تعداد بازدید: 4541

توصیه به دیگران 1

پنجشنبه 25 آبان 1385-0:0

سنت نيمايي

شعرنيمايي،پيش و پس از آن در گفت وگوباحافظ موسوي(الهه خسروي يگانه)


برخي اعتقاد دارند جريان شعري ايران پس از انقلاب به واسطه تفکراتي که هسته اوليه آن در رخدادها اين دوره شکل گرفت، هم در قالب و هم در محتوا برخوردار از نمودهاي تازه اي شد که شايد کمتر در جريانات قبل از انقلاب به واسطه تسلط فضاي شعر نيمايي  فرصت بروز پيدا کرده بود. تحليل اين گروه آن است که جريان هاي شعري سه گانه اي که در اين دوره آغاز مي شود با روح جمعي که در جامعه ايراني حاکم بود به شدت پيوند خورده و تثبيت شده است اما حافظ موسوي در تشريح اين فضاي فعال شعري در نخستين سال هاي پس از انقلاب و دهه هاي پس از آن تحليل متفاوتي دارد.

* جريان هاي شعري پس از انقلاب را به چند دسته مي توان تقسيم کرد؟

ــ در يک نگاه کلي بعد از انقلاب سه جريان شعري را مي توان تشخيص داد. جريان اول جرياني است که با حمايت دولت شروع مي شود و ادامه مي يابد و سرمايه گذاري زيادي نيز از ناحيه دولت صورت مي گيرد تا به مدد اين جريان شعر سنتي جايگزين شعر نو نيمايي شود. چون مي دانيد در دهه چهل و پنجاه شعر نوي نيمايي به واقع جانشين شعر سنتي و کلاسيک شده بود و نمايندگي روح جمعي ما در حوزه شعر با شعر نيمايي بود. اين بدان معنا نيست که شعر قديم خوانده نمي شد يا شعر قديم از اعتبار افتاده بود نه، شعر قديم کماکان طرفداران خودش را داشت اما از دوره اي که نيما از حدود سال 1301 تلاش خودش را با افسانه آغاز کرده بود طي دو دهه وضع به شکلي شد که شعر نو يا شعر نيمايي ديگر تثبيت يافته بود.

 اما بعد از انقلاب با توجه به جايگاه سنتي و تفکر کساني که در مصدر کار قرار گرفتند تلاش شد که شعر ما به قبل از نيما بازگردد. بازتاب اين سياست در دانشگاه ها به خوبي نمود يافت چون مي بينيم که گرايش به شعر نو تعطيل مي شود يا در کتاب هاي درسي همان مباحث اندکي که راجع به شعر نو بود حذف شد و به طور کلي در رسانه هاي عمومي دولتي درمورد شعر نو و شاعران شعر نو يک نوع  مميزي ايجاد شد.

به همين دليل به مدت ده تا پانزده سال شايد کساني که فقط به مجاري آموزشي رسمي بسنده مي کردند يا احيانا خانواده هايشان آنها را در جريان ادبيات امروز قرار نمي دادند فکر مي کردند چيزي به نام شعر نو وجود ندارد. اين يک جريان غالب بود و نتيجه اش هم بي تاثير نبود چون شما وقتي امروز وارد دانشگاه ها مي شويد مي بينيد که يک گروه عظيمي از جوانان به سمت غزل گرايش دارند.

 به ويژه اينکه در ده، پانزده سال اول نه تنها به نفع شعر ماقبل نيمايي تبليغ مي شد بلکه عليه آن موضع گيري هم ميشد و يک انکار رسمي در مورد جريان شعر نوي فارسي وجود داشت اما طبيعي بود که اين سير دوام نداشت چون اين کار يک جور در افتادن با سير طبيعي زمان بود چون بهرحال تاريخ را نمي توان به عقب برگرداند و هيچ کس نمي تواند براي مدتي طولاني بخشي از تاريخ را انکار کند يا آن را به عقب ببرد اما به تدريج وقتي فضا مقداري باز تر شد و چند نشريه روشنفکري اجازه انتشار پيدا کردند با عرضه کار شاعراني که در حوزه شعر نو فعال بودند معلوم شد که بازار شعر به کلي تعطيل نشده است ولي جريان دوم و سوم جريان هايي هستند که در داخل همين گرايش شعر نو ايجاد شد.

به طور کلي بعد از سرگشتگي هايي که در دهه شصت براي روشنفکران ما پيش آمد مشخص شد که يک گروه کماکان با ادامه دادن سنت نيمايي و برجسته کردن نيما شاملو و فروغ سعي کرده اند ظرفيت هاي بياني شعر نيمايي را گسترش دهند و دست به تجربه هاي جديد بزنند. اين گرايش گرايشي بود که مي دانست که بايد در مقايسه با دهه چهل و پنجاه دست به نوآوري بزند.

* يعني به نوعي ادامه آن راه هم بود؟

ــ بله و در ادامه سنت نيمايي دست به نوآوري زد. گرايش دوم برخلاف گرايش اول به جايي رسيد که فکر کرد ادامه راه نيما غير ضروري است. به طور مشخص براهني از نيمه دهه شصت سرمدار اين جريان بود که به نوعي پايان دوره نيما را اعلام کرد اين موضع گيري منجر به يک نوع گرايش افراطي در شعر نو شد و بهرحال به حيثيت شعر فارسي به نظر من لطمه زد. ضمن اينکه در اين حوزه هايي گره گشايي هم کرد و يک نوع تجربه هايي را به شعر نوي ما پيشنهاد کرد.  بنابراين اين سه جريان قابل تشخيص هستند.

* شاخصه آن جرياني که ادامه سنت نيمايي بود چه کساني بودند؟

ــ به نظر من اغلب شاعران ما در اين جريان قرار مي گيرند. يعني کساني مثل مفتون اميني منوچهر آتشي يا احمدرضا احمدي ضمن اينکه کمابيش به اين نتيجه رسيدند که معيارهاي شعر دهه چهل يا شعر نيمايي با روايت هاي دهه چهل يا پنجاهي اشباع رسيده بنابراين در جست وجوي راه جديد بودند و اگر به کارهايشان نگاه کنيد که اشعارشان با گذشته متفاوت است به اين جريان شاعران نسل هاي بعدي هم اضافه مي شوند که شاخص هايشان مثل شمس لنگرودي، فرشته ساري، علي صالحي و مسعود احمدي بودند و از نيمه دوم دهه شصت کساني که نسل ما باشند نيز اضافه مي شوند .

به نظر من کماکان اين جمع به عنوان يک جريان پررنگ در شعر فارسي گرچه بدون هياهو هنوز هم حضور داردو بايد بگويم متاسفم وقتي که آدمي مثل براهني در تحليل هاي خود اين جريان را نمي بيند و در کنار رديف کردن دو سه اسم از گذشتگان از شاعراني به عنوان گشايندگان راه شعر نو نام مي برد که شايسته اين اطلاق نيستند. اين از حداقل درايت ادبي که از براهني انتظار مي رفت به دور است. تا يک جايي قرار بر اين بوده که ما با يکسري معيارهايي به داوري بنشينيم اما از اين جا به بعد ديگر معيارها تعيين کننده نيست بلکه دوستي ما با آدمها و ميزان روابط ما با آنها انگار تعيين کننده است.

در حالي که واقعيت اين است که شما اگر از يک مخاطب شعرخوان درباره شاعران مطرح بعد از انقلاب سئوال کنيد حداقل از چهره هاي مطرح و ماندگار شعر امروز پنج شش نامي را مي برد که در تحليل ها و گفتگوهاي براهني جايي ندارند. بنابراين براهني هم نمي تواند اين جريان را کتمان کند. همان طور که در اوايل انقلاب تلاش شد شعر نوي نيمايي کتمان شود اگر از ناحيه خود ما روشنفکران، جريان واقعي شعر امروز يا يکي از جريان هاي شعري انکار شود ده سال ديگر کساني که به ارزيابي مي نشينند و معلوم مي شود چيزي که استاد تشخيص دادند يا از ناهوشياري ايشان بوده يا ناآگاهي که من معتقدم که ايشان اتفاقا هم آدم بسيار باهوشي است و هم نسبت به اين فضا آگاهي دارد.

* تحولاتي که جريان هاي شعري در پوسته داخلي خودشان داشتند چه تحولاتي بود؟ مثلا همين جريان شعر نيمايي که شما از آن صحبت کرديد ظاهرا با چيزي مواجه شد به نام بحران مخاطب که اين نقيصه برآيند رفتار خود او نبود بلکه برآيند سفارش پذير بودن و افراط گرايي هاي جريان ديگر بود. شما با اين نظر موافقيد؟

ــ بله جريان شعر اصيل نيمايي اين لطمه را از هر دو سو جريان شعر فارسي خورد ولي اگر شما به يک قضاوت عمومي و نه عوامانه نگاه کنيد مي بينيد که از اين جريان که جريان اصيل ادامه دهنده نيمايي حداقل چند اسم به حافظه مخاطب شعر اضافه شده و اين چيز کمي نيست.

 اگر بحث ما بحران مخاطب است بايد بگويم در اين طيف شاعراني که تحولي در کار شعري شان به وجود آوردند توانستند اين مخاطب نسبي را در حدي که امروز انتظار مي رود به دست بياورند. کساني که بدون آن افراط گرايي هاي که امثال براهني پيشنهاد مي کردند و بدون اينکه بند ناف خودشان را از سنت نيمايي ببرند جرياني ايجاد کردند که در اذهان ادبي جامعه به ثبت رسيد. راه دوري لازم نيست برويم کافي است يک نظر سنجي در سطح جامعه روشنفکري و شعرخوان بکنيم و ببينيم در همين محدوده بيست ساله چه کساني از فيلتر ذهني جامعه عبور کردند. من معتقدم اين مسئله علي رغم مشکلاتي که در جامعه وجود داشته ناگزير به تجربه گرايي است و شعر دهه شصت ما هم با همه دشواري ها اين دوره را پشت سر گذاشت و اين دستاورد کمي نيست و نبايد از شعر چيزي بيشتر از اين بخواهيم.

* بحث اصلي من البته بحران مخاطب نيست بحث من اين است که اين جريان اصيل شعري چه صدماتي را از اين دو جريان ديگر گرفته است؟

ــ من قبل از آنکه به لطمه هايش اشاره کنم به دستاوردها مي توانم اشاره کنم. اين گرايش افراطي به نظر من پتانسيل مثبتي هم در شعر ما ايجاد کرد. معمولا شاعراني که در چپ ترين موضع راديکاليزم قرار مي گيرند يک انرژي را در فضاي عمومي پخش مي کنند که باعث تقويت حرکت جريان اصلي شعر مي شود. اين جنبه مثبتي است و بي انصافي است که تاثير ديدگاه هاي جديد را در شعر امروز ناديده بگيريم ولي قضيه اين است که چون آن جريان از قدرت رسانه اي بيشتري برخوردار بوده و در يک دوره هايي شايد ادبيات مسلط و رسمي هم بي ميل نبوده فضاي شعر نيمايي را تخريب کند اين دو دست به دست هم داد تا فضا کمي آشفته شود و ممکن است گروهي به خطا و اشتباه به اين نتيجه رسيده باشند که اساسا آنچه مربوط به ميراث نيما است مردود است.

فراموش نکنيم که در يک سالهايي تحت تاثير همچين موضع گيري هايي شاعري مثل شاملو مورد انکار قرار مي گيرد و وجود کوچکترين نشانه اي از شعر شاملو در شعر يک شاعر نشانه عقب ماندگي بود در حاليکه ما با وجود انتقاداتي که مثلا به شاملو داشتيم و لي حرکت خود را ادامه حرکت او و نيما مي دانستيم. فراموش نکنيم اين بشارت دهندگان بازگشت به گذشته چه القابي براي فروغ بکار مي بردند يا زمزمه هايي که مي گفتند نيما از انگليسي ها پول گرفت تا شعر فارسي را خراب کند يا در مورد شعر شاملو از چه موضع هاي حق به جانبي شعرش زير ضرب قرار مي گرفت که اين شعر اسطوره گرا و اقتدارطلب است.

البته در اينها جنبه هايي از حقيقت وجود دارد ولي وقتي در يک بستر ديگري مطرح مي شود مي توان از هدف طرح آنها نتيجه ديگري گرفت و اين در گيج شدن فضاي شعر دهه شصت به بعد بي تاثير نبود اما اصالت خود اين جريان در يک دوره اي نشان داد که گرايش اصلي اين روزگار همين گرايش است و همين دو دهه گذشته و ميراث مختصري که به جا مانده اصالت اين جريان را مي تواند اثبات کند.

* فارغ از تقسيم بندي هاي معمول يک تصور کلي در مورد شعر بعد از انقلاب وجود دارد و آن اين است که شعر فارسي بعد از انقلاب آن رسالت اجتماعي يا سياسي را که شاعران دهه چهل و پنجاه براي شعر قائل بودند به کناري نهاد و به درون خود رجعت کرد. اين اتفاق در سه شاخه جريان شعري ما افتاد اما کيفيتش متفاوت بود. بدين معنا که شاعراني که قرار بود مبلغ ارزش هاي انقلاب يا جنگ باشند بعد از يک مدتي به اين نتيجه رسيدند که کمي هم به خود و دنياي درون شان بپردازند و به کشف فضاهاي جديد فارغ از آنچه که جامعه از آنها مي خواهد بپردازند. آن جريان افراطي گرا هم که از آغاز دغدغه چيزي به نام مخاطب يا جامعه را نداشتند اين ميان جريان نيمايي هم به همين مصيبت دچار شد ولي اين اتفاق برايند رفتار خود آنها نبود.

ــ اين حرف را قبول ندارم.اتفاقا جرياني که من از آن صحبت مي کنم برون گراتر از تمام دوره هاي تاريخ شعر ماست حتي بيشتر از شعر دهه چهل و پنجاه. منتها طرز بيان متفاوت است. من قبول ندارم که شعر ما در دهه شصت اجتماعي نيست اين فرضيه که شعر ما بعد از دهه شصت از دغدغه هاي اجتماعي تهي شده و در آن نشاني از زندگي جمعي و تجارب جمعي نيست داوري درستي نيست. اگر بين دهه پنجاه و چهل يک مقايسه اي بکنيم با يک سري قطعيت ها در شعر مواجه مي شويم يعني مي بينيم که شعر در يک نگاه کلي از يکسري ديدگاه هاي ايدئولوژيک نشات مي گيرد اما در دهه شصت شرايط تفکر ما فرق کرد بعد از دهه شصت ما با تجربه هايي مواجه شديم که به نسبت تجربه هاي مان در دهه هاي گذشته پيچيده تر است به همين دليل فضاهاي پيچيده تري را هم وارد شعر مي کند و اصلا يکي از دلايلي که اين ميزان تجربه در بيست سال گذشته وجود دارد اين است که ما با تجارب زيستي گوناگوني مواجه بوديم. خود پديده جنگ را اگر در نظر بگيريم مي بينيم که بهترين شعرهاي مربوط به جنگ در آثار همين دوره وجود دارد. آثار کساني مثل فرشته ساري يا احمدرضا احمدي .

 اگر کل اين بيست سال را در يک آنتولوژي شعري فشرده کنيم و رابطه اين را با تجربه هاي اجتماعي مان بررسي کنيم مي بينيم که اصلا بدون شناخت آن تجربه اي که در شعر اتفاق افتاده شايد شناخت آن تجربه ها غير ممکن باشد. يعني تمام تکانه هاي ذهني انسان ايراني در طول اين دوره ده بيست سال گذشته اتفاقا روشن تر از باقي دوره ها در شعر نمود دارد. اگر جامعه ميل به اسطوره شکني داشته شما مي بينيد که هم در فرم و هم در ساختار اين اتفاق مي افتد. اگر گرايش دارد که به نوعي قداست زدايي از همه حوزه هاي اجتماعي اخلاقي و سياسي دست بزند عينا در شعر اين قضيه بازتاب پيدا کرده و اگر در فرهنگ روشنفکري جستجوي حقيقت به روايت هاي گوناگون يک مشخصه است در شعر هم نمود يافته است. بنابراين من معتقد نيستم که شعر اين دو دهه شعري درونگرا است و هيچ ارتباطي با زندگي اجتماعي ما پيدا نمي کند.

* با اين حساب درست است که بگوييم شاعران بعد از انقلاب از ورطه حقيقت گرايي به وادي واقعيت گرايي رسيده اند؟ شاعران دهه چهل و پنجاه سر در پي حقيقت داشتند اين که چه چيزي خوب و چه چيزي بد است اينکه چه بايد باشد و چه نبايد باشد اما شاعران دهه هفتاد بيشتر سوداي نشان دادن آن چه که بود را داشتند تا آنچه که بايد باشد؟

ــ با تعبير شما من کاملا موافقم اگر ما نيما را استثناء کنيم چون او در مباحث نظري و در نامه هايي که مي نوشت بيشتر شاعران و نويسندگان را به همين چيزي توصيه مي کرد که شما مي گوييد.اينکه آنها در پي واقعيت باشند نه حقيقت در اصلي ترين آموزه هاي خود تاکيد داشت که براي کشف حقيقت ما هيچ چاره اي جز رجوع به واقعيت نداريم به همين دليل شعر نيمايي شعر رئال است اما باقي شاعران دهه چهل و پنجاه دنبال حقيقت بودند. اتفاقا وقتي من مي گويم جريان اصيل شعر ما برگشت به سنت نيمايي گواهش همين نکته است. چون به جاي نظريه پردازي و کلي بافي،شعر وادبيات ما عرصه جست و جو براي کشف واقعيت هاي جزيي مي شود. جنبه ديگر ماجرا اين است که از دهه شصت تجربه جمعي ما عبارت از اين بود که ما برگرديم به درون خودمان. منظورم درونگرايي عرفاني نيست بلکه خودمان را مورد ارزيابي قرار دهيم. خود فردي را به مثابه عضو از جمعي که داراي تجربه هاي مشترک هستيم.

بنابراين بخاطر اينکه گروهي با جاروجنجال مطرح کردند که شعر هيچ معنايي را تعقيب نمي کند و باز گروه ديگر معناي سفارشي را براي شعر مطرح کردند نتيجه بگيريم شعر اين دو دهه فاقد تجربه هاي جمعي است حکم درستي نيست. گرچه به عنوان يک آسيب به بدنه شعر وارد شده و آن را در موضعي قرار داده که همه به آن انتقاد مي کنند اما اگر کسي بوف کور را اثري غير اجتماعي بداند مي تواند در مورد شعر اين دو دهه نيز چنين نظري را بدهد.

* پس چرا شعر مخاطب خودش را از دست داده؟

ــ شعر مخاطب خودش را از دست نداده بطور کلي ادبيات و فرهنگ دچار اين معضل شده است. ببينيد!تيراژ کتاب در سال با 1350 جمعيتي سي ميليوني سه هزار جلد است الان هم تيراژ کتاب هزارو پانصد تا دوهزارتاست با هفتاد ميليون جمعيت. يعني ما حدود چهار برابر تنزل پيدا کرديم پس خيلي طبيعي است که کتاب شعر هم بيشتر از هزار جلد فروش نرود. ما وارد يک دوره بحران فرهنگي شديم که دليلش به نظر من سياست گذاري فرهنگي طي 27 سال گذشته است.

يک نسل عوض شده نسلي که در مدارس اين کشور به آنها قبولانده شده غير از حافظ و سعدي و مولوي شاعر ديگري وجود ندارد کساني که جوهره ادبيات روزگار ما عمدا از آنها دريغ شده و ميراث فرهنگي بخصوص ميراث معاصر ما از اين نسل دريغ شده پس شما چه انتظاري داريد که اين نسل کتابخوان شوند؟ اين نسل تمام انگيزه هاي فرهنگي شان از بين رفته است بنابراين مسئله اصلا شعر نيست.با اين همه آن تعداد از شاعراني که توانستند ظرفيت شعري خود را گسترش دهند مخاطب خود را داشته اند. ولي چقدر کتاب داستان منتشر مي شود و کسي آن را نمي خواند؟

چقدر از فيلم و تئاتر استقبال مي شود؟ بنابراين ما دچار يک بحران عميق فرهنگي هستيم و علي رغم اين سابقه تمدن درحال تبديل شدن به يک جامعه بي فرهنگيم. چون فرهنگ يکسري شاخصه ها دارد که در کشور ما ديگر وجود ندارد. بنابراين چرا جرات نمي کنيم بگوييم ما داريم تبديل مي شويم به يک جامعه بي فرهنگ. جامعه اي که فقط به يک گذشته غرور آفرين تکيه کرده است. واقعيت اين است که ارزش هاي فرهنگي در جامعه ما به شدت سقوط کرده است. بنابراين اصلا گناه را نبايد به گردن شعر بيندازيم. همين که کتاب من نوعي دو هزار جلد فروش مي رود ما بايد حيرت کنيم.

* با اين وضعيت چه چشم اندازي را مي توان براي شعر فارسي متصور شد؟

ــ چشم انداز ما با اين وضعيتي که دارد پيش مي رود فاجعه بار است هر چند من بهتر است اين قدر مايوسانه حرف نزنم. به نظر من همين که در ده سال گذشته وقتي تمام آن سياست هاي  محدود کننده به بن بست رسيد و يک عرصه هايي براي ارتباط گيري ما با دنيا از طريق اينترنت و چه و چه ايجادشد و افکار عمومي تکان خورد خوب است. بهرحال ما سنتي داريم که در آن حافظ و نيما و فروغ شکل گرفته اند. يک زمينه هاي مثبتي هست که اگر روزنه هايي باز شود به ما امکان مي دهد خود را بالا بکشيم کنکاش هايي که الان نسل جوان دارند ما را به اين نتيجه مي رساند که آن بن بست به طرز آشکاري خود را نشان داده است. نسل جوان در تکاپو است تا اين بن بست را بشکند. من احساس مي کنم در افق همه چيز مايوس کننده نيست. نشانه هاي اميدوار کننده اي هم ديده مي شود.

* اميدوارم!

ــ من هم اميدوارم.(chn)



©2013 APG.ir