تعداد بازدید: 3033

توصیه به دیگران 1

سه شنبه 9 مرداد 1386-0:0

آشنايان غريب(هفته‌اي در دوشنبه)

سفرنامه زين العابدين درگاهي،پژوهشگر مازندراني به تاجيکستان.(بهره دوم)


اشاره:

نوشتار زير ديده‌ها و شنيده‌هاي يك مازندراني دانشجوي دوره‌ي دكتري زبان و ادبيات فارسي به جمهوري تاجيكستان است.زين‌العابدين درگاهي ،پژوهشگر و کتاب شناس قائم شهري است که خاطرات سفرش را براي ما فرستاده است.

درگاهي مولف چند جلد کتاب در حوزه مازندران شناسي است؛از جمله:مجموعه مقالات درگستره مازندران که به تازگي جلد پنجم آن نيز از سوي انتشارات رسانش منتشر شده است.

 مجموعه پيش رو حاصل سفر يك هفته اي  اوست که پيش تر در مجله كيهان فرهنگي،س 24،ش249،تير 1386، ص 71- 65 هم چاپ شده است.

"آشنايان غريب"در چند بهره  در همين ستون از نظر مخاطبان خواهد گذشت.بهره دوم آن در زير آمده است:

---------------------------------

عصري راه افتادم، با كلي پرس و جو به چند كتاب‌فروشي رسيدم. اولي و دومي بسته بود. «عالم كتاب» گشاده، آن‌قدر خلوت بود كه تصور كردم كه آن هم بسته است. فضاي به نسبت بزرگي بود. در چشم‌اندازي به قفسه‌ها نگاه كردم. چند تابلوي نقاشي با سليقه‌اي نصب شده بود:

 فردوسي، خيام و امير علي‌شير نوايي و ... . اكمل (مدير كتاب‌فروشي عالم كتاب كه ناشر هم هست) به همراه همسرش با چه شوري از امير علي‌شير سخن مي‌گفت. اكمل ازبك است.

 تقريبا تمام كتاب‌ها به روسي و يا به خط سيريليك است. از مجموعه سروده‌هاي تاجيكي پرسيدم. رديف كوچكي با سي و چهل كتاب. به خط فارسي دو سه كتاب بيشتر نبود. افسوس! زبان مشترك و خط متفاوت. از سروده‌هاي فرزانه خجندي پرسيدم، فقط مجموعه‌ي « معراج شبنم» را داشت.

هفت ساماني خريدم، اندكي گران. صفحه آرايي، چاپ و كاغذ و صحافي بسيار نامناسب. مجموعه سروده‌ي « مادر» لايق شيرعلي را با جلد گالينگور به قطع اندكي كوچك‌تر از جيبي خريدم. از وضع كتاب پرسيدم و از فروش. خيلي راضي نبود، مانند خيلي جاها مردم به فكر سير كردن شكم‌ هستند.

اكمل حدود سي و چهار يا پنج ساله مي‌نمود. فرزند پسرش كميل به ياري پدر آمد و در گفت و گو شركت كرد. زيرك‌تر مي‌نمود. ايميل عالم كتاب را خواست بدهد، گفتم خط شما را نمي‌دانم. اندك انگليسي مي‌دانست. گفت به حروف لاتين است. از غريبي خط فارسي به تعبير تاجيكان خط نياكان بغض كردم.

بر سر زبان و خط و ادبيات فارسي چه بلاهايي كه نياوردند و مسائل غريبي كه پيش آمد و مي‌آيد. مصاحبه‌ي لايق شيرعلي چاپ خودشان، به همراه قلمي كه تقويمي در آن تعبيه شده بود هديه دادند. در فاصله‌ي گفت و گوي ما يك مشتري آمد. بلافاصله خانمش پاسخ داد. يكي و دو كودك ديگر هم پيدا شدند. از عالم كتاب دري به منزل باز مي‌شد.

 

كم سال مي‌نمود. بسيار خودماني. اصلاً ژست رياستي نداشت. از پشت ميزش بلند شد. پس از سلام و عليك و تعارف، با احترام فوق‌العاده پشت ميز مذاكره نشست. به اتاق رئيس يا معاون دانشگاه و دانشكده‌اي حتماً رفته‌اي. چگونه؟ با چند واسطه و آشنا؟ و با چه زحمتي؟ استاد سيف‌الدين نظرزاده، رئيس پژوهش‌گاه (انيستيتو ) زبان و ادبيات رودكي آكادمي علوم جمهوري تاجيكستان، دكتراي زبان‌شناسي. سخن از ايران گفت. ديد مازندراني‌ام از مازندران و ساري گفت. دوستي داشت و مراوده با او.

دكتر غياث‌الدين قادري را براي گفتگو فراخواند. معاون او بود. بسيار مطلع مي‌نمود و جدي، دل‌سوز. چند سالي در ايران بود. استاد زبان و ادبيات فارسي. سخنان دل‌نشيني داشت. از ديدار اين دو استاد لذت بردم. براي دو روز ديگر هم قرار ملاقات (به تعبير تاجيكان واخوري).

 چنين هم شد. از اتاق بيرون آمدم. روي ديوار راهرو چند عكس با زيرنويس به خط سيريليك. كنجكاويم گل كرد. به دفتر برگشتم. دو خانم حضور داشتند. بعداً فهميدم يكي مسئول دفترش و ديگري كتاب‌دار همان پژوهش‌گاه. از عكس‌ها پرسيدم. پاسخ كلي‌، يعني برو پي كارت. از در ديگر سخن گفتم.

كتاب‌دار برخاست. به راهرو آمد. عكس مديران پژوهش‌گاه از آغاز تا چند سال قبل. اسم‌ها را گفت و دوران رياست. بيش از 70ـ60 سال. عكس جديدي‌ها را نداشت. علت را جويا شدم. خنديد و گفت هنوز زنده‌اند و دكتر نظرزاده كه فعلاً رئيس. گفتم عجب! اين جا هم مثل خودمان است. منتظر تا يكي بميرد، آن‌گاه نوحه ‌و زاري، عكس و يادبود.

 افسوس صيرفي نداني كه كيستم / روز سراغ نزد من آيي نيستم ( ؟ )

از ديگران و گاه از صداي بيگانه، بايد نام و كار هم‌خياباني و هم‌كوچه‌اي را بشنود، نه باورش مي‌شود و نه به روي خود مي‌آورد كه بابا اين قدر‌ها هم كوچك نبود، اما همين كه سر بر خاك گذاشت، همه دوست و آشنا و وابسته مي‌شوند.

 چو بر گورم بخواهي بوسه دادن / رخم را بوسه ده كاكنون همانيم (فيض كاشاني)

 االحمدلله جاي خوش‌وقتي است. چند سالي است جشنواره‌ها، گرامي‌داشت و چهره‌هاي ماندگار. اميد آن كه فقط براي ماندن چهره‌هاي ماندگار باشد.

 

به كتاب‌خانه‌ي پژوهش‌گاه زبان و ادبيات رودكي رفتم. مسئول كتاب‌خانه (هماني كه عكس‌هاي مديران سابق پژوهش‌گاه را معرفي كرد) مدت كوتاهي است، اين مسئوليت را پذيرفت. (نمي‌دانم، دائم يا موقت) تحصيل‌كرده‌ي رشته‌ي زبان و ادبيات در دانشگاه ملي. پيدا بود، با اصول كتاب‌داري ناآشنا. در دانشگاه ملي تدريس مي‌كرد. ظاهراً دستور زبان. رسمي نبود. حق‌التدريس (اگر راست گفته باشد) با حق‌الزحمه‌اي كمتر از 30 تومان.( درست است كمتر از30 تومان ما).

دوره‌ي كارشناسي (ليسانس) را گذرانده و در دانشگاه ملي تدريس!! كتاب‌خانه‌ي كوچكي بود با سيستم بسته. كتاب‌ها در قفسه‌هاي به هم چسبيده، انباشته. مدت كوتاهي به اين قسمت نقل مكان كردند. جاي نامناسب. خانمي سخت پريشان و نگران آمد. اهل بدخشان تاجيكستان.

در سپتامبر 2006 (شهريور 1385) از رساله‌ي دكترايش دفاع مي‌كند. موضوع رساله، اساطير حيوانات در فرهنگ عامه‌ي بدخشان. اندكي از پژوهش خود و كارهاي ميداني توضيح داد. حدود 25 صفحه از پژوهش خود را به صورت كتابچه‌اي در دوشنبه منتشر كرده بود.

مثل دفترهاي شعر جوانان ما، با هزينه‌ها شخصي(به گفته‌اش حدود 150 دلار). چندان راضي نبود، ظاهراً چاره‌اي نداشت. كتابي را خواست. پس از دقايقي جستجو، كتاب نبود و شايد هم پيدا نشد! نااميد و پريشان خداحافظي كرد. از كتاب‌هاي به خط فارسي پرسيدم. كمتر از انگشتان دو دست. شگفت‌زده شدم.

 پژوهش‌گاه زبان و ادبيات تاجيكي / فارسي، كتاب‌هاي به خط فارسي اين قدر اندك. شايد هم كتاب‌دار نتوانست پيدا كند!! اما نه، خود به ميان قفسه‌ها رفتم، با چشمان پر از حيرت، همان بود. فصلنامه‌ي پژوهش‌گاه با مقالات پژوهشي به خط فارسي، جاي اميدواري است.

 دو شماره‌اش موجود بود. خواستم بخرم، اما ... . بانو آزاده (مسئول كتاب‌خانه) با چاي پذيرايي كرد. با يك پياله. يكي و دو جرعه نوشيدم. با لبخند گفتم چاي بدون قند و شكر. از كشوي ميزش اندك شكري درآورد. تعارف كرد. خود نخورد. شايد عادت نداشت. چند پرسش از رشته‌اش ادبيات پرسيدم و تدريسش. كم تجربه و كم اطلاع. بيهوده بود. از خيرش گذشتم.

در ميدان عيني از جواني حدود بيست و هفت، هشت ساله نشان دقيق مزار حضرت مولانا چرخي (از ياران خواجه نقشبنديه كه تفسيري هم به فارسي بر سوره‌اي از قرآن نگاشته) پرسيدم. ابتدا نيافت كه كجا را مي‌‌جويم. گفت نمي‌شناسم. تحصيل‌كرده بود. در تجارت قهوه و نسكافه‌ مشغول بود. تعجب كردم كه چطور اهل دوشنبه، تحصيل‌كرده، مولانا چرخي را نمي‌شناسد.

 اندكي جا خورد. بعد از مكثي دريافت‌ كه ايراني هستم و چه مي‌طلبم. به‌خوبي راهنمايي‌ام كرد. در انتهاي مسير با عبدالستار علي‌اف برخوردم. تحصيل‌كرده‌ي رشته‌ي پزشكي، متين و با وقار، مطلع و به ظاهر اهل ايمان. از تحصيل و كار و زندگي پرسيدم. پاسخ‌ها تأسف برمي‌انگيخت كه چقدر به‌سختي زندگي مي‌كنند. سالياني دراز در گوش بسياري از جوانان سرزمين ما خواندند كه بهشت برين در شوروي است به ويژه حزب توده‌اي‌ها، سينه‌‌چاكان بي‌قيد و شرط كمونيست و شوروي. جوانان پرشور با رؤياهاي شيرين، عدالت اجتماعي، حاكميت مردمي و دنياي بدون ستم و هزاران آرزوي ديگر را فرا‌مي‌خواندند و شعار‌ها مي‌دادند ...

نمي‌دانم اين بهشت در كجاي شوروي سابق محقق شد،‌ آن‌چه كه از كشورهاي استقلال‌يافته ديدند و مي‌بينند، شنيديم و مي‌شنويم بخش عمده‌ي اين بهشت خيالي بيش نبود. پيشتر از اين چند كتاب و خاطراتي را خوانده بودم، خاطرات پرفسور بيگدلي از جمله‌ي آن‌ها بود. به‌راستي هنگام خواندن موي بر بدنم سيخ شده، به شدت احساس وحشت و ترس و حقارت وجودم را فرا گرفته بود، چگونه ممكن است در يك نظام به ‌اصطلاع خلقي اين همه ستم و جنايت. شنيده بودم بسيار كسان را مي بردند و باز گشتي نبود.

شنيده بودم همه راضي بودند و كسي اعتراضي نداشت، اعتراض و هر حرفي يعني نيستي خود و گاه وابستگان. شنيده بودم كه در سيبري و كار اجباري چه بر سر همان خلق مي‌آوردند. شنيده بودم كشتار استاليني ميليوني بود، حتما همه ضد خلق بودند و ... .

در چهره‌ي مردم تاجيك نگاه كن، تفاوت چنداني ندارد از كدام قشر باشند، كجا زندگي مي‌كنند، شهري و روستايي، كارمند و بازاري، كارگر يا دست‌فروش، استاد دانشگاه يا دانشجو... سهم مردم تاجيك، ازبك، قزاق، قرقيز، آذري و ارمني و ... جز كار و رنج و سختي چيز ديگر بود؟

 از سهم خلق و توده چه ميزان يافتند. « بر سر از اين كله جز درد سر نماند» تازه ساليان دراز بايد با همت و عزم ملي خسارت‌ها را جبران كنند. بماند آن چه كه در مسخ هويت تلاش كردند، فرهنگ، هنر، زبان و ادبيات و تاريخ مردم را به سخره گرفتند و ... . شرح اين هجران و اين خون جگر را وقتي ديگر بايد.

صحـراي خيـال من مـجنون دگــر دارد/ افسانه‌ي اين منـزل افسون دگــر دارد از لاله سخن تا چند؟سهراب‌كفن تا چند؟/ هر گوشه‌ي شهر من دل‌خون دگر دارد ( گل نظر – شاعر تاجيك )

عبدالستار اشتياق مرا به زيارت ديد. از سوار شدن تاكسي صرف‌نظر كرد. گفت پياده و هم‌صحبت مي‌رويم. چه عالي! قدم‌زنان به مزار رسيديم. از محله‌اي كه ‌گذشتيم فقر و فلاكت فرياد مي‌زد. به رخ نكشيدم. او هم فهميد كه چشمانم نگران و متعجب است. به روي خود نياورد.

سكوت گوياتر بود. وارد فضاي مزار شديم. كلاهي از جيب درآورد. بر سر نهاد. از اين‌كه وارد فضاي قدسي مي‌شويم و بايد مطهر بود، گفت. دريافتم. بلافاصله گفتم پيش‌تر وضو گرفته‌ام.

 براي او هم جالب بود. مزار در ميانه‌ي فضاي مربعي‌شكل در گوشه‌ي مدرسه‌ي تعطيل قرار دارد. وسط اين فضاي مربعي، مزار. گرداگرد آن نرده. از پشت نرده سه ضلع را بايد طواف كني. آغاز طواف با سنگ نبشته‌اي در باره‌ي مولانا چرخي. ستون‌هاي چوبي كنده‌كاري شده چشم‌نوازكنار نرده‌ها.

عبارتي به خط سيريليك روي تابلوي اولين ستون جلب نظر مي‌كرد. پرسيدم. شرمنده شدم.« چوب‌ها را نبوسيد حرام است» عبدالستار را همان جا نگه داشتم و توضيحي كه بابا والله ما مشرك نيستيم و شرف اين چوب و يا سنگ به آني است كه در اين آرميده است و ... .

سري تكان داد به تاييد. زيارتي و چرخي به گرد مزار مولانا چرخي و ديدن امام جماعت آن‌جا. مولانا یعقوب بن عثمان معروف به چرخی (851 ه.ق)، در روستای چرخ بر سر راه کابل به غزنه متولد شد. برای تحصیل به هرات و مصر رفت. در نزد بهاء‌الدین نقشبنديه حاضر شد.

بهاءالدين ارشاد او را به جانشين خود خواجه علاءالدوله عطار واگذار كرد. وي چندي در شيراز بود. مولانا چرخي از پيشوايان پرآوازه‌ي سلسله نقشبنديه و مرشد عارف نامي خواجه عبيدالله احرار بود. آثار وي: تقسيري كوتاه بر قرآن (1870م در لاهور منتشر شد).

 تفسير بي نقطه كه تفسير كلام رباني نيز نام دارد. رساله انسيه (در سخنان و مناقب شيخ بهاءالدين نقشبنديه و مقامات آن سلسله اسلام آباد، 1978م) ني‌نامه (= رساله ناييه، شرح مثنوي معنوي، كابل 1336ق) رساله ابداليه (در مناقب و مراتب و درجات اولياءالله، اسلام آباد 1978م) رساله غرا في شرح اسماء الحسني (اسلام آباد، 1985م). وي شعر هم مي‌سرود. (دانشنامه ادبيات فارسي، ج 1، تهران، 1375، ص 941).

خلوت ‌بودن مدرسه چندان تعجب نداشت، از اوضاع مدارس ديني تاجيكستان مي‌دانستم. چنار چند صد ساله و غلغله‌ي آواي پرندگان، حوضي و هنگامه‌ي غروب، فضايي سخت‌ دل‌انگيز و معنوي ايجاد كرد. لحظاتي در زمين نبودم، احساسي ويژه، شيرين، پركشش، سبك و سرشار، حلاوت آن به زودي‌ها نخواهد رفت. روز يكشنبه 29 جولاي با آقاي دكتر قهار رسوليان قرار گذاشتم، اندكي از شهر خارج شويم.

 از پيش مي‌شناختمش. در جشنواره‌ي ميراث مشترك اقوام حاشيه‌ي درياي خزر سخنراني داشت. متين و با وقار، مطلع و هوشيار، نازنين و دوست‌داشتني. به سوي حصار رفتيم. منطقه‌ي حصار سه شهر دارد. از حصار زرنثار گفت، محصولاتش و از مردم سخت‌كوشش. نزديكي با ازبكستان و نگراني از عدم امكان مراوده‌ي تاجيكان و ازبكان كه نجيب‌اند و بسيار هم قوم و خويش.

 آداب و رسوم و مذهب يگانه. از دوستي‌ها و دشمني‌هاي تاجيك و ازبك چيزهايي خوانده بودم كه صدرالدين عيني براي اثبات هويت تاجيكان چه رنج‌ها كه تحمل نكرد. مي‌دانستم كه ازبك‌ها همه‌ي تاجيكان را ازبك مي‌خواندند و اساساً براي ايجاد تفرقه و دشمني«‌‌ تبر تقسيم» سمرقند و بخارا را در دامن ازبك‌ها قرار داد تا شناسنامه‌ي تاجيك محو شود و ... ( تبر تقسيم اصطلاحي است كه روشن‌فكران تاجيك به تقسيمات ظالمانه‌ي شوروي سابق داده‌اند.

 ايجاد خط مرزهاي سياسي جمهوري‌هاي خود‌مختار و پايتخت‌هايشان، براي كنترل راحت‌تر و تزريق خواسته‌ها و...) و صدرالدين عيني با « نمونه‌ي ادبيات تاجيك» گامي بلند در اثبات هويت و استقلال برداشت و ديگران با كارهاي طاقت فرساي ديگر. به قلعه رسيديم، شكوه ويژه‌اي نداشت. چشم‌انداز زيبا و از تسلط بر اطراف چندان تعجب نكردم كه همانند آن را بسيار در ايران ديده بودم.

 از دو مكتب‌خانه‌ي قديم و جديد آن گفت و از طرح يونسكو براي اجراي برنامه‌ي ميراث فرهنگي در آن محوطه و عمليات آغازين كه پايان يافته بود! مدرسه‌ي جديد را به چيزي شبيه موزه بدل كرده‌اند و در حجره‌هايش اشيايي به نام اشياي موزه‌اي ... . جالب‌ترين حجره‌اش، كوچك بود و كم‌سو. از آن راهي به حجره‌ي ديگر داشت و اين حجره بدون هيچ منفذي. سخت تاريك، اندكي‌هراس‌انگيز و بسيار خنك.

 مي‌گفتند اتاق چله‌نشيني است براي زاهدان و صوفيان براي رهيدن از نفس از خلق مي‌گريختند و در چنين زاويه‌هايي چله‌ها مي‌گذراندند. كلام پرمغز و نغز ابوسعيد ابوالخير به‌ يادم آمد. لحظه‌اي به خود آمدم، آيا به راستي براي رسيدن به خدا بايد از تاريكي‌ها گذشت؟! آيا قرار است با نابودي تن و حيات دنيوي به حيات اخروي دست يابيم؟ آيا فرموده‌ي حضرت رسول(ص) « موتوا قبل ان تموتوا » اين است؟ پس چرا آن حضرت بعد از رسالت چنين نكرد؟ از ابوسعيد كه خود شهره‌ا‌ي در عرفان است نقل شده كه فرمود: « شيخ را گفتند كه فلان‌كس بر روي آب مي‌رود.

گفت: سهل است بزغي و صعوه نيز روي آب مي‌برود. گفتند: فلا‌ن‌كس در هوا مي‌پرد. گفت: زغني و مگسي نيز در هوا بپرد. گفتند: فلان‌كس در يك لحظه از شهري به شهري مي‌برود. شيخ گفت: شيطان نيز در يك نفس از مشرق به مغرب مي‌شود. اين‌چنين چيزها را بس قيمتي نيست. مرد آن بود كه در ميان خلق بنشيند و برخيزد و بخسبد و با خلق داد و ستد كند و با خلق در آميزد و يك لحظه از خداي غافل نباشد.» (اسرارالتوحيد، فصل 2، ص 215)

Zn_dargahi@yahoo.com

دنباله دارد.


  • عبداله قلی پورپاسخ به این دیدگاه 0 0
    شنبه 12 مرداد 1387-0:0

    سلام شما عضو هیات علمی هستید؟

    • آزيتا همدانيپاسخ به این دیدگاه 0 0
      يکشنبه 1 ارديبهشت 1387-0:0

      خواندني بود.آقاي درگاهي قلم شيوايي دارد در لفافه اي از طنز.


      ©2013 APG.ir