تعداد بازدید: 3534

توصیه به دیگران 5

شنبه 20 دی 1399-21:33

نگاهی تازه به روایت‌های شاهنامه از مازندران

نگاه سرسری، رستم را همان رستمی می انگارد که در دیگر روایات شاهنامه حضور دارد، حال آن که این رستم در عصر ساسانیان زندگی می کند وعضوی از ارتش کیوس است و در قرن ششم میلادی همراه با کیوس، با قلع و قمع دیوان مازندران به شهرتی بزرگ دست پیدا می کند.


مازندنومه، درویش‌علی کولاییان: نام کمتر جایی در شاهنامه چون مازندران1 تکرار شده است. هفت‌خوان رستم 2، تماماً به مازندران مربوط و مایه تعجب است بعضی بزرگان شاهنامه‌پژوه درباره موقعیت مازندران و جغرافیای تاریخی آن هنوز هم  گاهی تردید می کنند3. زمان و تاریخ رویدادهای هفت‌خوان را که به مازندران مربوط است مسکوت می گذارند و با اسطوره و افسانه خواندن ماجرا از مساله عبور می کنند .

    اسطوره به معنای امروزیش در زبان فارسی سابقه ای کوتاه در پشت سر دارد و معنای درست آن از افسانه متمایز است. اسطوره انگاری و یا اسطوره شناساندن بسیاری از روایات شاهنامه گاهی به معنای سردرگمی در متون کهن تاریخی است. اگر هم روایتی را اسطوره می انگاریم نباید فراموش کنیم که از پس اسطوره تاریخی هست که باید آن را دانست. نمونه ای  شاخص دراین زمینه همان هفت‌خوان رستم است .

   آشکار است ابوالقاسم فردوسی قصدش از شاهکار جاودانه اش، تاریخ سرزمین ایران و شرح وقایع مربوط به پیش از آمدن اسلام است. بخش هایی مهم از تاریخ که او نوشت  یا بهتر بگوییم او سرود، مربوط است به تاریخ ساسانیان بر اساس متون و نوشته‌هایی که با تاریخ رسمی مطابق و نقل قول‌هایی است که سانسور حکومت ساسانی انتشار آن را مجاز می شمرد. سانسور در عصر ساسانیان سبب شد تا در شاهنامه، قریب به  پانصد سال تاریخ سلسله پیشین یعنی اشکانیان، درکمتر از بیست و چند بیت خلاصه شود.4

   در عصر ساسانیان سانسور رواج فوق العاده داشت و امری عادی تلقی می‌شد. حذف عمدی نام کیوس  برادر ارشد و رقیب سرسخت انوشیروان از تاریخ ساسانیان در شاهنامه، نمونه ای از سانسور رایج در آن دوران است. این نکته پذیرفتنی است که سانسور نمی تواند بر حافظه تاریخی و تاریخ شفاهی مردم به اندازه تاثیر آن بر تاریخ رسمی، اثر گذار باشد. بعضی روایت های شاهنامه که در بیرون از تاریخ ساسانیان نقل می‌شود، مطالبی برآمده از حافظه تاریخی مردمان ایران از وقایع عصر ساسانی است و برگرفته از صندوقچه سینه هاست. منشا بسیاری از آن‌ها تاریخ شفاهی است. نگاه سرسری و هوایی به زعم ما این است که زمان رویداد ها را که بدانان اشاره شد، لزوماً کهن‌تر از عصر ساسانیان بدانیم  یا با اسطوره نامیدن آن روایات همه را به گذشته های دور تر و دورتر نسبت دهیم. فردوسی بزرگ ما در قرن چهارم هجری؛ حدود قرن دهم میلادی زندگی می کرد، او مانند همه مورخان عصر خود با محدودیت منابع روبرو بوده است.

  فردوسی از وقایع تاریخی پنج قرن پیش از خود در عصر ساسانیان، چه اندازه می‌دانست؟ با امکاناتی که امروز داریم در می یابیم فردوسی از رویداد های ایام سلطنت انوشیروان به دلیل محدودیت منابع، به اندازه کافی خبر  نداشت. همانطور که گفته شد به طور مشخص او از کیوس یا کاووس فرزند قباد5 ، برادر ارشد انوشیروان و پشتیبان نیرومند جنبش مزدکیان 6، بی خبر است. او در شاهنامه اش، مطلقاً اشاره ای به این شخصیت مهم و قدرتمند نمی کند7. امروز از روی آثار مورخان محلی مازندران و نوشته های مورخ بیزانسی  پروکوپیوس 8 ، نام  کیوس برایمان آشنا شده است. او بعد از مرگ پدرش قباد توسط برادرکوچک ترش انوشیروان 9 که  او ولایت عهدی را حق خود می دانست، به اعدام محکوم می شود.

   کیوس یا کاوس، شاهزاده ارشد ساساسانی در زمان حیات خود، در رویداد هایی مهم، سلسله‌جنبان است و از کارهای او گشودن مازندران یعنی ضمیمه کردن آخرین بخش خودمختار شمال ایران به نظام متمرکز ساسانیان بوده است . شرح این اتفاق تاریخی در شاهنامه نیست و شاهنامه  به ظاهر از آن یاد نمی کند. اما مورخان دیگر همانطور که گفتیم اطلاعات موثقی  را به دست ما می دهند.

    اگر برخلاف متون تاریخی، شاهنامه از گشودن مازندران توسط کیوس، سخنی نمی گوید لیکن می‌توان دید در بخشی دیگر، جدا از تاریخ ساسانیان، گشودن مازندران را در قالب هفت خوان10 رستم نقل می کند. در ماجرای هفت‌خوان  پادشاهی با نام کاوس که در حقیقت به لفظی دیگر این نام  در فارسی همان  "کیوس" است  فرزند قباد، اولین کشورگشایی اش، گشودن  سرزمین مازندران است .

    در آن سو و از روی  متون تاریخی برون از شاهنامه، کیوس شاهزاده ارشد ساسانی  فرزند قباد است در اواخر سلطنت پدرش، در نیمه اول قرن ششم او به ناحیه ای با نام  مازندران  که خراجگزار ایران است حمله می‌کند و آن جا را به تصرف خود در می آورد و حاکم بلا منازع آن می‌شود. می بینیم فقط کمی دقت و دوری گزیدن از نگاه سرسری  و نیز دیدن نشانه ها و اسامی  افراد، انطباق این دو روایت را برای‌مان آسان می‌کند .

   نکته ای که در شاهنامه توجه همگان را به خود جلب می کند  نام رستم است. حضور افسر و یا سرداری با نام رستم است  که داستان گشودن مازندران به خاطر او، معروف به " هفتخوان رستم  " می شود.

نگاه سرسری، رستم را همان رستمی می انگارد که در دیگر روایات شاهنامه حضور دارد، حال آن که این رستم در عصر ساسانیان زندگی می کند وعضوی از ارتش کیوس است و در قرن ششم میلادی همراه با کیوس، با قلع و قمع دیوان مازندران به شهرتی بزرگ دست پیدا می کند و شهرتش تا بدانجا می‌رسد که میان پیروان آیین زرتشت در بین النهرین متعلق به ایران آن زمان، بسیاری از متولدین ذکور، طی سال های نیمه دوم قرن ششم میلادی  به افتخار دلاوری های او در امر گشودن مازندران رستم نام می شوند  11 . رستم فرخزاد سردار ایرانی که  بعدها در بزرگسالی فرماندهی جنگ  سرنوشت ساز با اعراب  را بر عهده می گیرد و  از قضا در همان جنگ کشته می شود، از متولدان همان سالها ست.

لقب دیو میان مازندرانیان لقب بزرگان و ملاکان و افراد عالی مقام بوده است 12.  چنین نقل می شود که سال ها پس از سرکوب دیوان مازندران به توسط کیوس و سردار او رستم و زمان حمله اعراب مسلمان به ایران، وقتی که مهاجمان از دجله می گذشتند و وارد شهر می شدند، ایرانیان با دیدن آن ها فریاد می زدند و می گفتند: دیوان آمدند - دیوان آمدند 13 ! پیدا است که سال‌ها پیش از این و بعد از گشودن مازندران و قلع و قمع دیوان آن سرزمین که در واقع اعیان و بزرگان مازندران بوده اند، رستم نزد مردم زردشتی ایران قهرمان ملی می شود و در حافظه تاریخی مردم جایگاهی با اهمیت پیدا می کند.  قابل درک است که به دلیل سانسورعصر ساسانیان، نام رستم چون نام کیوس به دلیل آن که رستم برای او می جنگید از تاریخ رسمی ساسانیان حذف می‌شود . شاهدیم در شاهنامه و در بخش تاریخ ساسانیان، هیچ نشانی از نام رستم نیست  .

 مازندران با نامی دیگر

      زمانی طولانی در عصر ساسانیان، از ابتدا تا آغاز حکومت خسرو انوشیروان، افزون بر صد سال، نامی و نشانی از مازندران و شهر باستانی آن ساری، در شاهنامه نیست. از آمل، اردبیل، گرگان و همچنین از گیلان نامبرده می شود 14 اما  از دو نام باستانی ساری و مازندران در این دوره به نسبت طولانی تاریخ ،هیچ اشاره ای در شاهنامه نیست. این وضعیت این گمان را پیش می آورد که ناحیه ای از شمال ایران شامل مازندران و ساری در آن دوران، نامی دیگر داشته است.  مازندران و درون آن ساری، همیشه نسبت به جاده ابریشم و شهر دامغان در نزدیک ترین موقعیت بوده اند. این  قسمت از امپراطوری بر اساس شواهد تاریخی در عصر بهرام گور ایالتی خود مختار بوده و به طور حتم  از رویدادهای مهم مربوط به حاکمیت ساسانی بر کنار نبود ه است.

جاده ابریشم از دامغان و از نزدیکی مازندران می گذشت و این راه ارتباطی در آن دوران اهمیتی بسیار داشت. اگر بپذیریم نامی دیگر آن زمان به جای مازندران بر زبان ها بود این نام چه می توانست باشد؟ ایالتی که خراجگزار ایران آن زمان است و فرمانروای آن مطیع و فرمانبردار شاهنشاه ایران، چنین ایالتی آن زمان چه نام و چه شهرتی می توانست داشته باشد؟

   بر اساس ده‌ها مقاله و چند کتاب منتشر شده به قلم نگارنده 15 نشانی های بسیار از سکونت تاریخی مردمانی هندو در حوزه جنوبی تجن و تا نزدیکی های دامغان به چشم می خورد. تحقیقات میدانی مفصلی توسط نگارنده در مورد بعضی تیره های مردم محلی و فرهنگ ریشه دار کشت شالی، همچنین در مورد اصطلاحات مربوط به جنگل و درختان جنگلی، فرهنگ دامداری و موسیقی و ادبیات خاص مردم منطقه صورت گرفته است. اصطلاحات بی‌شمار در زبان مردم  وجود دارد که به سنسکریت کلاسیک نزدیکند و با اصطلاحات مربوط به آن انطباق دارند.

همچنین ریشه یابی نام اماکن و روستاها و نهرها در حوزه تجن  همه و همه در مجموع  این گمان را تقویت می کند هندوستانی که شاهنامه در رویداد های آن دوره زمانی در عصر ساسانیان مکرر از آن یاد می کند، هندوستانی که بارها ایالتی خراجگزار حکومت ایران معرفی می شود و درعصر ساسانیان نقش پررنگی در رویداد ها دارد، همین مازندران امروز و یا بخشی مهم از مازندران امروز در گذشته باستانی آن بوده است.  نسبت دادن هندی به زبان کهنه مردم مازندران که از مقدمه تاریخ طبرستان تالیف ابن اسفندیار دستگیرمان می شود یک سند مهم تاریخی است .

ابن اسفندیار در مقدمه کتابش اذعان می کند که از منابع مورد استفاده او در نوشتن تاریخ طبرستان رساله ای بوده است که در قرن دوم هجری از هندی به زبان عربی ترجمه شد. امروز برای‌مان روشن است آن رساله در اصل به زبان کهنه مردم مازندران بوده است. در این مورد از سوی  نگارند مقاله ای مفصل تحت عنوان "منشا کلیله و سر درگمی شرق شناسان" اخیراً منتشر شد که در دسترس علاقه‌مندان است .

    ایالت مازندران در مقاطعی وسعتی محدود داشت و شهر ساری بخشی از آن  بود و درون آن جای داشت. همیشه شاه آن ایالت زیردست شاهنشاه ایران است و بهرام گور شاهنشاه ایران نیز در راستای مطالبه باج و خراجی که درپرداخت آن تاخیر شد و همچنین برای بررسی شکایات واصله علیه شاه هندوستان به آنجا سفر می کند. جالب است که در  پایان این ماجرا دختر شاه هندوستان همسر او می شود. شاهنامه نقل می کند، شاه هندوستان بعد ها برای دیدن دخترش به پایتخت بهرام گور می رود. همه این روایت ها در بخش ساسانیان شاهنامه نقل می شود. علاوه بر فرستادن باج و ساو سالیانه از سوی شاه هندوستان برای دربار ایران، شاهنامه چند موضوع دیگر را نیز نقل می کند که شاید مهمترین آن سفر برزویه فرستاده انوشیروان به هند و یا همان هندوستان و آوردن کتاب کلیله و دمنه از آنجا است.

    حیرت انگیز است از میان همه رویداد ها مربوط به هندوستان که شاهنامه دردوره ای طولانی از تاریخ ساسانیان از آن سخن می گوید ، فقط سفر برزویه به هند است که برای شاهنامه پژوهان ما یک رویداد تاریخی قلمداد شده است. برای بسیاری از شاهنامه پژوهان، باقی اتفاقات، در فاصله زمانی صد ساله که از حکومت بهرام گور تا پادشاهی خسرو انوشیروان ادامه دارد، همه  افسانه و اسطوره است! شاید این دسته از عالمان ارجمند به  تاریخ کشور هـنـد استناد کنند. این که هند هیچ زمان خراجگزار ایران نبود و هر گز نیز در آن دوران میزبان شاه ایران نبود و وصلتی نیز از آن نوع که گفته شد میان دربار ایران و دربار هند صورت نگرفت  همه درست و بجاست. اما  صدق آنچه که تاریخ هند گویای آنست  قول نادرست شاهنامه پژوهان ما را تایید نمی کند

   هندیان امروز عنوان می کنند در هند شبه قاره، سابقه ای از کتاب کلیله نیافته ایم  و سندی هم  در این زمینه در دست نیست. نیز نشانه ها از دوستی انوشیروان و از ارتباطی بین او و پادشاه وقت هند در تاریخ شبه قاره هند ثبت نشده است و  سرانجام می گویند حال که ایرانیان مدعیند کلیله از هند به ایران رفته پس ما آن را  می پذیریم ! محتوای این مطلب  به اشکال مختلف بارها و بارها از زبان بزرگان و عالمان کشور هند به نحوی بیان شده است 16 .

    نکته این است، هندوستانی که خراجگزار ایران از قول شاهنامه معرفی می شود ایالتی متعلق به ایران و در درون ایران بود و خودمختاریش هم به رسم و سنت حکومت ملوک الطوایفی اشکانی ، تا میانه عصر ساسانیان ادامه داشت. مشابهت  نام کهن این ایالت در ایران با نام هندوستان که در شبه قاره واقع است ، سبب شد تا با مدخلیت شاهنامه پژوهان ما متاسفانه یکی از بزرگترین شاهکار های فرهنگی در تاریخ جهان که در اصل متعلق به مازندران و ایران است به نادرست و بر اثر اشتباه ، رسماً کتابی آمده از شبه قاره هند ، معرفی شود. به اعتقاد نگارنده وقت آن رسیده که این اشتباه بزرگ برگشت داده شود .

پانوشت

1- شهرت  بسیار مازندران مدیون شاهنامه  و روایت او از هفت خوان رستم است. مازندران در اصل ناحیه ای از بیشه نارون است که فردوسی بزرگ ما از ناحیه جنگلی شمال ایران با این نام  یاد می کند . مازندران بخشی از طبرستان  نیز محسوب می شده است  اما  بعد ها شهرت مازندران بر نام طبرستان سایه می اندازد و امروز مازندران نامی فراگیر  تر است .

 2-  هفت2خوان رستم ظاهراً در بخش کیانیان شاهنامه آمده است. اما با نگاه به جوانب آن،  با ذکر دلائلی که در متن مقاله آمده، می توان گفت این همان روایت گشودن مازندران است به توسط کیوس، برادر بزرگتر و رقیب خسرو انوشیروان که سانسور حکومت ساسانی از نوشته های رسمی نام او را محو می کند ولی داستان به دلیل اهمیت آیینی ، در حافظه تاریخی مردم نقش بست و باقی ماند. نگاه کنید به  کیکاوس یا کیوس شاهزاده ساسانی» از کتاب " نگاهی نو به تاریخ مازندران باستان " –درویش علی کولاییان– رشت گیلکان  1390

3- شاخص ترین نوشتار در این مورد از مرحوم استاد صادق کیا از استادان زحمتکش و پرکار دانشگاه در اوائل عصر پهلوی دوم است. متاسفانه او به اقتضای زمان و ابتلا به ناسیونالیسم افراطی و به سبب برداشت نادرست که از معنا و مفهوم دیو نزد خود داشت، خلاف حقیقت را بیان می کند و آدرسی خیالی برای مازندران شاهنامه نشان می دهد.  رای او مدتی طولانی شناخت ما از مازندران باستانی را به تاخیر انداخت. نگاه کنید به شاهنامه و مازندران، صادق کیا  - تهران چاپخانه تمدن بزرگ  انتشارات وزارت فرهنگ 1353 ..همچنین به مقاله "دکتر صادق کیا و جغرافیای مازندران هفتخوان" مندرج در کتاب " کشف مازندران باستان " به قلم نگارنده 1394

4- فردوسی خود در مورد اشکانیان می نویسد: کزیشان جز از نام نشنیده ام / نه در نامه خسروان دیده ام

نامه خسروان را همان تاریخ رسمی ساسانیان تعبیر می کنند .

5-  قباد یکم بیستمین پادشاه ساسانی که گفته می شود دو بار بر تخت سلطنت نشست اول از496 - 488  م .  و بار دوم 531 - 499م

- 6 پیروان مزدک، به دنبال جنبشی مذهبی با مفاهیم اجتماعی بوده اند  که در دوران حکومت قباد531  -488 م . خیزشی انقلابی  تبدیل شد. بعدها مزدکیان بی شماری توسط خسرو انوشیروان به قتل رسیدند.   

- 7  در کتاب مازندران و طبرستان و رویان تالیف ظهیرالدین مرعشی به تصحیح برنهارد دارن در مورد کیوس مطالبی آمده است از جمله این که:  چون از ایام دولت قباد سه سال مانده بود که منقضی گردد کیوس را به مملکت طبرستان فرستاد و استیصال اولاد جسنفشاه کرد. والعلم عندالله چون کیوس به طبرستان آمد سه سال از سلطنت قباد مانده بود .... از ابتدای ایالت کیوس تا هجرت پیامبر مرسل علیه الصلوه رب العلمین نود و دو سال باشد . جایی دیگر مرعشی از قول مورخ پیش از خود مولانا اولیاالله آملی نقل می کند که کیوس مرد شجاع و با هیبت بود ... .

8-پروکوپیوس قیصریه ای، حدود پانصد میلادی زاده شد و در حدود 554 میلادی درگذشت. او را آخرین تاریخ نگار بزرگ تاریخ باستان می دانند. او دو کتاب در مورد جنگ های ایران و روم نوشت. اطلاعاتی که او از اسرای ایرانی نقل می کند قسمت هایی تاریک از دوران خسرو انوشیروان را برای‌مان روشن می کند .

-9خسرو یکم معروف به خسرو انوشیروان فرزند قباد (سومین فرزند قباد)  579- 501 م . او  شاید بزرگترین و معروف ترین شاهنشاه عصر ساسانیان است. روایتی که از او در مقدمه کتاب کلیله در همه جهان می شود سبب شهرت بیشتر این پادشاه در جهان شده است. او حکومتش را در تیسفون آغاز کرد

-10هفت خوان به معنای گذشتن از هفت مانع دشوار است. خوان را سنسکریت khan (فونتیک هاروارد کیوتو ) باید دانست که به معنای گذشتن از میان و پدید آوردن سوراخ ، چون تیر که مانعی را سوراخ و از آن عبور می کند. هفت خوان تعبیری قصه پردازانه از رویدادهای واقعی و شرح دلاوری های رستم نامی در عصر ساسانیانست  که در بایگانی ذهن مردم جای گرفت اما نویسندگان تاریخ رسمی عصر ساسانیان به دلیل سانسور از اشاره به نام اوخودداری نموده اند

- 11  عمومیت داستان رستم در قرن هفتم میلادی و صدر اسلام میان اهالی بین النهرین چنان بوده که چند تن از ساکنان آن دیار در اوائل همین قرن رستم نام داشته اند که از آن جمله رستم فرخزاد است و این نام می بایست در اواخر عهد ساسانی شهرتی داشته باشد تا پدر و مادری در اواخر قرن ششم میلادی پسر خود را بدین نام بنامند ....» لغت نامه دهخدا مدخل رستم

-  12 واژه سنسکریت  deva دِوَ  به معنای مقدس و ارجمند و هم معادل القابی مثل ارباب و عالیجناب و نام ایندرا خدای آسمان و دهنده باران است . اصطلاحی  که  برای مردم مازندران به لحاظ آیینی مقبول و لقب بزرگان شان بوده است .  بر عکس در میان زردشتیان ایران و حکومتگران ساسانی  معنای واژه « دیو » پلید و اهریمن و اهریمنی بوده است .

- 13     تاریخ سیاسی اسلام – تاریخ خلفا - از رحلت پیامبر تا زوال امویان - رسول جعفریان -انتشارات دلیل ما - چاپ دوم 1382

       14 -         همی تاخت لشگر چو از کوه سیل    به آمل گذشت از ره اردبیل

                زامل بیامد به گرگان کشید             همی درد و رنج بزرگان کشید

                                                                                  شاهنامه – بهرام گور

      15 -  درویش علی کولاییان – ساری و آغاز تمدن برنج در مازندران و گیلان – انتشارات شلفین 1385

       - درویش علی کولاییان - مازندرانی و سنسکریت کلاسیک روایت واژه ها نشر چشمه 1387

       - درویش علی کولاییان – نگاهی نو به تاریخ مازندران باستان مجموعه مقالات نشر گیلکان 1390

      - درویش علی کولاییان - کشف مازندران باستان – مجموعه مقالات – نشر گلچینی 1394

      - درویش علی کولاییان - مازندرانی و سنسکریت کلاسیک روایت واژه ها چاپ دوم ( ویرایش جدید با افزوده ها       نشر گیلکان 1396 )

16-  «کلیله که از دست رفته بود با بهره گیری از زبان فارسی زنده شد »  نقل قولی از  «   دی پی سری  واستاوا » سفیر کبیر هند در ایران -  خبرگزاری مهر سه شنبه 13 تیر 91   شناسه خبر 1641652

                                                                        



    ©2013 APG.ir