تنبك ،تالاق تولوق ، تالاپ تولوپ ، ريز پلنگ پلنگي
عباس(جهانگيرداناي علمي)،پژوهشگر تنکابني.
يكي از دوستان تعريف ميكرد كه آقا مراد براي خودش دم و دستگاهي به هم زده و كلاس موسيقي راه انداخته، پرسيدم: «حالا چه درس ميده؟» گفت: «كلاس تنبك يا به قولي كلاس ضرب!» براي همين پس از چند بار تماس تلفني بالاخره موفق شدم با او صحبت كنم. گفتم: «آقا مراد شنيدم كلاس ضرب راه انداختي درسته؟» گفت: «صد البته كه درسته!» گفتم: «اي بابا تو كه چيزي از ضرب، آنچنان نميدانستي چطور ياد گرفتي؟ به من بگو تا ياد بگيرم!»
گفت: «نميدوني ديگر! همه چيز به نبوغ و ذات و ذكاوت انسان مربوطه!»
پرسيدم: «آخه در اين مدت كوتاه چطور اونو ياد گرفتي با توجه به اينكه اهل فن ميگويند: تنبك يكي از مهمترين آلات، موسيقي براي يادگيري ريتم و وزن اوليه موسيقي است! مگه قاشق درست كردنه كه سرش رو بكوبي، پهن بشه، دمش رو بكشي، دراز بشه؟» جواب داد: «اولاً خواستن توانستن است! ثانياً مگه نميدونستي من قبلاً در بعضي از مهمونيهاي خودموني روي تشت و قابلمه ضرب ميگرفتم؟»
گفتم: «چرا ميديدم كه روي آنها چه كارها كه انجام نميدادي! اما اين چه ربطي به كلاس تنبك يا ضرب داره؟!» گفت: «اي بابا از اول گفتم كه همه چيز به نبوغ انسان برميگرده و هدفي كه ميخواي دنبال كني!» پرسيدم: «هدف! چه هدفي؟» جواب داد: «تو كه از خودمون هستي يكي از آشنايان كه خيلي خرش ميره به من قول داد در صورت ياد گرفتن يكي از هنرها، دستمو، يه جايي بند ميكنه كه البته از اين دستبندهاي كوچولوموچولو نيست بلكه ميخواد يه سمتي به من بده كه به درد دنيا و عاقبت بخوره اون هم از نوع فرهنگياش، براي همين من بهتر ديدم آسانترين نوع آن يعني ضرب رو انتخاب كنم!»
پرسيدم: «آيا در اين مدت كوتاه آن چنان ياد گرفتي كه به اين مردم مشتاق هنر، به خوبي ياد بدهي؟» گفت: «اي عباس چرا اين قدر سخت ميگيري! مگه نميدوني! فارابي در رابطه با يك موضوع فني، كه اصلاً ازش اطلاع نداشت، در يك شب، فقط با يه كتاب خوندن اونو ياد گرفت!
خوب وقتي اون بتونه در اون زمان اون كار رو انجام بده چطور در اين زمان من نميتونم دو تا تالاق، تولوق رو ياد بگيرم!؟» جواب دادم: «آخه آقا مراد، فارابي كجا و تو كجا؟!» گفت: «آخه جان من، با حرف كه نميشه خيلي از موارد رو ثابت كرد بايد بيايي و شيوه تدريس منو ببيني و بعداً قضاوت كني!» پرسيدم: «بگو ببينم تا حالا دنبال هيچ كلاس تنبك رفتي؟» گفت: «آره! مگه بيكلاس هم ميشه! چند جلسه رفتم و همه موارد رو ياد گرفتم و اتفاقاً بعضي از موضوعات رو به طور خلاصه و چكيده همراه با نظريه و متد جديد به شاگردانم ياد ميدم.
به علاوه، مطالبي كه در رابطه با موسيقي و ضرب نوشته شده را همراه با سخنان بعضي از اساتيد اهل فن و هنر، براي باسواد شدن بيشتر شاگردانم به آنها منتقل مينمايم تا انشاالله بتوانم سكان هنر بعضي از رشتههاي ديگر را به دست بگيرم.
تازه براي خدمت بيشتر به اين مردم هنردوست تنبك يا همان ضرب رو ميسازم و ميفروشم! تازه خودت اگه مايل هستي ميتواني به كلاسم بيايي تا خيلي سريع ضرب رو ياد بگيري!» گفتم: «آقا مراد عزيز، من قبلاً به يك كلاسي در رابطه با يكي از سازها، رفتم و اون، براي هفت جدم كافي بود ولي از نظريات و راهنماييهاي اهل فن استفاده ميكنم. اگه بخواي دوست دارم براي يك جلسه هم شده به اونجا بيام تا شيوه تدريس تو رو ببينم و از اون بهره ببرم.» گفت اتفاقاً مشتاق هستم تو را ببينم بيا من منتظرت هستم.»
روزي را كه آقا مراد، معيّن نموده بود به كلاسش رفتم. جلوي درب با خطي خوش نوشته شده بود كلاس تنبك، تالاق، تولوق، تولوپ، تلوپ با متد جديد، در كوتاهترين زمان. به كلاس آقا مراد رفتم و ديدم چندين نفر در آنجا نشسته بودند و آقا مراد هم ضربي را در دست گرفته بود. آنچه كه بيشتر از همه در آن فضاي كلاس، جلب نظر ميكرد، تصاوير متعدد نقاشيشده، بر روي پوست تنبك بود.
در بخش كناري پوست، شكل يك پلنگ و در كنارش تصوير دو انگشت در حال بشكن زدن، در بخشي از ضرب يا تنبك هم شكل يك شلاق و بخشي ديگر شكل هشت ناخن، و در وسط تنبك هم تصوير يك مُشت كشيده شده بود كه من را ياد بكسورهاي سنگينوزن، ميانداخت.
آقا مراد در آنجا با لحن و كلام خاصي، همراه با ادا و اطوار خاص مديريتي، مرا به شاگردانش معرفي نمود و چند هندوانه بزرگ و كوچك زير بغلم نهاد و در همان موقع، حس كردم، او در حال تمرين شيوه مديريتي، در ميان جمع است تا فردا كه ... آقا مراد در آن جلسه با فيگور يك استاد به شاگردانش گفت: «چنانچه قبلاً براي بعضي از شاگردان يا هنرجويان اين كلاس توضيح دادم شيوه يادگيري را به بهترين روش يعني همراه با شعر و آواز ياد ميدهم، چرا كه هدف ما كشف استعدادهاي نهفته و جديد است و بس.
اما اين را بايد آويزه گوش خود كنيد كه براي يادگيري طرحهاي جديد، بعضي از شيوههاي دست و پاگيري كه جلوي خلاقيتها را ميگيرند بايد دور انداخته شود! بعضيها اخيراً آمدند و عنوان نمودند كه براي پيشرفت در موسيقي بايد پيوند بين موسيقي و رياضيات، در دستور كار قرار بگيرد.» در آن موقع آقا مراد دست كرد در كشوي ميزي كه در كنارش بود و نوشتة، فيبو ناجي را كه بر روي كاغذي در حدود بيستسانت نوشته شده بود درآورد و از شاگردانش پرسيد: «روي اين كاغذ چي نوشته؟» چند نفر به غلط و چند نفر هم به درستي، آن را بيان نمودند. آن وقت آقا مراد گفت: «همين واژهاي را كه خوانديد آنها در رابطه با موسيقي و رياضي عنوان نمودند.
خوب اين آقايان يا خانمها فكر اين را نكردند كه ممكن است فرد، اصلاً رياضياتش خوب نباشد، حساب و هندسه و جبرش خيليخيلي ضعيف باشد، در رابطه با اين طرح و اين واژه از كسي كه اهل رياضي بود سؤال كردم به من توضيح داد كه مثل تست هوش سؤالات كنكور است.
عددي بر عدد قبلي اضافه ميشود و دوباره اين عدد جديد با عدد قبلي جمع ميگردد و الي آخر، كه اين حساب و كتابها باعث ميشود كه فرد عاشق موسيقي، از هر چه موسيقي وازده شود! خُب چند نفر از شما در زمان تحصيل از رياضي نمره بيست گرفتيد؟ جواب بديد هر كس رياضياش خوبخوب بود دستش را بلند كند.» اما هيچ كس دستش را بلند نكرد و آقا مراد همچون فاتح جنگي سخت، گفت: «خُب جوابمو گرفتم. پس رياضيات نميتواند عامل پيشرفت باشد.
رياضيات بايد تابع موسيقي باشد نه موسيقي تابع رياضيات؛ دليل ميخواين! اخيراً طرحي را عنوان نمودهاند كه رياضيات را مانند موسيقي با آواز و بشكن و بالا بنداز، ياد بدهند پس موسيقي حرف اول را ميزند و رياضيات و نتخواني و اينجور چيزها برود به كنار، اما بحث دوم آنها ...» كه در آن موقع آقا مراد به نوشتههاي دفترچهاي كه در كنارش بود نظري افكند و ادامه داد: «ايده عدد طلايي يا تناسب طلايي است كه آن را ميتوان يه مقدار حل و فصل نمود، مثلاً يك وجب نوشته نت روي كاغذ با نيموجب يك نت مساوي است. يعني كاري كنيم كه يكوجب ما با نيموجب ما، مساوي بشه كه ميتونيم از وسط تنبك تا به كنارش به جاي يكوجب از نصف وجب استفاده كنيم.
خُب ميتونيد بگيد بهترين عدد طلايي يا تناسب طلايي كداماند؟» همه جواب دادند: «نمره بيست!» آقا مراد گفت: «آفرين بر شما شاگردان خوب و فهيم. حالا ميرسيم به درس و اطلاعات جديد درباره تنبك، كه همان صداي اُردك را ميدهد! و چون دُم هم دارد ميتوانيم به آن دُمبك هم بگوييم! حالا خوب توجه كنيد در اين وسط شكل يه مشت رو ميبينيد به اينجا ميگن، تُن و در اين گوشه عكس يك كيف رو ميبينيد كه در انگليسي به اون ميگن، بگ كه جمعاً ميشه تُنبگ كه شما ميتوانيد گ رو به ك تبديل نماييد و بگيد تُنبك! خُب چون در اين كلاس با طرحي نو و تصويري، مطالبم رو بيان ميكنم همه چيز رو به سرعت ياد ميگيريد. اين پوستي رو كه ميبينيد در زمان قديم از پوست كرگدن يا فيل استفاده ميكردند كه مشتها هر چه قويتر بود نوازنده بهتر ميتوانست هنرش را به ديگران نشان دهد.» آنگاه آقا مراد دفترش را چند ورق زد و پس از مروري بر آن در دنباله توضيحاتش گفت: «چنانچه مولوي در اين رابطه سروده است:
خدايا مطربان را انگبين ده
براي ضرب دستي آهنين ده
آره حرف اول رو در زدن ضرب، زورِ بازو و مشت قوي و آهنين ميزد چنانچه هنوز هم ميگويند ضرب زدن، كه زدن، هنوز هم حرف اول را ميزند. البته من تصميم ندارم در اين كلاس، خوشگل خلوت يا قشنگ حضور تحويل جامعه بدم، بايد حرمت اين ضرب يا تنبك را پاس بداريم با توجه به اينكه طرحهاي جديد باعث ميشود انتقادهايي هم انجام بگيرد كه من ميگويم، از اين نوع افراد دوبههمزن نترسيد.» باز آقا مراد دفترش را باز كرد و نوشتهاي را در مايه، رياست آينده، براي همه دكلمه كرد: «نقادان مردمي كودناند كه درباره خردمندان سخن ميگويند. آنگاه از همان دفتر، شعري از شمس تبريزي را در گوشه طرح جديد برايمان خواند:
سوختم كه ساختن در سوختن است
خرابش كردم كه عمارت در خرابي است»
دفتر يادداشت آقا مراد شده بود مانند جعبه مارگيري و مغازه سمساري، هر چي ميخواست از درونش در رابطه با تعاريف درميآمد انگار كه به او درباره چنين مواردي ديكته شده بود. آقا مراد پس از خواندن آن شعر شمس گفت: «پس معلوم شد كه نبايد از نوآوري ترسيد.» در همان زمان، منتظر بودم كه آقا مراد، شعري هم از پروين اعتصامي در رابطه با چنين موضوعي بخواند كه خوشبختانه او نخواند و آبروي پروين محفوظ ماند. او در ادامه سخنانش گفت: «خوب من در اين كلاس ابتدا تكنوازي رو به شما ياد ميدم مرحله دوم، همنوازيه و بعد از اينكه حرفهاي شديد ميريم تو گروهنوازي. در مرحله اول يا تكنوازي انگشتان شما بايد چنان حركت كند كه بيننده از عمليات اكروباتيك شما متحير شود. در مرحله اول از بشكن زدن يك دستي شروع ميكنيم بعد از آن به بشكن زدن دو دستي ميرسيم و پس از طي مراحل تكميلي ميرويم تو مايه رو تشت و سكه رو تشتنوازي و همراه با جرينگ و جرينگ سكهها و حركات موزون، به گروهنوازي ميرسيم و باز هم تأكيد ميكنم از نقادان چشم تنگ نترسيد:
ز روي حسن تنبك، دل نقادان چه دريابد
تنبك زير بغل كجا و تنبكنواز كجا
خوب حالا در مايه تلق و تلوق، تالاپ و تولوپ شعر و درسي رو كه قبلاً به شما ياد دادم با صداي ضرب، با هم ميخوانيم.» ناگهان ديدم بعضي از شاگردان همراه با آقا مراد شروع به خواندن نمودند. در حالي كه روي پوست ضرب بعضي از آن نوازندگان، شكل تصاويري بود كه روي ضرب آقا مراد كشيده شده بود.
عمو تنبكفروش، بله
تنبك خوب فروش، بله
تنبك خوب داري؟ بله
تنبك عاليه؟ بله
تنبك ارزونه؟ بله
خُم خُمك داري؟ بله
پوست آهكيه؟ نخير
پوست تگرگيه؟ نخير
پوستش كُهنهيه؟ بله
شكل پَلنگ داري؟ بله
شكل بشكن داري؟ بله
بشكن بشكنه؟ بله...
كه ناگاه ديدم اهل كلاس از تكنوازي به همنوازي و دوئيتنوازي و گروهنوازي رسيدند يعني فضاي كلاس از صداي بشكن يك دستي و دو دستي و صداي ضرب و تشت آكنده شد كه در آن كلاس درباره خيلي از چيزها، كه نميدانستم دستگيرم شد و ياد گرفتم!
پس از اتمام شعر و آهنگ و خواندن و... آقا مراد با فرياد گفت: «خوب توجه كنيد و به اين تصاوير نگاه كنيد.
شهر شهر فرنگه
روي تنبك همه رنگه
اينجا كه عكس يك پَلنگ كشيده شده را خوب نگاه كنيد، در كنارش هم شكل يه بشكن ميبينيد به اينا ميگن ريز پَلنگ كه در اصل پَلنگ كوچك بود كه بعداً به ريز پَلنگ تبديل شد. خوب توجه كرديد! هر وقت يادتون رفت به شكلها نگاه كنيد تا مكانش را خوب ياد بگيريد.» در آن موقع تو دلم گفتم عجب هنري؛ ما پِلنگ PELANG در رابطه با تُنبك شنيده بوديم. اما پَلنگ PALANG يعني همان حيوان معروف را نشنيده بوديم و بعد آقا مراد شروع به دادن توضيحات ديگر نمود: «اينجا كه شكل شلاق كشيده شده بايد ريز شلاقي بزنيد اينجا كه ناخن كشيده شده، با هشت انگشت ميتوانيد بزنيد.
اگر ديديد خيلي سخته و توانايي زدنش رو ندارين ميتونيد تعداد انگشتان رو كمتر و كمتر كنيد و خودتون رو زياد تو دردسر نيندازيد. اينجا هم كه تصويري وارونه كشيدم معروفه به عكسبرگردان، يادگيري اسمش زياد سخت نيست چرا كه در زمان كودكي از اين عكسبرگردانها براي كتابهاتون استفاده ميكردين و اينجا هم كه دو انگشت كشيده شده به معني اينه كه دو ضرب ميزنيد و اينجا كه تصوير سه انگشته، سه ضرب ميزنيد كه به اين ميگن سه بر دو، مانند مسابقات فوتبال كه ميپرسند چند به چند باختي؟
در جواب ميگوييد سه به دو يا مثل مسابقه كشتي و امثال اينها ... اما در اينجا ميتونيد از زدن برعكس هم استفاده كنيد مانند عكسبرگردان به جاي سه ميتونيد دو و به جاي دو ميتونيد سه بنوازيد. باز هم اگه ديديد تعداد زياده ميتونيد از شعار: كمتر و كمترش كنيد از ضرب، بيرونش كنيد، پيروي كنيد و بدانيد كه اين نتايج آسان به دست نيومده و من و امثال من، دائم به فكر شما و امثال شما هستيم و دائم غصه فرهنگ و هنر اين آب و خاك را ميخوريم و...»
در آن موقع كه آقا مراد در حال صحبت بود شكم نسبتاً برآمدهاش بر اثر صحبت كردنش بالا و پايين ميرفت و من تو دلم گفتم طفلكيها چقدر امثال شما غصه اين مردم رو ميخوريد از غصه بيش از حد و اندازه، تمام استخوانهاي امثال شما، آب شده و به گوشت تبديل گرديده كه ... . نميدانم چرا حركات و شيوه درس دادن آقا مراد كه مسلماً براي آيندهاش نقشههاي آن چناني كشيده بود، مرا به ياد داستان مولانا در رابطه با خالكوبي آن مرد پهلوان ميانداخت كه بر اثر فرو شدن هر سوزني در تنش تصوير يك به يك اندام شير را حذف ميكرد و به قول او:
شير بي يال و دم و اشكم كه ديد
اين چنين شيري خدا هم نافريد
خواستم به آقا مراد، مطلبي بگويم اما جلوي گفتارم را گرفتم زيرا آقا مراد از درون دفترچه مطلبي را براي همه خوانده بود:
نقادان مردمي كودناند كه درباره خردمندان سخن ميگويند.(iricap)
- شنبه 7 مهر 1386-0:0
جناب داناعلمی عزیز سلام .خوشحال شدم ازاینکه شمارو اینجاپیداکردم .قشنگ بود بعد ازاین مقالات شماروخواهم خواندباخوشحالی . دوست و همشهری عزیز.
- چهارشنبه 21 شهريور 1386-0:0
سلام
گفت ميدوني كدوم امامزاده رو شغاله بالاي مناره خورده؟طرف كمي فكر كرد و گفت:بابا امامزاده نبود و پيغمبر زاده بود، بالاي مناره نبود و ته چاه بود، شغاله نبود گرگ بود وآنگهي اساسا اصل داستان دروغ بود. فارابي نبود محمد بن جرير طبري بود، تالاق تولوق نبود و عروض بود (نگو عروض هم تالاق تولوق هست، به علمت شك خواهند كرد) حتما مثل بعضي جز نوابغه. خدا عاقبت ما را با اين هنرمندان و منثقدان به خير كنه.