تعداد بازدید: 74

توصیه به دیگران 0

چهارشنبه 19 دی 1403-12:18

به مناسبت «شونیشت» هشتم هنرمندان مازندران

زیستن در آوا و سما

پنج ساعت «شونیشت» گذشت و احساس نشد. طرب و خیال و صفای این شونیشت می ماند به سال‌ها و بماند برای سال‌ها.


 مازندنومه، متن: محمدرضا خورشیدی-عکس: عشق‌علی ایرانمنش: سفر از جهان به ایران... مازندران... ساری وهتل بادله.

هفدهم دی‌ماه 1403 هشتمین «شونیشت» هنرمندان تبری پس از چند سال وقفه، این بار به یاد سال‌ها پویش فرهنگی زنده‌یاد قاسم‌علی ایران‌منش برگزار شد؛ با مسافرانی از همه جای دنیا: از تهران تا مازندران، و از دانمارک تا آلمان. ایستگاه هنر وشب‌نشینی و بزم و همدلی.

تک‌تک ستاره‌های آسمان فرهنگ و هنر مازندران، به‌گزین شده‌اند، می‌آیند و می‌آیند... در ورودی سالن، دو هنرمند بانو در استقبال از مهمانان، دف می‌نوازند. ساعتی بعد با سرنا و دسرکوتن برادران علیزاده، برنامه رسمی شروع می‌شود.

بزرگان ادب و موسیقی و هنرهای دیگر، گردهم آمده‌اند. زمان قفل می‌شود، انگار در شب سرد زمستانی، ملایم‌ترین نسیم خنکای بهار را با حضور اهالی هنرِبومی مازندران تجربه می‌کنی و باز ناخدا «قاسم» است و به‌قول نگارِ ممتازِ شعر و ادب مازندران، استاد گوران: «یگانه قاسم چون آرش!»

علی صادقی، رضا ایمانی، احسان موسوی، محسن محمدی و علی حسن‌نژاد چند هفتۀ پیاپی در تکاپوی «شونیشت» امسال هستند؛ جزیی‌ترین و ریزترین نکته‌ها هم رعایت شده: ترکیب مهمان‌ها، چینش سالن و اجرا، شیوۀ پذیرایی و....

طرح و پیرنگ و اِلمان‌های شونیشت درست چیده شده‌اند، شمارش معکوش برای آغاز ندارد که از بدو ورود هر هنرمند آغازی است در بطن برنامه، اجرای برنامه ای متفاوت؛ قاسم «مهمان» و همه هنرمندان «میزبان».

 در این بزم تو گویی از دنیای مادی و زندگی روزمره و تکراری، به دنیای زیبایی و به اقیانوس آرامش پرتاپ شده‌ای، پر از دُر، گوهر و الماس نابِ هنر! چه راست گفت یکی از مجریان مراسم –رحیم رستمی- که امشب ستاره‌های درخشان در پهنای مهربان مازندران جمع شده اند.

 شرح شوق مجلس هشتمین شونیشت شباهت زیادی دارد به سیمرغ منطق‌الطیرعطار درآخرین وادی کوه قاف. حیرانی در جمع این همه هنرمند پیشکسوت و جوان.

 تو گویی تک‌تک حاضران در محضر سیمرغ حاضر شده اند و هرکدام را سی‌مرغ از جان شسته و به عشق رسیده، به نظاره نشسته! نمی‌دانی در رویایی یا واقعیت! طرب خیال‌انگیز، انسان را احاطه می‌کند، انرژی متراکم یاد قاسم ایران‌منش، ایده‌های منحصر به او در جمع کردن اصحاب هنر، دوری گزیدگان از دلق و ریا و مجلس خلوت‌نشینان وادی هنر را شادمانه و خالصانه به گردهم‌آیی چله‌نشینی تا سحرزایی آئین «مادرمه شو» سوق و شوق می دهد.

صحنه آئینه‌آرایی بهترین‌هاست. پیر و جوان، نوجوان و کودک، هرکه می و ساغر، چنگ و نی، دف و سنتور ، تمبک و سرنا، دهل و دِسرکوتن، تار و عود و نوا و آوا در دست و زبان دارد، به حیا خود را به ساقی می سپارد و پیاله‌پیاله از می نابِ هنر، به فراخور عشق‌بازی می‌نوشد.

خوش می‌گذرد درجمع مهر و مینوی وادی عشق و مجمع اربان فضل و پیشکسوتان هنر که هرکدام نام آوران خاصِ هنربومی سرزمین اسپهبدان و طبرستان‌اند.

  ایمانی جایگاه می آید و به مجلس‌نشینان خلوت انس و یک کهکشان صاحبان ادب و هنر، خوشامد می گوید. آنگاه همدمِ تمام و کمالِ قاسم -«عاطفه شورزندی»- برمی خیزد و آسمان آسمان مهر می پاشد و هم‌داستان زندگی اش را دوست خود می داند، از کلام چنین معلم می شود امید، روشنی و صلح را آموخت.

دکتر کریمی مله، کتاب «مردی شبیه باران» را که دربارۀ زنده‌یاد ایران منش، جمع آوری شده، به همراه دکتر بزرگ نیا واستاد گوران رونمایی می کند. تابلویی نیز آماده شده که با امضای هنرمندان حاضر، تقدیم همسر قاسم می شود.

وقتی آقای نوای بومی محلی مازنی –حسین‌علمباز- به صحنه می آید، خوشحالی و تشویق عاشقان، باغ و راغ را پر باران می کند.

مقابل حسن‌فدائیان، زانوی ادب می زنی و از چشمانش «هوا مشته» را دُر دُر وام می‌گیری. او با احترام به استاد  غلامرضا و داناکبیری، هوا مشته را طنین می اندازد.

 همین هنگام در گوشه ای، دختران خورشید -بانوان سرزمینم- اشک اشتیاق جاری می‌کنند.

زمانی بعد بانوی بلندآوازۀگویندگی رادیو مازندران –زری وفایی- سخن می‌گوید. پرواز درآسمان خیال، صدای صنوبر ازکلام نجیب وپراحساسش، همه حاضران را با ارغنون، «به سوی تو، به شوق روی تو...» به عشقبازی می برد و آنگاه این بزم طرب انگیز با هنرنمایی وآواز بهمن کلبادی‌پور، فضای زیباتری خلق می کند.

بی‌درنگ کیوان ملکی -شاعر باغ و مُلک و مَلک، نواده ونشانۀ اسپهبدان- با چشمانی نمناک، تمام قد به احترام ایران‌منش، به چله نشینان شهرعشق، شعر تقدیم می کند:

مرا در بلندی های وطنم

در همسایگی اسپهبدان به خاک سپارید

تا نسیم تیر ایران گستر آرش

... گوشم را از آواز ایران بنان

 و برآستان جانان شجریان

پیرخون ابوالحسن خوشرو پر کنید

 ... سپاس مادرم، ایرانم

 اجازه دادی از شیرت بنوشم

 تا در قاب عکسی تکان نخورم

حال ارسلان طیبی –یادگار پدر- لله‌وا برمی دارد و با کمانچه دخترش هنر می آفریند و عطر سبز و سوری و شوق نورسی می پراکند.

صاحب چکل –محمدعلی کاظمی- شعر «صلح» را که قاسم دل‌بخواهِ خواستن امشبش بود به شونیشت هشتم هدیه می دهد:

جنگ را بگذار

دشمنت را ببخش

چون جوشش و رویش

گذشت

سزاوار ایران و ایرانیان و نیاکان

سرزمین اهورایی

 نیک روا باشد...

بخشش و مدارا و صلح

مراسم همچنان دراقیانوس آرامش، به بزم آراسته است، هر چه از دریا، رسوا و برملا می‌کنی، باز خرمن شعر و ساز و آواز، رویش و سرایش دارد؛ انگار شونیشت تمام شدنی نیست.

پس از هر اجرای استیج، مجریان –رستمی و حسن نژاد- دور میز مهمانان می روند و گپ و گفتی و شعری وآوازی. نام‌ها بزرگ‌اند: گوران، کریمی‌مله، ستاری، زرین کمر، بزرگ‌نیا، علی نژاد، اسماعیل تبار،هنری‌کار، مجیبی، طاهرپور، صدیق، سهرابیان، نصیری، محسن‌پور، محمدی‌ها، مدویی، جمالی، جوادیان، داودی، غلامی، باوند، بوداغی، یاری، اتحاد، قلی نژاد، نیکوزاد، عبداللهی، دانا و.....

هنرمندان با نوا و آوا و ترانه، شکوه نفس های سکوت را در آستانه نیمه شب، تماشایی و شادمانه می آرایند و این بار جمال محمدی با کمانچه، آواز علی‌اصغر رستمی را همراهی می کند.

کمی بعد بزم وطرب به خاطره‌بازی دو هنرمند پیشکسوت مازندران –اسماعیل عبدی و جمشیدقلی نژاد- می‌رسد. یکی سوار براسب ناشناس دهاتی زمان های دور، به آستانۀ شونیشت می آید و دیگری دوشادوش یار قدیمی خود، صادق و صمیمی اهل هنر، حسینعلی طالبی از رادیو گرگانِ قدیم در گوش میان سالان، جوانان و نوجوانان مجلس، زمزمه شور عشق برپا می کند. از قضا طالبی هم با وجود بیماری، حاضر است و به یاد گذشته ها می خواند.

 در ادامه هم عبدی با نی حسن علی‌تبار بزم را به اوج طرب می رساند.

 برای شونیشت امسال، چند استعداد جوان هم معرفی می شوند، یکی سینا ابراهیمی -جوان دانش‌آموخته موسیقی دانشگاه تهران که تار می‌زند و آواز می خواند- و دیگری عرشیاجمشیدی – چوپان نوجوان لفوری- که طیبه‌جان سر می دهد. چه شکوه برانداخته جفت طاق، تلفیق هنربومی با هنرکلاسیک.

رحیم حسین زاده همراه با بابک خوشرو، لطف الله سیفی و سجاد پاریاو و روی صحنه می آیند. قبل‌تر نیز مهدی لطفی و سعدی صادقی و چند هنرمند دیگر، هنرنمایی کرده بودند.

بزم عاشقی ادامه دارد و کمال محمدی صدا سر می دهد، وحید دانا شعر می خواند، ابراهیم ساور و قدرت الله مجیدی کیا و شیرزاد هم نوا سر  می دهند و سالن در اوج بی‌کرانگی است.

در پایان هم شور جادویی سرنا و غرنه پرویز عبداللهی و دسرکوتن همسر و پسرش چنان شوری برپا می کند که همه در «سما» زیسته و چکه چکه در شادی و اشک جاری می شوند. 

پنج  ساعت گذشت و احساس نشد. طرب و خیال و صفای این شونیشت می ماند به سال‌ها و بماند برای سال‌ها.



    ©2013 APG.ir