تعداد بازدید: 3173

توصیه به دیگران 1

دوشنبه 29 خرداد 1385-0:0

كسي

داستاني از:شكرالله ذبيحي،شاعر و داستان نويس ساروي.


 

در را باز کرد ؛ شب بود . در خیابان بود . اتومبیل ها و چرخ و تیر چراغ ها . نئون مغازه، به خودش چشمک می زند قرمز . نه با شما نیستم ، این گردش من و شناخت من است .

شب شهری موبایل را خاموش میکنم و این به این معناست که تلفن همراه دیگر ــ همراهم نیست . به واقع تنهایم و بعد می روم .... می بینم ، یعنی خوابی را که دیده ام مکانش این جاست کسی که این جاست دست بندم را باز می کند و جمله ای برایم مفهوم گرفته است که تبعید شده ام .

ناراحتم؟ چه جوری می توانم حسی داشته باشم ؟ " من بهایی هستم " و بوهایی که نه ، شاید نورهایی یا....... چه بیان بهتری می توان داشت جز این که محافظت می شوی ــ که احساس می کنی انسانی هستی نو . واقعا به عظمتی که گرفتارش شده ام ،تبعید شدن ، بهای ناچیزیست که می پردازم خوابم اینجاست که به پایان می رسد .

دعایم را کرده ام و مناجاتم را خوانده ام اکنونم خلق جدید . وحس میکنم ..... صلح محبت خدمت وَ وَ وَ واژه نیست ادبیات است .

 تلفن را روشن می کنم . اولین زنگ صدا می کند مرا .... خوابم؟ باید امشب بروم . خیابان ، نئون تنها نیست .... کسی آمده است.

شکراله ذبیحی - (zabihi_art@yahoo.com)



    ©2013 APG.ir