تعداد بازدید: 3941

توصیه به دیگران 1

يکشنبه 19 فروردين 1397-11:15

ما سلبریتی نیستیم!

«فریدون جمشیدی» گمنام است، هیچ گاه کسی از او سراغی نگرفت، هیچ زمان کسی از او قدردانی نکرد، بر بالای هیچ سکویی نایستاد، هنرپیشه و سلبریتی نیست، اما او بی شک برنده اسکار بهترین بازیگر نقش پدر و برنده سیمرغ بهترین کارگردان زندگی و سال های سال است که فرش های قرمز شهر ما برای گام نهادن این مرد بی ادعا و شجاع و دوست داشتنی پهن است.


 مازندنومه؛ سرویس اجتماعی، حلیمه خادمی: فریدون جمشیدی و همسرش مشهور و سلبریتی نیستند. گمنام اند، «مانند» خیلی های دیگر، اما «مانند» ندارند این ها.

در یکی از روزهای عید امسال به منزل شان رفتم. مگر برای تهیه گزارش لاجرم باید سراغ چهره های معروف رفت؟! نمی شود یک کارگر بازنشسته شهرداری سوژه ما باشد؟

فریدون جمشیدی کارگر است. یعنی کارگر بود، کارگربخش خدمات شهرداری پل سفید. اسفندماه سال گذشته بازنشسته شد.

عمو فریدون زندگی پرفراز و نشیبی داشته است. 6 ساله بود که برای نگه داری فرزند یکی از آشنایان، به خانه آنها می رفت، طفلش را کول می کرد تا پدر و مادرش به شالیزار بروند.

چند ماهی پرستارآن کودک بود. عمو فریدون، کودکی نکرد و کودکی هایش را در نگه داری آن طفل بدرقه کرد. سپس در روستا مشغول کار شد.

می گوید: «در سن 14 سالگی برادرم بر اثر ریزش بهمن درگذشت و مادرم در فراق او نابینا شد و من در نوجوانی سرپرست مادر نابینا و برادرزاده های یتیم ام شدم.»

او سال ها در رستوران های سمنان و فیروزکوه  کار کرد و خرج خانواده را درآورد.

با دختر دایی اش که بی مادر، بزرگ شده بود، ازدواج کرد. خانم اش در 9 سالگی بی سرپرست شده بود و شب ها به دلیل نداشتن سرپرست، در تنور می خوابید!

 در یکی از روستاهای سوادکوه زندگی می کردند و پنج فرزند اول شان به دلیل نداشتن امکانات و وضع نامناسب اقتصادی، فوت کردند.

عمو فریدون می گوید: «برای کار به پل سفید آمدیم. در مغازه ها پوست پیازها را جدا می کردم، آجرخالی می کردم، کپسول گاز و نفت جابه جا می کردم و... تا زندگی پیش برود.»

صحبت که می کرد به دستان پینه بسته اش نگاه کردم. دست هایش با دنیای کرم و لوسیون و بالم و اسکراب بیگانه است. ناخن های ضرب دیده اش که لای درهای بسته روزگار مانده بود، رنج و مشقت بی شمارش را به تصویر می کشید.

نفس عمیق می کشد و می گوید: «بعد از سال ها کار در جاهای مختلف، در شهرداری پل سفید به عنوان نیروی خدماتی مشغول شدم. سه سال اول به صورت موقت کار می کردم. آن زمان امکانات مکانیزه نبود و با فرغون زباله ها را جابه جا می کردم.»

عمو فریدون ازساعت 3 صبح  با تلنگرعشق قدم در خیابان های سرد و گرم شهر می گذاشت و تا پاسی از شب، عاشقانه به خانه بر می گشت.

 نان آور شبانه ی کوچه های دل فرزندانش است: «تمیز کردن سرویس های بهداشتی، کارهای خدماتی، فضای سبز وخلاصه هر کاری در بخش خدماتی انجام دادم تا زندگی ام آجر به آجر ساخته شود. گاهی که دور و بری ها نسبت به کارهای خدماتی من اعتراض می کردند، با افتخار می گفتم برای شش فرزندم و کسب روزی حلال کار می کنم و کار، عار نیست.»

 آفتاب شرمنده ی نگاه عمو فریدون 65 ساله است. سال های سال خورشید هر روز دیرتر از او بیدار می شد و زودتر از او به خانه اش می رفت.

عمو ادامه می دهد: «گاهی فشارهای زندگی بیشتر از تحمل استخوان های من بود اما نگاه فرزندان و آینده آنها، امید را در من زنده می کرد.»

 فرزند اولش که در دانشگاه قبول شد، به خاطر وضعیت نامناسب اقتصادی پدر قصد نداشت دانشگاه برود. «می گفت نمی روم، اما من گفتم تمام پوست پیازها را جمع می کنم و تمام سرویس بهداشتی ها را از صبح تا شب می شورم تا تو درس بخوانی.»

فرزندانش را یکی یکی به دانشگاه فرستاد و این ترجمه ی نام پدر از سخاوت و کتابی از صداقت است. او در برابر توفان های بی رحم زندگی ایستاد و آسمان را آرزومند بوسه بر پیشانی خود کرد. پدری که  کف تمام شهر را جارو زد تا فرزندانش مثل او در مشقت نباشند.

- «چند برابر کار کردم تا  بچه هایم تحصیلات عالی را کسب کنند و مایه افتخار من شوند. پسرانم را به دانشگاه فرستادم و حالا شغلی برای خودشان دارند. دخترم که خواست به خانه بخت برود، پول تهیه جهیزیه اش را نداشتم. فرش خانه ام را بردم که بفروشم. در حال فروختن فرش، خیری از جنس مهربانی آمد و با دادن وام، مشکل جهیزیه دخترم حل شد.»

ایثار،عشق، سخاوت، استقامت، محبت و... واژه در برابر این مرد گمنام شهرما کم می آورد.

می گوید: «در شهرداری بیمه شدم و قبل از آن هر چه کار کردم، سابقه ای برایم ایجاد نشد. در بخش های مختلف شهرداری از فضای سبز گرفته تا کارهای ساختمانی و... عمری سپری کردم و ماه گذشته –اسفندماه 96-  بازنشسته شدم. بازنشسته شده ام، اما هنوز پای تک تک فرزندانم ایستاده ام و تا توان دارم، از آن ها حمایت خواهم کرد.»

او هیچ گاه تصور نمی کرد بیمه و بازنشسته شود و حالا به همین حداقل های رفاهی دلخوش است و آن را «عاقیت به خیری» خود می داند.

-«خیلی خوب شد که بیمه ام کردند، خواست خدای بزرگ بود و تاثیر نمازهایم. اگر فرزندانم نماز را ترک کنند، جایی در خانه من ندارند. سعی کردم درست زندگی کنم و گمان می کنم تا این لحظه عاقبت به خیر شده ام.»

حلیمه خانم -همسر فریدون جمشیدی- با استکان چای وارد می شود. سخن که می گوید بیشتر می فهمی که این زن و شوهر، چه دشواری هایی را در مسیر ناهموار زندگی طی کرده اند.

حلیمه می گوید: «تا خانه ما در پل سفید چهارصد پله داشت، نفت، آرد و احتیاجات روزمره را هروز از این چهارصد پله بالا می بردیم و خودمان نیز هر روز می رفتیم و می آمدیم.»

او هم کم زحمت نکشیده برای شوهر و بچه هایش. شش بچه را بزرگ کرده و به سامان رسانده. موهای سپیدش از جوانی اش که رفته، حکایت می کند. مرتب خدا را شکر می کند و می گوید: «از اینکه آبرویم را همیشه حفظ کرده، شاکرم.»

فریدون و حلیمه اندوخته ای جز صبر و فداکاری ندارند. با این همه مرارت، سپاس مند خدایند. روزگار به جرم صبوری و تحمل رنج ها، توان زانوان شان را به غارت برده، اما این روزگار است که پیش پای این فرشتگان به زانو درآمده است.

 فریدون می گوید: «همیشه پایم را به اندازه گلیمم دراز کرده ام. هیچ گاه لباس نو نخریده ام و با مد زندگی نکرده ام تا بدهکاری و قرضی نداشته باشیم و شب با آرامش سر بر بالین بگذاریم. تنها آرزوی ما هم سفر به خانه خداست.»
و حلیمه ادامه می دهد: «به فرزندانم قناعت، عشق و ایمان را آموخته ایم و این میراث ما به ان هاست.»

تعطیلات عید است و من مهمان سفره ی عمو فریدون. با وجود گره های زندگی اش، با سخاوت پدرانه به من عیدی می دهد و چه عیدی دوست داشتنی ای! بعد بدرقه ام کردند.

 در راه برگشت حرف های این پدر فداکار را با خود مرور می کردم. او شجاعانه جاده های زندگی را هموار کرد و نان بی منت در سفره خانواده اش قرار داد.

 واژه در تحریر این بخشندگی و ایثار کوچک است. نمی دانم چه بنامم او را؟ تنها واژه ی «پدر» برازنده اوست.

ایستادگی، محبت، کوشش، صلابت، ایمان، خستگی ناپذیری و...پدر.

«فریدون جمشیدی» گمنام است، هیچ گاه کسی از او سراغی نگرفت، هیچ زمان کسی از او قدردانی نکرد، بر بالای هیچ سکویی نایستاد، هنرپیشه و سلبریتی نیست، اما او بی شک برنده اسکار بهترین  بازیگر نقش پدر و برنده سیمرغ بهترین کارگردان زندگی و سال های سال است که فرش های قرمز شهر ما برای گام نهادن این مرد بی ادعا و شجاع و دوست داشتنی پهن است.

 



©2013 APG.ir