عنکبوت
داستاني از:شکرالله ذبيحي،شاعر و داستان نويس ساروي.
بـه صادق هدایت؛
روز نخست عنکبوت بود. خُرد و ریز، تازه دنیا آمده یی که هیچ جا را نمی شناخت، زندگی را ندیده است . زندگی ــ نکرده است .
خلاصه .... روزهایی که می گذرند بی تار و پودند . " عنکبوت نمی توانست تار بتند و همین که از جمع رانده شد " حس ما قاعدتا" همین است، اتفاقی افتاده، نقطه کوری یک جایی که نزدیکی ست و نمی دانیم کجاست گُم گور است .
باید برود نه . " اما سوسک ها، شپش ها و حشراتی که تنها لیاقت طعمه شدن را دارند او را نتوانند پذیرفت . نخواهند که پذیرفت" آخر عنکبوتی که نتواند تار بتند به دردی نمی خورد . اشکال از خداست .
این مخلوق معرکه است . حالا ــ می رود؟ جایـی شاید غـذایی باشد . می رود؟ راه ها نرفته اند پرنده پر نمی زند عنکبوت سیاه هیچش دامش ــ را ــ چیده .
* زندگی این است . آنکه دندان داد نان هم داده مگر نه! " اگر نتوانی تاری درست کنی ، غذایی به تورت نمی افتد و تنها راز بقا ، مردن است .
* و روز اولین روزها بود . عنکبوت بود . مـُرده بـود .
شکراله ذبیحی - (zabihi_art@yahoo.com)
- يکشنبه 1 مرداد 1385-0:0
داستان كوتاه و جالبي بود اما از نظر كيفي دو داستان قبلي تان قابل تامل ترند