تعداد بازدید: 4551

توصیه به دیگران 1

سه شنبه 17 مهر 1386-0:0

اتل متل رو دوست ندارم، بيا بالا بُلندي بازي كنيم

رويابيژني،شاعر وگرافيست بابلي.


ماه از سرم  افتاد.ديگر ماهم را نمي خواهم . با اين كه ملالم مي دهد اين روزهاي ساكن خاكستري،بي تلاطمي،آشوبي،هيجاني، بي هيچ ، بي هيچ  كه مي گذرد ؛آرام؛آرام و تكراري؛ ماهم را ديگر نمي خواهم.به سگها تعظيم مي كنم . اين بي خيالي ،گفتيد  آخر  ِخوشبختيست . فقط گاهي خوشبختي آزارم مي دهد .

  شما اما... نشنيده اش بگير .

آهسته مي روم تا پيراهن ِهيچ عابري را نسيم ِگذرم نجنباند. اين،گفتيد آخر ِ غرور است و وقار . فقط  گاهي غرور كريه ام مي كند. وقار دلم را آشوب مي زند .

شما اما... نشنيده اش بگير .

و ديروز يك گوشه ي دنج ِ حقير،يك مرد دستش مي لرزيد. شما اما  ... دستتان  درست!

 خوش بختم . فقط گاهي دلم لك مي زند پاهايم را برهنه به دريا بزنم . بدوم ... بدوم ، بدوم تا آخر ِ دريا ... بي خيال ِ كوسه هاي وحشي  و سنگ هاي ِ تيز ِ كه جانم را نشانه مي گيرند.مگر دردشان نوازش نيست روبروي زخمهاي ِ نقشه هاي ِبر آبم ؟

  شما اما... نشنيده اش بگير ...

توي سرم آب صدا مي كند. دل بسته ام به صداي باز شدن ِهميشه ي شيرِآشپزخانه كه دريا را تداعي ِ گوشهايم مي كند.دلم به درياست. دختر ِ دير سال ِ بهانه جويت امروز حسرت ِ غرق شدنش گرفته ، بي كه شنايش آموخته باشي .

-          پاهاتودراز كن و بشين لب ِ ساحل . منم با طاس ِحموم به  سروتنت آب دريا مي ريزم .

-         آخه باباجان ! دريا كه اين نيست .

-         غرق مي شي.

 

ملالم مي دهد اين روزهاي ِخلوت ِ بي خطر  !

 

_ باباجان اتل متل رو دوست ندارم بيا بالا بُلندي بازي كنيم .

_اين هيجان براي ما خوب نيست دختر ! من زمين ُمسطح برات مي خوام . كوه نفس مي گيره .

- آخه ! پاهام خوش دارد هي بالا بره . زخم بشه . دردش بگيره و ازسر بالا بره . بذار بالا برم؟؟ !!!

_ پرت مي شي

 

ملالم مي دهد اين روزهاي خالي ِ بي زخم.

 

دلم به فرو رفتن است. به زميني گرم افتاده دخترِ كوچولوي ِ بهانه جويت كه هرگز برخاستنش را يادش ندادي !

 

 ملالم مي دهد اين روزهاي ِ نا فهم ِ بي كسي !

 

سگها شغالها را دور ميزنند. دمپايي هاي كودكي ام بالاي نارنج دار ِخشك خوابيده

 من هنوز دُزدَكي نارنجي نچيده ام اين بزرگترين حماقتم را ، دستتان درست بابا جان!  گفتيد اين آخر ِ پرهيزگاريست . فقط گاهي دلم از اينهمه پرهيزگاري بالا مي آيد. 

شما اما نشنيده اش بگير .

                                                ********

 - نخ ِ بادبادك رو محكم بگير اما بگذار بره . دور شه . دور ِ دور ِ دور... دلش هوا بخوره . اما نخش را هرگز رها نكن !

 

چشمم لوچ مي شود .

 

-         اينجوري كه همه اش فكرش مي گيره كه ما زير چشمي مي پاييمش ! دلش كه سير ، خنك نمي شه .

                                                ******

 ديروز ، دست ِ  يك مرد مي لرزيد ...

گريه را توي مُشتش له كرده ، مي لرزيد .حرف مي زد . نمي شنيدم . حتمن يك مشت جمله ي عاشقانه ي معمولي بود . از همان جملاتِ به زعم ِ شما مسخره كه نان نمي شود ، كه برايش تره هم نبايد ُخرد كنم ، كه بايد نشنوم ...بايد ... نشنوم بابا جان ! نمي شنوم ،

 از حدقه ي چشمهاي ِ نا خشنودتان  كه توي خاطرم پُر شده مي ترسم .

نمي شنوم ...از من و سردي ام َسر خورده به نگاه مي رسيد . آراسته اما... عاشق هم ... بي كه نگاهش كنم ، رفتم . مي روم . دور مي شوم . از او  ... از همه ...

و به خر پشته ي خنك و راز آلود ِ خانه  مي انديشم و به نخي كه دست شماست .

 

درد دارد ، كتكهاي نزده اي كه هميشه وعده اش ظلال ِ چشمهايتان را پُر ميكرد ...

 

 ديروز اما لب  ِ يك مرد ،مي لرزيد. انگار داشت شعر مي خواند . من كه ...  نشنيدم . من ... كه ... نمي شنوم .

 فقط قصه ي اقليما را مي شنوم كه برايم گفتيد  . گفتيد دختر ِآدم بود. گفتيد زيبا بود . گفتيد هابيل و قابيل هر دو  ، عاشقش بودند .گفتيد سكوت كرد ، وقارش نگذاشت بگويد دل به كدامشان سپرده .

گفتيد سكوت كنم، هر تن لرزه اي كه جانم را گرفت ، سكوت كنم . عشق را سكوت كنم.  بي صداي بي صداي ِ بي صدا ...گاهي وقار دلم را آشوب مي كند .

دستتان درست با اينكه ، سكوت ِ اقليما حسادت را آفريد ، وقار  ِاقليما ِبرادري را   تاراند ،سكوت ِ دختر ِ آدم ، قابيل را كشت ، دست يك مرد را لرزاند .

 دستتان درست با اينكه خفه مي كند اين حرفهاي ِتنيده ي عاشقانه ي بي مصرف ِ توي گلوي ِ  اقليماي ِ بلا ديده ات  كه منم ...

_ بيا بريم از باغ ِ عباسعلي شاتوت بدزديم . پاهامو ن رو به آب بديم ... تو مي توني جورابهاتو در بياري . من مي تونم كفشهاي گِل مالي شده ات  رو  تو رودخونه بشورم  .

 بخدا نگاه به پاهات نمي كنم . اصلن اينها... ببين ... چشامو مي بندم.خب؟

 

مرد كار مي كند و زن به گلدان ها آب مي دهد،  منتظر /  عاشق / بي حرف ...

 

- اونجا زير درخت بنشينيم و تو اجازه بد ي لبهاي ِ شاتوتي ات رو ببوسم .

-         مگه من پري بلنده هستم ؟

-         پري بلنده اجازه مي ده همه ببوسندش اما من و تو ...فرق مي كنه .

       _من از گناه كردن بدم مي آد.

-         مُلا ي توي مسجد گفت اگر هم رو  دوست داشته باشيم ،بوسيدنمون گناه نيست...

 

" از مردي كه براي بوسيدن اجازه بخواهد هم ... بدم مي آيد... "

 

صداي ِشما حُكمم داد بدوم .پاهاي پانزده سالگي ام را از تصور ِگناه يا از رعشه ايي كه لبهاي شاتوتي داشت، يا از هرچه ، فرقي نمي كند ، دور كنم . دورم ... دور ِ دور ِ دور . نخم اما دست ِ شماست . دلم كه سير خنك نمي شود .

شما  اما نشنيده اش بگير ...

 

سرم را كه برگرداندم به سمتي كه شما گفتيد ، ماه ِ توي سرم افتاد زمين .حتمأ كه دردش گرفته بود  ، چون ناله اش را شنيدم ، اما ...خودتان گفتيد بي اعتناش باشم. بي اعتناش شدم . ياد ِ آب دُزدَكهاي توي حياط ِ پُر ذزت و پُر آفتابگردان ِ خانه  افتادم . همانها كه آبها را هورت مي كشيدند و من بي اختيار خنده ام مي گرفت . همانها كه مشتدوستي  گفته بود به آبهاي ِغمگين ِ توي چشمهايِ بچه ها هم ،  رحم نمي كنند .همانها كه ، آبهاي مردمكم را بالا كشيدند و من اصلأ اشك نداشتم براي ماه  ِ واژگون شده ام ...

 

اشك نداشتم  بابا ! اشك ندارم بابا !سالهاست اشك ندارم ...بابا !

 

ماه ِ توي سرم اما بد نبود ، فقط بايد به خاطرش سرم را صاف نگه مي داشتم .فقط همين ...

گيرم كمي قيافه ام تصنعي به نظر مي رسيد.گيرم وحشي گري ِ ذاتي ام را پنهان مي كرد .

 خُب / اين كه عالي تر بود ، ديگر مردم به تمسخرم نگاه نمي كردند .بي اعتناش شدم.

من خيلي تميز به همه چيز عادت مي كنم حتي به صاف نگه داشتن سر و گردنم كه برايتان احمقانه و سخت مي نمود . حالا هم به اين كه هي دور و بَرَم را بپايم ، عادت خواهم كرد .

 خيلي هوس كردم شبيه گُل بهار شوم  كه با ننه اش مشتدوستي مي آمد براي رُفت و روب ِ خانه مان . كتك خورش مَلَس بود .  انجير هم زياد مي خورد .  دفع هم زياد مي كرد .

 و بازهم كتك ، انجير ، دفع ...

يا شبيه محسن شوم كه هميشه كِش ِ پيژامه ي نخ نمايش پاره مي شد و با دو دست كمر ِ پيژامايش راسفت مي گرفت و با اين همه فوتبال هم بازي مي كرد و گُل هم زياد مي زد .

يا شبيه سرور خانم كه انگار صورتش ، نگاهش ، دستهايش و حتي صدايش را خدا از ِيخ تراشيده. به هيچ كس توضيحي نمي داد . مجبور نبود لبخند بزند تا دل ِ همه را شاد كند . طنازي اش را هرگز نديدم . حتي مهرباني اش را...خيلي هوس كردم شبيه  ِ...شبيه ِ ...شبيه ِ... فقط  ...  شبيه ِ خودم نباشم ...

 

شما  اما نشنيده اش بگير ...

 

       "_ تو كلامي كه با مردها رد و بدل مي كني ، مختصر ومحكم باش  .

مردها جنبه ندارن يكيش خود ِ من . خيال برِشون مي داره كه عاشقشوني . تو ذهنشون هزارتا قصه ازت مي سازن .  "

 

يادِ هزارتا چاقوي ِ بي دسته مي افتم .

 

چند وقت است كه سرم خيلي شديد گيج مي خورد . آن قدر كه بايد دو دست ِ محكم ِ زورمند سرم را صاف نگه دارند تا من سرم به دور وبر نگردد . فقط  مستقيم و بي تكان باشد. دكترها گفتند به خاطر ِ گوش ِ مياني ام است .من اما مي دانم كه در اشتباهند.دكترها نمي دانند سرم براي ماهش بي تابي مي كند و  بهانه اش را  گرفته .من ولي باور كنيد به او بي توجه مي مانم . قول مي دهم .

 

_" وقتي مي آن و راجع به نقاشيهام نظر مي دن ،بي ادبيه كه عبوس باشم.

-         جواب بده اما جدي ...

-         مهربوني ِمن مادرانه است . من يك زن ِ گُنده ام  بابا جان !يه مادرم .

-         اين دليل نمي شه . اين جا كثيفه ... پير و جوون نمي شناسه .

-         كثيف تر از تنهايي  ؟

-         آره ، و ُپرازمردهايي كه تو رو براي ِ روحت نميخوان .  تو زن نيستي براشون ،  فقط تني...

_ مي خوام نفس بكشم بابا ! يه هواي تازه ... يه فضا براي سبكباري .

-         اشتباه اومدي جانم ! نداريم ... "

 

ياد ِ فكچال توي سرم ُپر شد . ياد ِ خرمنهايي كه كُپه مي كردند و قد ش سه تاي من مي شد و كُپه هاش مثل ِ واگنهاي ِ قطار كنار ِ هم مي نشستند.

من اسب مي شدم ، سركش و وحشي . تا آخر ِدشت ، تا آخر ِ دنيا مي دويدم .

هي مي دويدم. آخرش هم توي يكي از كُپه خرمنهاي طلايي ، گم مي شدم . "كاله" كه رو به تاريكي مي رفت ، پيدايم مي شد . تنها  به خاطر ِ شما و مادرجان بود كه پيدا مي شدم وگرنه پيدا شدن را دوست نداشتم .هنوز هم ...

 

 اسب شدن را هنوز اما  ، دوست دارم .

 

شايد براي همين،اينهمه در اين جهان ِ پُر سوال ِ  پُر كشش ،  اسب مي شوم بي كه بدانم اين دشت ، دشت ِ من نيست. دشت ِ هيچكس نيست ...خرمني هم ندارد تا بي كه ببينندَم ، گُم شوم .

 

- "  مامان ! مي شه جور ِ ديگه اي صدام كني ؟ "

 

سرم را توي سينه اش كه جا زياد براي ِ گُمگور شدن داشت وقتي كه مي فشرد ، قلبش تند تند مي زد . حالا اما در ملكوتي دوردست مي تپد بي من ...

 

-          "  اصلن مگه آهو چه عيبي داشت يا تگرگ يا بارون كه رويا صدام كردين ... مامان ! تو رو خدا اسب صدام كن ... "

 

-          " اسب كه اسم ِ دختر نيست "

 

صداي خنده اش ، صداي زنگوله هاي ِ گوسفند هاي جليل چوپان بود،انگار  . شيرين و شنيدني.حالا اما در سكوتي شناوراست بي من...

 

 " اما من دوست دارم اسب باشم ...

رويا نباشم ... رويا نباشم ... نباشم ... نباشم ... نباشم... مادر جان !

 

     

                                                   ***

 

-         "  تو يك هنرمندي . اصلن نيازي به اين جماعت نداري . اصلن سرت شلوغه . اينهمه كار ؛ اينهمه تابلو كه بايد تحويل بدي . به اندازه اي كار داري كه  از سر ِعمرت هم مي گذره ، زن ِ گُنده !

 

-         من قبل از همه چيز ،آدمم ، بابا جان !  باوركنيد .

 حتي روزهايي مي شه كه صداي ِ خودم رو هم  نمي شنوم .

 زياد سكوت دارم . زياد تنهايي ...

 از ديدن رنگها و بومهام خسته ام .

مي خوام حرف بزنم با يكي كه حتي نبينمش ، هرگزنبينمش . ولي هم رو بشنويم .

مگه يه هنرمند بغض نمي كنه ؟

 مگه يه زن ِ گُنده ،بي كسي آزارش نمي ده ؟

 مگه يه مادر ، يه بغل ِ دنج نمي خواد ؟

 مگه من... ؟

 

شما اما ...  نشنيده اش بگير ...

 

نه / باباجان !.. من آنقدر از آب دزدكها مي ترسم كه ديگر گريه نمي كنم .باور كنيد.

 

                                               ***

توي آينه ديدَمَش . رنگ پريده و خاكستري شده بود .ناسزاي ركيك بارش كردم .از همانها كه نُقل و نبات ِ مردانگي اتان است و مي انگاريد من بلد نيستم . مرده شور  ِ او را و مهرباني هايِ دهاتي ِ ساده لوحانه اش را ببرند .زُل مي زند و وقيح براندازم مي كند كه چه ؟ سرم را از او محكم برگرداندم . اول ماه ِ توي سرم ، لغزيد روي شانه هايم . اما من محكم شانه هايم را تكاندم . طفلكي را مثل ِ يك سوسك ِ چندش آور ، تاراندم.

 ماه از سرم  افتاد . ماهم را ديگر نميخواهم .

شما راست مي گفتيد :همه جا چركي و آلوده است . شما راست مي گفتيد :زن ِ گُنده بايد لال شود .

 زن ِ گُنده بايد متين و موقر باشد .زن ِ گُنده نبايد بگويد كه چه قدر آدمهاي دور وبَرَش را دوست دارد .

زن ِگُنده بميرد بهتر است .شما راست مي گفتيد : هيس ... راست مي گفتيد :  لال

 نه ... من ديگر گريه نمي كنم ... حتي هق هق ِ آهسته  هم نميكنم . فقط دلم گرفته ...فقط همين ...

 شما  اما... نشنيده اش بگير ...


  • دوشنبه 23 خرداد 1390-0:0

    دوست داشتنی و بامزه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

    • فاطمه مقيميپاسخ به این دیدگاه 0 0
      سه شنبه 27 آذر 1386-0:0

      خيلي زيبا بود دوست دارم بيشتر با كارهايت آشنا شوم به وبلاگت حتما سري ميزنم.

      • مازندنومهپاسخ به این دیدگاه 0 0
        جمعه 20 مهر 1386-0:0

        درود بر مزيناني عزيز؛
        نشاني وبلاگ خانم بيژني:
        http://13484550.blogfa.com/

        • جمعه 20 مهر 1386-0:0

          چطور می شود سایت این خانم را پیدا کرد؟


          ©2013 APG.ir