تعداد بازدید: 6263

توصیه به دیگران 1

پنجشنبه 26 شهريور 1394-9:37

جغرافیای تاریخی سوادکوه

نگاهی به تاریخ و جغرافیای تاریخی سوادکوه


 مازندنومه؛ سرویس فرهنگی و هنری، نرجس حیدری: شهرستان سوادکوه در استان مازندران قرار گرفته است. این شهرستان در دل کوه های سر به فلک کشیده البزر مرکزی قرار دارد که در طول تاریخ پر فراز و نشیب مازندران، مأمن و خاستگاه اسپهبدان آل باوند و آل قارن بوده است و این حکمرانان از آن جهت که از این کوهستان، امور دولتی و سیاسی تبرستان را اداره می کردند، ملک الجبال خوانده شدند.

این ناحیه در دوره ساسانی و در صدر اسلام در اسناد مکتوب، به نامی غیر از نام کنونی خود خوانده می شد. اما اگر بخواهیم رد پای این ناحیه را در دل تاریخ جستجو کنیم، قدیمی ترین اطلاعات موجود، ما را به زمان پادشاهان پیشدادی در داستان های اسطوره ای ایران هدایت می کند.

پس از آن دیگر ردی از این ناحیه نخواهیم یافت تا زمان ساسانیان و خلفای عباسی، آل بویه، سلجوقیان و خوارزمشاهیان و نهایتاً تا عصر صفوی و قاجار ادامه پیدا خواهد کرد. اما نکته قابل تاکید این است که تاریخ سیاسی سوادکوه از مازندران قابل تفکیک نیست و برای یافتن تصویری جامع از این دیار، نیاز اشراف به جغرافیای تاریخی کل مازندان است.

کلید واژه: تبرستان، سوادکوه، جبال شروین، اسپهبدان طبرستان.

 موقعیت جغرافیایی

شهرستان سوادکوه یکی از شهرستان‌های استان مازندران در شمال ایران است که در ناحیه البرز مرکزی و در مجاورت استان سمنان قرار گرفته ‌است. مهم‌ترین شهر این شهرستان، شهر زیرآب بوده که دارای بیشترین جمعیت و مساحت در سطح شهرستان است. شهر «پل سفید» مرکز این شهرستان است. شهرستان سوادکوه از سمت شمال به شهرستان قائمشهر، از سمت جنوب به شهرستان فیروزکوه در استان تهران و شهرستان مهدی شهر در استان سمنان، از سمت غرب به شهرستان بابل و از سمت شرق به شهرستان ساری و ارتفاعات دودانگه و دهستان چاشم (شهریارکوه) (جبال شروین) در شهرستان مهدی شهر محدود است.

ابن فقیه در شرح تبرستان در کتاب البلدان می نویسد: «ثم فی الجبل من ناحیة حدود خراسان مدینة یقال لها تمار و شرز و دهستان فإذا جزت الأزر وقعت فی جبال ونداد هرمز. فإذا جزت هذه الجبال، وقعت فی جبال شروین و هی مملکة ابن قارن» (البلدان،ابن الفقیه، ص:5).

یعنی: در کوهستان تبرستان چون از طرف خراسان بیایی شهری است که آن را غار می گویند، چون از حدود آن شهر عبور کنی به جبال ونداد هرمز می رسی و از این کوه ها که گذشتی وارد جبال شروین می شوی که مملکت ابن قارن است.

تقسیمات ناحیه سوادکوه توسط اعتمادالسلطنه ذکر گردیده است که شامل دو بلوک و صد پاره ده است. از جنوب به کوه های شلفین، مونگی چال، قدمگاه، پیازمرک، شاراق و گدوک شاه محدود می شود و از شرق به دوبال کوه و از شمال به علی آباد (قائم شهر فعلی) منتهی است (ستوده ، 1374 :396).

محمدحسن خان اعتمادالسلطنه از سیاستمداران عصر ناصرالدین شاه قاجار صاحب کتابی است با عنوان «التدوین فی احوال جبال شروین» که در آن به جغرافیا و تاریخ ناحیه سوادکوه مازندران پرداخته است. اعتمادالسلطنه می نویسد که در کتاب های جغرافیایی و تاریخی، هر کجا که نامی از ولایت شروین و یا جبال شروین آمده، منظور سوادکوه بوده است، زیرا این ولایت به هزار جریب که همان جبال ونداد هرمز است متصل است و از آنجا به ولایت شروین راه است (اعتمادالسلطنه، 1373 :96).

اعتمادالسطنه گردنه شلفین را که بین سوادکوه و فیروزکوه واقع است (رابینو، 1365: 23) و از آنجا ولایت سوادکوه شروع می شود، همان شروین می نامند و معتقد است که هیچ جای شکی نیست که شلفین و شروین را یک لفظ بدانیم. وی کوه ونداد هرمز را نیز هزار جریب می داند (اعتمادالسلطنه، 1373 :98) (ونداد هرمز کسی است که در زمان خلیفه مهدی، پسر منصور و عمرو بن العلا حاکم وقت تبرستان، خروج کرد و لشکر اسلام را از طبرستان بیرون راند).

زرین کوب درباره جبال قارن چنین می نویسد: «بخش دیگری از جبال قارن، در محل سوادکوه کنونی، شروین کوه یا جبل شروین خوانده می شد که دامنه های جنوبی آن تا به حدود قومس گسترش داشت. گردنه ای به نام شلفین نیز که سوادکوه و فیروزکوه را از هم جدا می سازد، گویا هنوز نام آن در تلفظ عامیانه ضبط و تحریف یافته خویش نگه داشته باشد» (زرین کوب، 1371: 345).

رابینو درباره محل قرارگیری سوادکوه می نویسد: «ناحیه سوادکوه (سابقاً به کولاپی معروف بود) که نامش از سوات کوه واقع در جنوب شرقی ده چرات گرفته شد، محدود است از طرف جنوب به فیروزکوه که به وسیله کوه شلفین یا شروین (که در نزدیکی قدمگاه پیازمرکر و در سایر نقاط منکی چال و شارک و گدوک شاه نام دارد) از آن جدا می شود. در سمت شرقی آن هزار جریب و در مغربش لاریجان و بندپی واقع اند. از سمت شمال سامان سوادکوه به شیرگاه می رسد که در آنجا نهرهای راست آب پی و لوپی در محلی که به دوآب موسوم است به هم پبوسته و رودخانه تالار را تشکیل می دهند» (رابینو، 1365: 78).

همچنین وی گزارش می دهد که مازندران از طریق دو راه ارتباطی به فلات ایران متصل می شد. یکی از راه آمل به تهران که از دامنه شرقی دماوند عبور می کند و به وسیله گاستیگر خان (Gasteiger)، مهندس اتریشی که در خدمت ناصرالدین شاه بود ساخته شده است و دیگری راه ارتباطی بین بارفروش و تهران است که از سوادکوه می گذرد و در امتداد جاده سنگفرش قدیمی است که در سال 1031 هجری قمری به دستور شاه عباس و تحت امر میرزا محمد تقی وزیر مازندران ساخته شد که از فرح آباد به خوار و از آن طریق به ساری، علی آباد، سوادکوه، هلی رود و فیروزکوه می گذشت و مجموع طول آن 45 فرسخ بود که به نه منزل تقسیم می شد (همو: 29-30).

 بررسی منطقه جبال شروین در منابع مکتوب

از صدر اسلام تا دوره مغولان و تیموریان، حکمرانان مستقل و غیر مستقل زمام حکومت مازندران و در پی آن سوادکوه را در دست داشتند که از آن جمله ملوک باوندی یا ملک الجبال، ملوک قارن معروف به جر شاه و اسپهبد، ملوک گاوباره که شامل دو سلسله دابویه و آل بادوسپان و ملوک آل زیار و سادات حسنی و حسینی و داعیان و مرعشیان را می توان نام برد. از زمان سلسله صفوی حکومت مازندران در دست حاکم کل بود و تمام فرمانداران این ایالت توسط وی انتخاب می شدند.

اما اولین اطلاعاتی که ابن اسفندیار و سایرین از ناحیه سوادکوه در اختیار ما قرار می دهند مربوط به پیشینه اسطوره ای و روایات حماسی ما ایرانیان است. همانگونه که اولین اطلاعات درباره پیشینه طبرستان مرتبط با منوچهر و رستم زال و دیوان مازنی هستند. ابن اسفندیار پدیدآورنده ناحیه فرشواذگر را منوچهر می داند. وی می نویسد: «تا در عهد جمشید، پارسیان گویند، دیوان او را مسخر بودند و بعضی از اصحاب تواریخ جم المصطفی نبشته اند، او دیوان را فرمود تا کوه ها را منهدم و هامون کنند و دریا انباشته و عذران بریده و آبها را بدریا رسانند و صحاری بادیه آرند و مجاری انهار و ینابیع قسمت فرمود و برای اهل کوهستان قلعه ها ساخت؛ چنانکه الانبر ذوان چرمین نتوانند رفت و در آن معاقل و حصون ذخیره آماده کرده و از کوهستان ها آبها بوادی رسانیده و برای اهل صحرا خندقها زده، صد سال و زیادت برین نسق طبرستان داشتند، بعد از آن بهفت اقلیم فرستاد و پیشه وران فرمود آوردند و اوطان هر قوم پدید کرد و اهل فضل و عقل و حساب را بر سایر طبقات فرماندهی داد. پس قدیمی تر طرفی از اطراف طبرستان لارجانست (ابن اسفندیار، جلد 1: 74).

همچنین وی در ادامه می نویسد: «... و فریدون بدیه وَرْآه قصبه آن ناحیت و جامع و مُشّرَق و مصلّی آنجاست از مادر در وجود آمد، و سبب آن بود آه چون ضحّاک تازی جمشید را پاره پاره آرد آل جمشید از سایه خورشید نفور و مهجور شدند تا در میان عالمیان ذآر ایشان فتور و دثور یابد. مادر افریدون با متعلّقان دیگر بپایان آوه دنباوند بدین موضع آه یاد رفت پناه گرفت. چون فریدون از مشیمه آ نفیکون بیرون آمد بحکم آنکه جبال غیرذی زرع و ضرع بود با حدود شلاب نقل آردند آه در آن صُقع چراخورها باشد و مقیمان او را تعیّش از منافع نتاج و باج گاوان بود» (ابن اسفندیار، جلد اول: 75).

بر این اساس در می یابیم که مادر فریدون بعد از اینکه وی متولد شد از منطقه ده ورک در لارجان (قدیمی ترین طرف از اطراف تبرستان) به قریه شلاب واقع در سوادکوه نقل مکان کرد تا در آنجا از چراگاه های خوب استفاده کند و اهالی و سکنه آن منطقه را، از منافع حاصل از گله های گاو ، روزی رساند (اعتمادالسلطنه: 96).

 آل باوند:

پادشاهان آل باوند از سال 45 تا 396 ه.ق حکومت کردند و از آنجا که قلمرو آنها در جبال مازندران یعنی قسمت های سوادکوه و دودانگه کنونی ساری (فریم) بود، ملک الجبال خوانده می شدند. مهمترین ملوک این سلسله اسپهبد شروین پسر سرخاب بود که سوادکوه به واسطه نام او مشهور شده است.

باو اسم سر سلسله باوندیان بود که از شاهزادگان ساسانی بود. حکمرانی تبرستان تا زمان قباد پسر فیروز و پدر انوشیروان در خاندان جسفنشاه مانده بود و بعد از زوال این طایفه، قباد پسر خود کیوس را به حکمرانی این ولایت منصوب کرد و بعد از اینکه کیوس بر انوشیروان شورید و سرانجام به هلاکت رسید، حکمرانی طبرستان به اولاد سوخرا رسید. انوشیروان پسر کیوس، شاپور را در مداین نزد خود نگه داشت تا اینکه وفات کرد و پسرش هرمز به پادشاهی رسید. در این زمان شاپور فوت کرد و از او پسری به نام باو بر جا ماند. در زمان خسرو پرویز باو به پاس خدمات خود به خصوص در جریان جنگ بهرام چوبینه، حکمرانی ممالک اصطخر، آذربایجان، عراق عجم و طبرستان را دریافت کرد.

در طی داستان منقول شده در احوالات باو، او را در زمان های مختلف در کنج عزلت و در حال عبادت در آتشکده ای در کوهستان می یابیم. از جمله زمانی که آذرمیدخت از وی خواست که سپهسالاری سپاه وی را بپذیرد و یا زمانی که خبر هلاکت یزدگرد را شنید. بعد از ورود اعراب مسلمان به سرزمین ساسانیان و از طرف دیگر تاخت و تازهای مکرر ترکان از طرف خراسان، وی به خواست مردم تبرستان، پادشاهی این دیار را پذیرفت.

پس از کشته شدن باو، پسرش سرخاب به یاری مردم به قدرت رسید. از آن تاریخ تا زمان قتل فخرالدوله (آخرین ملک باوندی)، طایفه باو و اولاد سرخاب والی کوهستان و سوادکوه و ملقب به ملک الجبال بودند.

گاه نیز اتفاق می افتاد که سادات و گاوباره و قارنوندان و دیالم و آل بویه و آل وشمگیر بر آنها چیره می شدند و یا خلفای عباسی به قلمرو آل باوند لشکرکشی می کردند، اما نهایتاً پیروزی با ایشان بود.

در زمان اسپهبد شروین بن شروین بن سرخاب که ملک الجبال سوادکوه بود و این کوهستان به اسم وی معروف گشت و جبال شروین نامیده شد، ونداد هرمز  با اسپهبد عهد بست که تمام امرای عرب را از ولایت تبرستان بیرون راند. شروین پسری به نام قارن داشت که پیش از پدر بدرود حیات گفت و پسر قارن اسپهبد شهریار بود که سلطنت آن سامان پس از شروین به وی رسید. بعد از وی جعفر بن شهریار بن قارن به مدت دوازده سال حکومت کرد و سپس برادرش اسپهبد قارن بن شهریار به قدرت رسید که این اولین ملک الجبال است که مسلمان شد.

در سال 227 ه.ق، در زمان معتصم خلیفه عباسی، سید حسن بن زید ملقب به داعی کبیر قیام کرد و استندار بادوسپیان را به نبرد با اسپهبد قارن ابن شهریار فرستاد. اسپهبد قارن به ناچار با داعی کبیر صلح کرد و فرزندان خود سرخاب و مازیار را به عنوان گروگان به نزد وی فرستاد. اما سرخاب از پیش داعی گریخت و این باعث شد که داعی مجدداً به نبرد با اسپهبد قارن برود. پس از وی اسپهبد رستم بن سرخاب بن قارن به قدرت رسید و به مخالفت با داعی کبیر پرداخت و حاکم وقت خراسان، رافع بن هرثمه را علیه وی تحریک کرد. ولی سرانجام این نبرد به صلح مصلحتی هرثمه با داعی انجامید. هرثمه اسپهبد رستم را با حیله به بند کشید و در نهایت وی در زندان هرثمه دار فانی را وداع گفت.

سپس اسپهبد شروین، با داعی صلح کرد و پسرش اسپهبد شهریار در زمان حسن بویه در جنگ با وشمگیر، به حسن بویه پیوست. یعد از این اسپهبد دارا بن رستم برای مدت زمان اندکی ملک جبال بود. بعد از وی اسپهبد شهریار روی کار آمد که به خدمت قابوس بن وشمگیر درآمد و در نهایت به مخالفت با قابوس پرداخت و در جنگ با وی به قتل رسید و از این زمان به بعد به علت استیلای قابوس و جانشینانش، آل باوند ضعیف شدند تا اینکه سلاطین سلجوقی، آل وشمگیر را از پا درآوردند. در آن زمان حسام الدوله اسپهبد شهریار بن قارن مجدداً به قدرت رسید و به این ترتیب دوران دوم حکومت آل باوند آغاز شد.

سلطان محمد بن ملکشاه سلجوقی سپاهی را به فرماندهی سنقری بخاری به پیکار با اسپهبد فرستاد، ولی سرانجام این نبرد به نفع حسام الدوله به پایان رسید. در نهایت صلح بین طرفین برقرار شد و یکی از پسران حسام الدوله اسپهبد به نام علاءالدوله علی به دربار محمد سلجوقی در اصفهان فرستاده شد و وی خواهر خود را به همسری نجم الدوله قارن پسر دیگر حسام الدوله در آورد.

پس از مرگ نجم الدوله، رستم جانشین وی گشت. علاءالدوله در این هنگام با لشکری به سوی تبرستان آمد تا آن را فتح کند. سلطان محمد سلجوقی علاءالدوله را خواند و خاتم ملک تبرستان را به او داد و در این میان رستم که بیمار شده بود درگذشت.

اسپهبد علاءالدوله به گلابی که به سوادکوه مشهور است رسید. امیر اسحق لپور به خدمت وی رسید. زمین بوسید و این در اول فروردین ماه بود.

شاه غازی رستم پسر علاءالدوله بیست و چهار سال حکومت تبرستان را در دست داشت. وی برادری داشت با نام تاج الملوک که با وی خصومت در پیش گرفت و به خدمت سلطان سنجر در آمد و بعد از مرگ علاءالدوله، از سلطان سنجر خواست که به وی در رسیدن به حکمرانی ملک پدر یاری رساند. اسپهبد غازی رستم که سپهسالار آمل بود از لشکرکشی برادر غافلگیر شد و به طرف قلعه سواته کوه رفت و اهل قلعه تسلیم شدند و سواته کوه به تصرف اسپهبد غازی رستم درآمد. هنگامی که اسپهبد خود را از شر دشمن ایمن یافت از قلعه بیرون آمد و به فکر اصلاح امور مملکت و رفع خرابی ها افتاد. از کارهای پسندیده وی این بود که به مدت سه سال رعیت مازندران را از دادن مالیات معاف کرد و مملکت رو به آبادانی رفت. وی در سال 580 هجری در سن شصت سالگی درگذشت (تلخیص از سورتچی، 1381: 23- 154).

اسپهبدان آل باوند به نقل از کتاب تاریخ تبرستان، رویان و مازندران از میر سید ظهیرالدین مرعشی به قرار زیر اند:

باو 45ه.ق

ولاش 59 ه.ق

سرخاب بن باو 68 ه.ق

مهرمردان بن سرخاب  110

سرخاب بن مهرمردان 135

شروین بن سرخاب 155

شهریار بن شروین 181

شاپور (جعفر) بن شهریار 210

قارن بن شهریار (در 227 مسلمان شد)  222

رستم ین سرخاب بن قارن  253

شروین بن رستم 282

شهریار بن شروین 318

رستم بن شروین  335-370

دارای بن رستم بن شروین 355

شهریار بن دارا (به دست قابوس بن وشمگیر کشته شد)  358

رستم بن شهریار 396-441

قابوس بن وشمگیر در سال 397 هجری قمری مازندران را فتح کرد

شروین بن محمد حوالی سال 400ه.ق

 آل قارن

آل قارن از سال 50 قبل از هجرت تا 224 ه.ق در جبال مازندران حکومت کردند (سورتچی، 1381: 23).

سوخرائیان یا قارنوندیان در کوهستان های تبرستان به مدت 274 سال حکومت کردند. انوشیروان ساسانی، شهریارکوه و کوه قارن را به قارن بن سوخرا اعطا نمود و در سال 224 یا 226ه.ق، یعنی سال مرگ مازیار حکومت این سلسله به پایان رسید. این فرمانروایان را گرشاه (جرشاه) یا ملک الجبال و همچنین اسپهبد می خواندند که تفوق سلسله باوند را قبول داشتند. مورخان تازی افراد این خاندان را اهل بیوت می خواندند (ابن اسفندیار، :74-73).

ابن اسفندیار اولین ملوک این خاندان را، قارن بن سوخرا بن قارن بن سوخرا معرفی می کند که مدت 37 سال حکومت کرد. فرزندان سوخرا، به انوشیروان ساسانی در جنگ با ترکان یاری رساندند و وی به پاس این خدمت، زابلستان را به پسر ارشد سوخرا که زرمهر نام داشت اعطا نمود و همچنین وندا امیرکوه، آمل، لفور و فریم را به فرزند کوچکترش یعنی قارن واگذار کرد که به نام وی کوه قارن نامیده شد. قارن پسری به نام آلندا داشت که 52 سال حکومت کرد. پس از وی سوخرا 65 سال حکومت کرد و سپس یکی از پسرانش، وندا هرمز جانشین وی شد.

بنا به گفته ابن اسفندیار، وندا هرمز پسر آلندا بود نه نوه اش. زمانی که مردم از جور و ستم و مالیات سنگین خلفای عباسی به تنگ آمدند، وندا هرمز با اسپهبد یاوندی و مصمغان ولاش میاندورودی و استاندار شهریار بن پادوسبان جهت کشتار و قتل عام تمام اعراب و عمال خلیفه متحد شدند.

در این زمان خلیفه عباسی مهدی بود که سرانجام این قائله به صلح بین خالدبن برمک، حاکم اعزامی از طرف خلیفه، و وندا هرمز انجامید. هارون الرشید پسر اسپهبد شروین و قارن پسر وندا هرمز را به عنوان گروگان پیش خود پذیرفت و مدتی بعد این دو را پیش پدرانشان فرستاد. وندا هرمز بالاخره در زمان حکومت مامون وفات کرد و یکی از پسرانش به نام قارن جانشین وی شد.

قارن 40 سال حکومت کرد و در لشکرکشی مأمون علیه بیزانس به وی یاری رساند ولی اسپهبد شهریار کینه وی را به دل گرفت و متصرفاتش را تصاحب کرد. پسر وی مازیار 30 سال حکومت کرد.

در این زمان اسپهبد شهریار بن قارن باوندی چشم طمع به متصرفات مازیار دوخت و آنها را به تملک خویش در آورد. مازیار توانست از زندان اسپهبد بگریزد و به بغداد رود و در آنجا مسلمان شد و عنوان ولی امیرالمومنین گرفت. پس از مرگ اسپهبد، خلیفه عباسی منصور فرمانروایی تبرستان را به مازیار اعطا کرد. وی دستور داد شاپور بن شهریار باوند را بکشند و مدت 4 سال یعنی تا زمان مرگ موسی بن حفض، حاکم خلیفه، در تبرستان حکومت کرد و سپس تمام آن سامان را تصرف کرد و تحت تسلط خود در آورد. مازیار دستور داد در کوهستان ها قلاع مستحکم بسازند و در مسیر جاده ها، پاسگاه ها و سدهایی احداث کنند.

بعد از مرگ مأمون، معتصم جانشین وی شد و دستور داد عبدالله بن طاهر به تبرستان گسیل شود و پس از چند نبرد بین طرفین، مازیار شکست خورد و به بغداد فرستاده شد و در سال 224-226ه.ق به قتل رسید (ابن اسفندیار، جلد1: 243-169- رابینو –ترجمه: 495-502). ابن اسفندیار در شرح ارتداد اسپهبد مازیار بن قارن بن اسپهبد وندا هرمز، این ناحیه را سواتکوه، به تای منقوط، نامیده است (18).

اسپهبدان آل قارن به نقل از کتاب تاریخ طبرستان، رویان و مازندران از میر سید ظهیرالدین مرعشی به قرار زیر اند:

قارن

الندا

سوخرا

ونداهرمز

قارن

مازیار

 
از جمله منابع اطلاعاتی درباره سوادکوه، سفرنامه ناصرالدین شاه قاجار است. وی در هفده ذیقعده سال 1282 ه.ق، با عده زیادی از صاحب منصبان عهد قاجار به سمت مازندران حرکت کرد و گزارش شاه از این سفر در 25 صفر 1288ه.ق به چاپ رسید. وی راه فیروزکوه به سوادکوه را طی کرد. از نکات قابل توجه بخش سوادکوه، اشاره به استقرار اردو در اراضی و املاک ابراهیم بیک نایب اصطبل است، زیرا این از جمله نخستین گزارش به دست آمده از حضور ابراهیم بیک، که بعدها ملقب به شعاع الملک شد، در سوادکوه است (نوری، 1389: 138-139).

ناصرالدین شاه قاجار در طی سفر خود به مازندران، روزهای سه شنبه اول ذی الحجه، چهارشنبه دوم ذی الحجه، پنجشنبه سیم ذی الحجه و جمعه چهارم ذی الحجه را در سوادکوه و دهات این سامان گذراند و آنرا اینگونه توصیف کرده است (به نقل از التدوین فی احوال جبال شروین):

«در اصل بالای گردنه که راه شاه عباس از آن می گذرد، سمت جنوبش بلوک فیروزکوه و سمت شمالش سوادکوه است. کاروانسرای بزرگی از شاه عباس می باشد. از گردنه که به طرف سوادکوه پایین می آیند، در طرف دست چپ راه، در سر کوه قلعه ای دیده می شود که آن را قلعه اولاد دیو می نامند و بر سر کوه های سمت دست راست هم قلاع محکم خراب زیاد هست. سدی نیز در تنگه این دره ساخته بودند تا آب که از بالای گردنه می آید، آنجا جمع گشته کسی نتواند عبور نماید، لکن به کلی منهدم بود و از آثار می نمود که بنای محکمی بوده است و آن آب هر چه از گردنه سرازیر می شود، دو به زیادت می گذارد. همین آب است که رودخانه تالار نامیده می شود و مصب این رودخانه دریای خزر است.

از گردنه به منزل اول که سرخ رباط است، از تنگه معروف به چهل در باید عبور کرد. از سرخ رباط به منزل دیگر که بخواهند بروند، به خاک سوادکوه وارد شده و در جاده شاه عباس راه پیموده، می روند به پل سفید و راه پنج فرسخ است و معبر در کنار رودخانه تالار و از جنگل عبور می شود. پل سفید از بناهای شاه عباس است و سه چهار چشمه دارد. منزل دیگر سرخه کلاست و آن قریه است در بالای کوه واقع در بین راه رودخانه ای است از سمت دیولیلم از طرف دست چپ راه به رودخانه تالار می ریزد و خود دیلیلم نیز در سمت چپ راه واقع شده است.

اعتماد عوام این است که محبس کیکاوس در دیولیلم بوده است. امامزاده عبدالحق طرف دست چپ آن سمت رودحانه واقع است. از پل سفید تا سرخه کلا دو فرسخ است و دهاتی که در این مسافت در دو طرف راه واقع شده عبارتند از: نخی کلا، کردآباد، خواجه کلا، نرگس جاسر، لاویج کلا. اما این قراء غالباً در بالای کوه ها و در میان جنگل است و دیده نمی شوند. از سرخ کلا که مسافر به طرف شیرگاه حرکت می کند، اول آبادی که می بیند سر کلا و بن کلا است و تا پل کسلیان بلوک داوود است. این پل سرحد سوادکوه و شیرگاه است و رودخانه ای از سمت کسلیان جاری و داخل تالار می شود. پلی مرتفع و طولانی دارد و معروف به پل دختر است.

اگر این پل نباشد، راه عبور و مرور سوادکوهی و مازندرانی مقطوع می شود. به اندک مسافتی آن سمت پل، دشت شیرگاه پیداست و کوه های بلند، پست می شوند و حالت جلگه ای پیدا می کنند. فی الحقیقه از شیرگاه به آن طرف سرحد مازندران است و از خاک سوادکوه خارج می شوند. این پل معروف به پل بشل می باشد. دهات دست راست: سرو کلا و متن کلا و هیو کلا است و جزو بلوک علی آباد» (ستوده، :394-393).

از جمله بزرگان سوادکوه می توان به علیخان سوادکوهی اشاره کرد. در آغاز سلطنت ناصرالدین شاه قاجار (1264ه.ق) در قائله سرکوب جماعت بابیه در قلعه طبرسی که در کنار رود تالار و روستای افرای قائم شهر قرار دارد، شاه فرمان داد که بزرگان مازندران لشکر آماده کرده و بر ایشان بتازند. در این زمان بزرگان مازندران که برای شادباش جلوس شاه در دربار حضور داشتند، هر یک به خویشان خود این دستور دولتی را ابلاغ کردند.

از جمله این بزرگان علیخان سوادکوهی بود که به منطقه سوادکوه و هزار جریب دستور داد تا در تسخیر قلعه و قلع و غم بابیه اقدام کنند (سورتیجی، 1381: 106-105). همچنین محمدخان سوادکوهی از حاکمان مازندران در زمان کریم خان زند بود که دستور ساخت مرکلباد یا خندق کلباد، که از جمله استحکامات مازندران است را داد تا اشرف و حدود شرقی مازندران را از تاخت و تازهای ترکمن ها حفظ کند (رابینو، 1365: 41).

قلعه پرستاق در سوادکوه یا هزار جریب که علی بن شمس الدین لاهیجی تنها به آن اشاره کرده است، جزو نقاطی است که شناخته نشده است و به جز مرجع ذکر شده، در جایی دیگر نامی از آن نیامده است (رابینو، 1365: 200-199).

 *نرجس حیدری مدرس دانشگاه و دانشجوی دکتری باستان شناسی دانشگاه مازندران است.

منابع

ابن اسفندیار، محمد بن حسن (1366)، تاریخ طبرستان، به کوشش عباس اقبال، چاپ دوم، تهران، انتشارات پدیده خاور.

ابن فقیه، احمد بن محمد بن اسحاق الهمذانی (1416ه.ق)، البلدان، بیروت: عالم الکتب.

اعتماد السلطنه، محمد حسن خان (1367)، مرآة التدوین فی احوال جبال شروین، ج 1، تصحیح مصطفی احمد زاده، انتشارات فکر روز.

رابینو، ه.ل (1365)، مازندران و استرآباد، ترجمه غلامعلی وحید مازندرانی، چاپ سوم، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی.

زرین کوب، عبدالحسین (1389)، دو قرن سکوت، تهران، انتشارات سخن.

سورتچی، سامان (1381)، قلاع باستانی مازندران، تهران، سازمان میراث فرهنگی کشور.

ستوده، منوچهر (1374)، از آستارا تا استرآباد، تهران، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ دوم.

نوری، مصطفی (1389)، «نخستین سفرنامه ناصرالدین شاه به مازندران»، در پیام بهارستان، سال دوم، شماره 7، بهار.

مرعشی، سید ظهیر الدین (1363)، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، تصحیح برنهارد دارن، چاپ اول، تهران، نشر گستره

منبع:anthropology

 


  • حسین ساجدیپاسخ به این دیدگاه 2 0
    سه شنبه 13 اسفند 1398-9:23

    سوادکوه ته پرچم بالا

    • شنبه 11 مهر 1394-13:1

      چه از نظر تاریخی و چه از نظر فرهنگی مردمان سوادکوه امروزی و دودانگه وشایدهم بخش چهاردانگه یک پیوستگی عمیقی دارند و ای کاش از نظر جغرافیایی هم آنها جدا نمی کردند

      • سوادکوهی کیجاپاسخ به این دیدگاه 12 0
        جمعه 27 شهريور 1394-1:21

        سوادکوه ذره ذره خاک تو ذره ذره خاک تن اجداد من است خاکت را به سرمه می کشم و می بویمت که عطر تو عطر تن مادر است که همه ارامش است و نوازشگری مهربانی که با نسیم ما را می نوازی در حالیکه ما.... . دوستت دارم .


        ©2013 APG.ir