عارضه‌ي «ناسازگاري اجتماعي»(Vandalism) معرّفي شده ـ و ارشاد جدّي و آشنا نمودن دو خانواده‌ي متعلّق به «محمود يعقوبي» و «عبّاس زمانيان» با قوانين و روش زندگي در جامعه‌ي شهري
    اوّل دعوانا : مكتوب حاضر را با عرض ادب و احترام خاصّه به محضر «علما» و «شهدا» و «جانبازان» و «آزادگان» و «مردم فهيم و هميشه در صحنه»ي ناظر بر سه دهه از حاكميّت نظام مقدّس اسلامي، آغاز مي‌نمايم. و مي‌دانم كه شما مسئولين محترم شهرستان بابلسر، از بس كمينه بازي‌اتان، مديريّت كلان جامعه بوده و به دعاوي و درگيري‌هاي كمتر از قتل و غارت نيز پيگير و پاسخگو نمي‌باشيد، خُب(خوب)، آنچه به جايي نرسد، فرياد است و بر همين منوال نيز مسئوليت پذيرفته‌ايد و لذا من و امثال من كه زمينه‌هاي بروز و ظهور جرائم منتهي به قتل و جنايت را آدرس مي‌دهيم، قدر مسلّم كه با اين همه دل مشغولي‌هاي موافق سلايق شخصي‌تان، رغبت و فرصت رسيدگي به فرياد «هَلْ مِنْ نَاصِرٍ يَنْصُرُنِي» چون مني را نمي‌توانيد داشته باشيد و اگر هم بنا بر موجودي ميدان عملكردتان، انگشت اشاره‌ي آيات شريف را بسوي هر كدام از شما هدايت و نشانه روم، به «تريج» عاريتي و اعتباري همه‌اتان بر مي‌خورد و هزار گونه ادّعاي آن داريد كه شأن و شخصيّت‌تان فراتر از اين است كه مورد اشاره‌ي مصاديق بارز مصحف شريف باشيد! ـ در حالي كه ابتدا بايد من و امثال من احساس شأن و شخصيّت نمائيم و بعد اگر خبري شد، به شما نيز از آن گوشت قرباني بجا مانده از مصيبت‌نامه‌ي «سقيفه»، ارائه گردد! به قولي كه ؛ «نه به بار و نه به داره، اِسمش عمو يادگاره!!» ـ و از سمت و سويي ديگر نيز، آنقدر سَرِ مباركتان در عمق برف مديريّت امور خصوصي و رصد مصائب ينگه دنيايي‌ها، آنهم ـ البته در مقام بحث و جدل از نوع شماره كردن دندان اسب خيالي آكادميك فرو مانده كه صدها به مثل من و خانواده‌ام را گرسنه بر سر چشمه ببريد و تشنه و سَر بُريده، باز گردانيد ـ باور بفرمائيد و ولي غم مخوريد و در فكر كلبه‌ي «احزان»ي كه اگر «گلستان» هم نشد و الباقي مقتل‌نامه‌ي يوسف در چاه «عدالت اجتماعي» و خَر مُهره‌يِ «مِهر ورزي» و «سهام هفت ترشي عدالت» و «توسعه‌ي قضايي» و «تكريم ارباب مرجوعي» و «حقوق شهروندي» بالانس نشده و «تمدنهاي بشرط گفتگو» مانده ـ «وريد گردن» حواله نفرمائيد كه راسيتش، «كَكِتان» نيز نمي‌گزد!
    با عنايت به شعار حتماً برخاسته از شعور « جامعه مسئول ـ پليس پاسخگو»، كه بر پيشاني پايگاه اينترنتي نيروي انتظامي جمهوري اسلامي(www.police.ir) حَك شده و همچنين شعائر ديگري به مثل « مشاركت همگاني!» و « پليس ما باشيد!» ـ اينجانب حسين صادقي‌مرشت، همان آموزگاري هستم كه طي ملاقات ساعت 8:20 صبح روز سه‌شنبه مورخه 14/04/84 ، در محل دفتر كارتان، في‌الواقع و با توجّه به اظهارات ناب و برخاسته از تجربيّات ارزشمند پليسي‌اتان ـ مزاحم اوقات بسيار شريف و گرانبهاي شما شده و لذا با توجّه به دو مطلب منبعث از :
    الف : مصاحبه‌ي شما تحت عنوان «چرا جُرم» با ـ (دو هفته‌نامه «خانواده سبز»، بهار 84 ، سال ششم، شماره 130 ، صفحه 23 ) مبني بر سارق بي اسلحه بانك صادرات شهر بابلسر.
    ب : طبق گزارش روزنامه صبح «ايران»، يكشنبه 09/11/84 ، سال دوازدهم، شماره 3381 ، صفحه 22 (صفحه حوادث) ـ «سعيد» و «محمّد» از اهالي عزيزك را كه «سارقان نقابدار» طلافروشي بهنمير لقب گرقتند،
    كه حتماً و مطمئنّاً، مُجريان و عوامل هر دو واقعه‌ي فوق، از نظر هوشمندانه و كاربُردي شما، بايد افرادي در زُمره‌ي «رئاليست» بوده باشند، مفتخر به دريافت لقب بسيار بجاي «ايده‌اليست» از دهان مبارك شما، شدم.
    خُب(خوب)؛ ـ اين بار، اَحسن‌القصص قابل عرض ديگري دارم مبني بر اينكه، دو خانواده‌ي مازندراني در كوچه محل سكونت اينجانب بسر مي‌برند كه نام اولياء آنها از قرار معلوم، افراد ذيل مي‌باشند :
    1 ـ محمود يعقوبي(زوج) ـ زهرا زمانيان(زوجه)
    2 ـ عبّاس زمانيان(زوج) ـ مولود عليپور(زوجه)
    هر دو خانواده‌ي مذكور، سابقه و سر و سامان موجّهي ندارند و از اين رو، عليرغم وجود سالن‌ها و باغ‌هاي موجود و خاص هر گونه مراسم اجتماعي در سطح هر شهر و دياري، اين را حق خود مي‌دانند كه، چون منابع مالي لازم را براي اجاره‌ي باغ و سالن، جهت برگزاري هر گونه مراسم خانوادگي خود، ندارند ـ پس، مـحق هستند كه «بار خاطر و يار شاطر» ديگران، آنهم از نوع معكوس «باقي فداي ساقي» شوند و بخشي از حيات برزخي و مصيبت‌بار و ايذايي خود را بر گُرده‌ي همسايه‌ي بخت برگشته سوار نموده و مع‌الاسف وقتي هم در مواضع انتقاد و اتّهام واقع شدند، به مصداق بيان شريف ثقل اكبر در قالب مفهومي . . .
    « فَذَكِّر اِنْ نَّفَعَتِ الذِّكْرَي ـ سَيَذَّكَّرُ مَنْ يَخْشَي ـ وَ يَتَجَنَّبُهَالْاَشْقَي» ـ « پس به آيات الهي، اگر خلق را سودمند افتد، متذكّر ساز ـ البته هر كس خدا ترس باشد، به اين تذكّر، پند مي‌گيرد ـ و آنكه شقي‌تر است، از آن پند دوري گزيند.» ـ (سوره مباركه « اَلْاَعْلَي»، آيات شريفه‌ي 8 و 9 و 10 )
    . . . عمل نموده و وارد فاز اقدامات انتقام‌جويانه شده و از اين رو به تلافي اقدامات « به حق» و « قانوني» اينجانب و خانواده‌ام، كه منتهي به جلوگيري از برگزاري عروسي‌هاي كاباره‌اي و مزاحمت‌بار در حياط منازل مسكوني كه ضمن نصب بلندگوهاي متعدّد و بسيار قوي بر روي دَرب و ديوار و دار و درخت محل عروسي و دعوت از گروه‌هاي عربده‌كش و مجريان و نوازندگان ترانه‌هاي مبتذل عصر حاكميّت « پهلوي مازندراني» مي‌شد، مارمولك‌هاي جاسازي شده در آستين خُبث باطني‌شان را به جهت بلعيدن عصاي هر گونه اقدامات منتهي به ايجاد روابط اجتماعي سالم و عادلانه در ظِلّ و محور عمل به دستورات پاك شَرع اَنور، در ميدان «يَوْمُ الْمَظْهَرَه» رها نموده و حال، اين دو خانواده كه هر كدام چندين فرزند ذكور و اُناث به مثل خود و بَلكه هم، ناسازگارتر از خود، دارند ـ در رابطه با اِعمال تذكرات مسالمت‌آميز و متعاقباً و بالتّبع بازدارنده‌ي اينجانب و اعضاي خانواده‌ام كه در حوزه‌ي صيانت از نفس و حرمت حريم خصوصي و اجتماعي خويش، كه از حقوق اوليّه‌ي شرعي و قانوني هر انسان عضو جامعه‌ي مدني است، مبتني بر جاري نمودن اقدامات قانوني در قالب فريضه‌ي امر به معروف و نهي از منكر، به كرّات مقاومت‌هاي يكسويه و بسيار خطرناك و منتهي به درگيري لفظي و بعضاً نيز فيزيكي و تهاجم از سوي اعضاء دو خانواده‌ي مذكور را شاهد و ناظر بوديم. كه صد البته، منّت خداي را عَزَّ و جَلَّ من و بيت معظّم، از تير و تباري نيستيم كه علف جلوي خانه‌امان را نخوريم و مدّعاي نَمُردن از بي كَفَني را، يدك بكشيم!
    واقعه‌ي اوّل : در كوچه‌ي محل سكونت اينجانب، بجز دو خانواده‌ي زورخيز مازندراني مورد نظر، 11 خانواده‌ي ديگر نيز ساكن هستند، لذا دو خانواده‌ي مذكور به همراه فرزندان خويش از ساعت 20:45 چهارشنبه شب مورّخه 24/12/84 الي ساعت 22:45 شب مذكور، ضمن كج‌انديشي و برداشت مرضي كه در رابطه با فقد مفاهمه از نحوه و محل برگزاري مراسم چهارشنبه سوري در ذهن و انديشه‌ي مفلوك و زورمدار و مغرض خويش ايجاد نموده‌اند، باصطلاح مراسم مذكور را آنچنان برگزار نمودند كه كارشان به كوبيدن بر پيت حلبي و انفجار مواد منفجره‌ي صوتي بسيار قوي و با صداي مهيب، كشيده و زماني كه اينجانب با بيان عاري از توهين و تحقير و تهديد، معترض آنها شدم، همگي آنچه از فحش و ناسزا كه لايق مازندراني‌هايي به مثل خودشان بود، نثار اينجانب نمودند! ـ بر حسب اعلام از سوي مسئولين حفظ امنيّت جامعه در نشريّات، مبني بر :
     حجّت‌الاسلام محمّدعلي رحماني(نماينده ولي فقيه در نيروي انتظامي) در حضور خبرنگاران در ساري :
    «در راستاي افزايش خدمت رساني به مردم، چهار هزار كلانتري در سطح كشور، تجهيز و تقويت شده است.»
    «به منظور حفظ امنيّت اخلاقي جامعه، نيروي انتظامي 10 برنامه عمليّاتي را در سطح كشور به مورد اجرا گذاشته است.»
    (روزنامه صبح «كيهان»، دوشنبه 15/12/84 ، سال 64 ، شماره 18470 ، صفحه 13 )
     سردار سرتيپ اسماعيل احمدي‌مقدّم(فرمانده نيروي انتظامي جمهوري اسلامي ايران) :
    «مبارزه با اراذل و اوباش، يك طرح ملّي است.»
    (روزنامه صبح «جام جم»، شنبه 05/09/84 ، سال 6 ، شماره 1591 ، صفحه 15 )
     در رزمايش دفاعي «سپر امنيّت»، صورت گرفت. ـ شلّيك موفّقيّت‌آميز نوع جديد موشك دوربرد شهاب 3 ـ
    (روزنامه صبح «كيهان»، پنجشنبه 30/07/83 ، سال 63 ، شماره 18076 ، صفحه 14 )
     واكنش خبرگزاري‌ها به توانايي موشكي ايران در رزمايش بزرگ پيامبر اعظم(ص) ـ جهان شگفت زده شد. ـ
    (روزنامه صبح «جام جم»، سه‌شنبه 15/01/84 ، سال 6 ، شماره 1683 ، صفحه 1 و 2 )
     سرهنگ سيّدكاظم موسوي(معاون اطّلاعات فرمانده نيروي انتظامي مازندران) :
    «بالا بردن ضريب امنيّت اجتماعي در قالب طرح برخورد با اراذل و اوباش»
    مرحله اوّل : چهارشنبه 05/05/84 ـ مرحله دوّم : شنبه 05/09/84 ـ مرحله سوّم : از روز دوشنبه 15/12/84 به مدّت 10 روز تا روز پنجشنبه 25/12/84 ـ
    (روزنامه صبح «بشير»، يكشنبه 14/12/84 ، سال 8 ، شماره 2214 ، صفحه 2 )
    لذا با عنايت به جاري بودن رفتار ايذايي دو خانواده‌ي عامل به مزاحمت، آنهم به بهانه‌ي برگزاري مراسم ايذايي و عمدي باصطلاح، چهارشنبه سوري مبني بر ايجاد جار و جنجال و هياهو و كوبيدن بر پيت حلبي و روشن نمودن آتش با حجم بسيار بالا و انفجار مواد انفچاري صوتي، كه از ساعت 20:45 چهارشنبه شب مورّخه 24/12/84 آغاز و تا ساعت 22:45 شب مذكور ادامه داشت، مجبور شدم به علّت غير قابل تحمّل بودن هياهو و جنجال برپا شده به بهانه‌ي بساط چهارشنبه سوري آنهم فقط از سوي دو خانواده از مجموع 13 خانواده‌ي ساكن در يك بن‌بست بسيار محدود و با عرض چهار متر، طي ساعت 21:45 چهارشنبه شب مورّخه 24/12/84 ، با مركز فوريت‌هاي پليسي 110 شهر بابلسر تماس گرفته و تازه متوجّه شدم كه در شهري به كوچكي بابلسر، چه خبر است(؟!) و گوشي مركز مذكور بر اثر يحتمل تماس‌هاي مكرّر، بر زمين گذاشته نمي‌شود. البته تداوم تماس‌هاي من، قدري اين اشغال بودن را مشكوك جلوه مي‌داد ـ ولي، خُب ـ از كجا و چگونه مي‌شود فهميد كه واقعاً تعداد تماس‌ها آنقدر پي در پي بوده كه هيچ لحظه‌اي گوشي بر روي تلفن قرار نمي‌گرفته و اين هم از عجايب هفتگانه ايراني، آنهم در شهري با چند خيابان و فضايي بسيار محدود محسوب شده و لذا از اين رو و پس از تماس‌هاي مكرّر، بالاخره موفّق شدم تا ساعت 23:18 كه ترافيك خطوط ارتباط تلفن پليس 110 شهر بابلسر كاهش پيدا نمود، با سركار « ستواندوّم توسلي»، مأمور كُد 16 پليس مذكور، تماس برقرار نموده و چون اينجانب و اهل بيت معظّم، در آن وقت از شب، آنهم پس از تحمّل وحشيگري‌هاي منبعث از حال و هواي كاپيتولاسيون و قضاوت كنسولي، حكم «سهراب» را يافتيم كه نوشداروي پليس 110 را نتوانست تا برقراري مزاحمت و اذيّت و آزار و توحّش ملهم از باصطلاح اعتقاد راسخ به اجراي مراسم چهارشنبه سوري، آنهم از سوي تنها دو خانواده كه، نان و خورش شب‌شان را با نهايت نكبت و بدبختي فراهم مي‌نمايند و مصداق واقعي ضرب‌المثل «نونم نداره اِشكَنِه ـ فيسم دِرَختُو ميشكنه!!» هستند و نابهنجارترين زندگي و ناسازگارترين جانوران انسان‌نما را تحت عنوان اولاد تحت تكفّل، توليد نموده و پَس انداخته‌اند، فَكِِّ پُلُمب نمايد و زماني زائر حَرَمِ اَمنِ پليس 110 شهر بابلسر شديم كه همه‌ي بلوا كنندگان و اراذل و اوباش مورد نظر، پس از مورد اعتراض قرار گرفتن از سوي اينجانب و ارائه‌ي فحاشي‌ها و اساعه‌ي ادب‌ها و هتّاكي‌ها و جسارت‌هاي برخاسته از فرهنگ خاصِّ «چِلِنگر»هاي مازندران زورخيز، در لانه‌هاشان خزيده بودند!! و از سويي ديگر نيز در اين بين فرصتي يافته و توانستم طي ساعت 22:08 چهارشنبه شب مورّخه 24/12/84 ، با « ستاد امر به معروف و نهي از منكر شهر بابلسر» و جناب رسولي، كه درجه و موقعيّت نظامي‌اش در ستاد را متوجّه نشدم، تماس برقرار نموده و ايشان نيز در كمال خستگي و درماندگي بسيار شديد كه ناشي از(ظاهراً !!)، اعزام بيش از حد نيروي گشتي به مراكز نااَمن شهر بابلسر، بود ـ فرمودند : «آقاجان!، بگذار هر كه مي‌خواهد بميرد، خودش را بكشد!! ـ ما ديگر ارشاد خودمان را كرديم! ـ اَلْآن هم ساعت از 10 شب گذشته و . . . » ـ پس از اتمام اظهارات نااميد كننده‌ي اين ضابط محترم دادگستري!!، به او گفتم كه ـ پس مردم را سپرديد به دست حضرت عزرائيل؟!!
    واقعه‌ي دوّم : باز هم با علم به اينكه در سطح هر شهر و آبادي، اماكني تحت عنوان باشگاه و زمين بازي و پارك و غيره وجود دارد و افراد، اَعَمِّ از كودك و نوجوان و جوان و دختر و پسر و زن و مرد، مي‌توانند ضمن صرف بخشي از اوقات و هزينه‌ي عندلزوم و مرتبط با آن، از امكانات ورزشي و رفاهي اماكن مذكور بهره‌مند شوند و ديگر ضمن آويزان شدن به بهانه‌هايي چون ورزش و بازي و تفريح، مزاحمتي از نوع صوتي و سدِّ معبر و غيرو را براي همسايگان ايجاد ننمايند، در همين راستا، از ساعت 20 يكشنبه شب مورّخه 13/01/85 ،الي ساعت 21:15 شب مذكور، چند نوجوان و جوان با نام‌هاي «آزيتا زمانيان» و «ميلاد زمانيان»(فرزندان عبّاس زمانيان و مولود عليپور) با همراهي «بهاره يعقوبي» و «علي‌اكبر يعقوبي»(فرزندان محمود يعقوبي و زهرا زمانيان) و نيز جوان ديگري به نام «احمد»، كه از اقوام دو خانواده‌ي مذكور مي‌باشد، ضمن حضور توأم با سر و صداهاي غير قابل تحمّل ناشي از بازي فوتبال، آنهم در آن موقع از شب و در فضاي كوچه‌اي با عرض 4 متر، كه در آن زمان، هيچ فردي از هيچ خانواده‌اي در كوچه حضور نداشت، اهداف هنجارشكنانه و زورمدارانه‌ي تقابل با هر گونه ممانعت‌هاي قانوني قبلي را جاري و عملي نمودند!
    واقعه‌ي سوم : براي بار دوّم نيز طي دوشنبه شب مورّخه‌ي 14/01/85 ، از ساعت الي 20 شب در كوچه حاضر شده و تا ساعت 20:45 شب با همان كيفيّت مزاحمت‌بار يكشنبه شب مورّخه 13/01/85 ، بازي دسته جمعي فوتبال را ادامه دادند. تا اينكه ساعت 20:45 شب توپ‌شان داخل حياط منزل ما افتاد و بدنبال دريافت آن، درب منزل ما را دقّ‌الباب نمودند. درب را گشودم و گفتم كه آيا در اين ساعت از شب و در چنين كوچه‌ي با عرض بسيار محدود، جايي براي بازي فوتبال وجود دارد و منطقي و عقلاني است؟ مگر همين شماها نبوديد كه همراه فرزندان خويش و از ساعت 20:45 چهارشنبه شب مورّخه 24/12/84 الي ساعت 22:45 شب مذكور، بلواي ايذايي و غير قابل تحمّل باصطلاح چهارشنبه‌سوري را بساط نموديد و وقتي هم كه من معترض شدم، همگي مرا به باد ناسزا گرفتيد؟! ـ حالا باز هم به نوعي ديگر، اسباب سلب آسايش و آرامش خاص حريم خصوصي ما را فراهم نموده و به بهانه‌ي دريافت توپ خود، مرا به بيرون دعوت نموده و از كار و اقدامات خانوادگي‌ام باز مي‌داريد. لذا از تسليم توپ مورد نظر به آنها خودداري نموده و مشروط نمودم بر اينكه بايد شخص پدرشان بيايد و توپ را دريافت نمايد. پس از طرح آن پيشنهاد از سوي من، مادر و اقوام متعدّدي به درب منزل ما آمدند و چون پدرشان نبود، از بازپس دادن توپ مورد نظر، خودداري نمودم.
    واقعه‌ي چهارم : ساعت 18:45 چهارشنبه شب مورّخه 16/01/85 ، پسر محمود يعقوبي به درب منزل ما آمد و خواستار توپ خود شد! ـ باز هم به وي اعلام نمودم تا طبق قرار قبلي، بايد پدرش جهت دريافت توپ از من، مراجعه نمايد. در همين رابطه و تا ساعت 18:45 چهارشنبه شب مورّخه 16/01/85 ، به دفعات چهار بار و به همراه اقوام نزديك خود به درب منزل ما مراجعه نموده و توپ خود را طلب نمودند! كه من هم چون پدرشان مراجعه ننمود، از تسليم توپ به آنها خودداري نمودم. تا اينكه همان افراد مذكور، ساعت 19:50 چهارشنبه شب مورّخه 16/01/85 ، براي شب سوّم در كوچه مجتمع شده و با تهيّه يك توپ پلاستيكي، بازي تشديد شده‌ي خود را داير نمودند. كه اين بار نيز طي ساعت 21:00 چهارشنبه شب مورّخه 16/01/85 ، همان توپ پباستيكي هم بواسطه‌ي شوت يكي از بازيكنان، وارد حياط منزل مسكوني يكي از همسايه‌ها به نام صابر طلوعي شد. و از اين به بعد بازي سرد شد و طي ساعت 21:10 چهارشنبه شب مورّخه 16/01/85 ، كوچه را ترك نمودند. ـ البته لازم به ذكر است كه توپ بازي مذكور، به سياق و روال هر شب، هنوز و هر شب نيز ادامه داشته و تا به اَلْآن كه جمعه شب مورّخه‌ي 16/01/85 ، ساعت 23:36 شب است، لحظاتي پيش، يعني ساعت 22:15 شب، بازي‌شان را تعطيل و عليرغم تكرار همان مزاحمت‌هاي ناشي از اجراي بازي پُرهيجان «فوتبال» و يا «توپ بازي» چندين جوان كه به سن و سال‌شان مي‌خورد، اينگونه بازي‌ها را در محوّطه‌ي باشگاه‌هاي موجود در سطح شهر بابلسر برگزار و جاري نمايند، ولي بنابر اين نافهمي كه، چون پرداخت هزينه‌هاي مختلف زندگي مدني را نمي‌خواهند در رديف آموزه‌هاي خود قرار داده و تقبّل نمايند! ولي زندگي در شهر را انتخاب نموده‌اند و از تمامي امكانات شهري و تا آنجايي كه مي‌توانند و دست‌شان مي‌رسد، در سبد خانوار و سفره‌ي حيات شهروندي خويش قرار داده و به نوعي زورمداري رضاخاني آلاشتي مازندراني، خود و ناتواني فكري و اقتصادي خويش را بر زندگي بسيار محدود و پُرخرج ديگران، آنهم به نحو بسيار علني و وحشتناك و جسورانه و گرفتن قيافه‌ي حق به جانبي، تحميل و تزريق و بار مي‌نمايند كه هر بيننده را به اين فكر قرين و قريب مي‌سازد كه انگار در تمام طول تاريخ حيات فرهنگي بشر، همين موجودات بودند كه 124000 پيامبر الهي را يكي يكي در تَلِّ زينبيّه، سر بريده و زن و فرزند و خانمان‌شان را به اسارت برده و اموال‌شان را نيز غارت نمودند!!
    واقعه‌ي پنجم : و اكنون نيز به مصداق ضرب‌المثل «آسياب به نوبت!»، شما مسئولين حفظ امنيّت عمومي جامعه، بايد كه ضمن حضور به موقع در متن امورات جامعه، اعلام موجوديّت كارساز نموده و به لحاظ جلوگيري از افزايش مراجعات به واحدهاي قضايي و يا بر حسب شرح وظايف متعارف و قانوني موجود، قبل از ورود مراجع و مقامات قضايي به دعواهاي جاري شده و در راستاي تداوم مبارزه با هرگونه مظاهر اوباشگري منتهي به بروز جرائم غير قابل انتظار و بالتبع و در نتيجه، غير قابل كنترل، در بروز و ظهور عوارض و صدمات و تلفات جاني و مالي، با حُسن استفاده از امكانات بالقوّه‌ي نيروي انتظامي ناحيه‌ي تحت نظارت، موجبات كنترل و هدايت مفيد هر گونه تحرّكات ناشي از تنش‌هاي نابهنجار هنجار شده را فراهم نمائيد.
    گيرندگان :
    1 ـ شوراي محترم اسلامي شهر بابلسر ـ جهت اطلاع و هر گونه اقدام قانوني
    2 ـ فرمانداري شهرستان بابلسر ـ جهت اطلاع و هرگونه اقدام قانوني
    3 ـ حجّت‌الاسلام علي‌اكبر طلاّبيان، امام جمعه محترم شهر بابلسر، كه انتظارمان بر اين مركب سوار است تا به همان صرف و نحو و منوالي كه شهود و تحليل و بررسي كوچكترين تحرّكات و اظهار نظر اَيادي شياطين ريز و درشت و آياتش در جهان سلطه را به حلقوم ميكروفون منابر معاذالله!!، آمفوتر و كبريت بي خطر شده‌ي وعظ و نماز جمعه و بالتّبع، پس از آن ـ راهي «اُذُنِ» مستمعيني كه هذاليوم عاجزند از درك و رؤيت و بيان و بررسي و درمان آلام يوميّه‌ي جامعه‌ي بيخ گوش خود، و ديگر تحت هيچ شرايطي نمي‌توانند «صاحب سخن» گريخته از رصد ابتلائات درون مرزي را بر سر «ذوق»ي آورند كه رنگ و بوي توجيه و تقليد منفعت طلبانه‌ي برداشت آزاد از سكوت براي باصطلاح حفظ نظام و بالمآل، خزيدن قانومند شده در لاك و پوسته‌ي حاكميّت در قالب عافيت طلبي 25 ساله‌ي ناشي از «رَكَبَ الْاَمر» خليفه‌گري منتهي به توسعه‌ي خصوصي سازي و بر همين مناط نيز سه دهه است باغ حوري انگوري‌اش آباد شده و از هر كوي و برزني به رنگ و صبغه‌ي دلپسند و چشمگير و روح‌نواز، سر برآورده و بيداد مي‌كند و عندالزوم نيز، سر مي‌شكند ديوارش ـ زيرا و بنا بر كاشت و داشت و برداشت‌هايي از «امّا»هاي پُر محصولي كه كاشتند و خورديم و مي‌كاريم تا شايد راستي درو نمائيم ـ في‌الحال، شد «معمّا» ـ از بس تحليل و تعبير و تفسير امورات جاري عادي و غير عادي فرامرزي را تافته‌ي جدا بافته فرض دانسته‌اند و از تعزيه گرداني بر روي رؤس كَلِ خود و خويشان باز مانده‌ايم و اصولاً فراموشمان شده كه سر خود دوا نمائيم و راه رفتن عاري از محو تماشاي دويدن ديگران طلبمان، يعني چه؟!!
    4 ـ آقاي رحيم فولادي‌سوادكوهي، دادستان محترم شهرستان بابلسر، جهت اطلاع و هرگونه اقدام قانوني
    1 ـ زمان ارسال به پايگاه اينترنتي «مازندنومه»(www.mazandnume.com) ـ ساعت 24:35 بامداد شنبه 19/01/85 ـ. ذيل خبر «پنجشنبه 17/01/85 ـ ساحل غمبار درياي مازندران» ـ با موضوع : «اَلْحَيْفُ يَدْعُوا اِلَي السَّيْفِ»
    2 ـ زمان ارسال به پايگاه اينترنتي «مازندنومه»(www.mazandnume.com) ـ ساعت 24:41 بامداد شنبه 19/01/85 ـ. ذيل خبر «سه‌شنبه 25/11/84 ـ اين نشان از كاروان بجا مانده» ـ با موضوع : «اَلْحَيْفُ يَدْعُوا اِلَي السَّيْفِ»
    3 ـ زمان ارسال به پايگاه اينترنتي «مازندنومه»(www.mazandnume.com) ـ ساعت 24:43 بامداد شنبه 19/01/85 ـ. ذيل خبر «چهارشنبه 16/01/85 ـ رنسانس آقاي رئيس جمهور» ـ با موضوع : «اَلْحَيْفُ يَدْعُوا اِلَي السَّيْفِ»
    4 ـ زمان ارسال به پايگاه اينترنتي «مازندنومه»(www.mazandnume.com) ـ ساعت 24:47 بامداد شنبه 19/01/85 ـ. ذيل خبر «دوشنبه 14/01/85 ـ هراز، جادّه‌اي به مقصد ماجرا» ـ با موضوع : «اَلْحَيْفُ يَدْعُوا اِلَي السَّيْفِ»
    5 ـ زمان ارسال به پايگاه اينترنتي «مازندنومه»(www.mazandnume.com) ـ ساعت 24:49 بامداد شنبه 19/01/85 ـ. ذيل خبر «پنجشنبه 17/01/85 ـ سفرهاي تلخ ـ عقيل امامي» ـ با موضوع : «اَلْحَيْفُ يَدْعُوا اِلَي السَّيْفِ»
    6 ـ زمان ارسال به پايگاه اينترنتي «مازندنومه»(www.mazandnume.com) ـ ساعت 24:51 بامداد شنبه 19/01/85 ـ. ذيل خبر «چهارشنبه 16/01/85 ـ يك روز پُر تذكّر» ـ با موضوع : «اَلْحَيْفُ يَدْعُوا اِلَي السَّيْفِ»
    اَلَّلهُمَّ سَدِّدْ اَلْسِنَتَنَا بِالصَّوابِ وَالْحِكْمِه ـ حسين صادقي‌مرشت
    بابلسر ـ خيابان امامزاده ابراهيم (ع) ـ كوچه شهيد رستمعلي آقاباباپور ـ كوچه شهيد جمال جعفري خلفلو ـ شماره 26
    تلفن منزل : 5255637 ـ 0112 ـ كد پستي : 75367 ـ 47417 ـ
    (marasht87@yahoo.com) ـ (wrappedup@maktoob.com)


    ©2013 APG.ir