کربلاي من شد آمل
درباره مناقب خوان مازندران مولانا شيخ حسن (کاشي) مازندراني - از:فريدون اكبري شلدره اي، مديرگروه زبان وادب فارسي دفتر برنامه ريزي وتاليف كتاب هاي درسي
مولانا شيخ حسن (کاشي) مازندراني ، چهره ي رخشان ادبيّات شيعي در شعر منقبت در قرن هفتم و هشتم (حدود 648-719 قمري) است .
يکي از نخستين نمونه هاي منقبت خواني ، دوبيتي است که از "ملک الکلام بندار رازي" (درگذشت 433 قمري) بر جاي مانده است .
تا تاج ولايت علي بر سرمه/ هر روج مرا خوش تر و نيکوتر مه /شکرانه ي اين که مير دين حيدر مه/ از فضل خدا و منّت مادر مه( مجمل ، ص 163)
در برابر "مناقب خوانان" ، دسته اي ديگر به نام "فضايل خوانان" قرار داشتند . مولانا شيخ حسن از مناقب خوانان ناموري است که در نيمه ي دوم سده ي هفتم هجري شهرتي داشته است .
ملا حسين کاشفي در "فتوّت نامه" مي نويسد : "بدان که هيچ طايفه اي بلند مرتبه تر از مدّاحان خاندان رسول صلي الله عليه و آله نيستند ... مدّاحان اين حال دارند که پيوسته مناقب اهل بيت خواندند و با يا دو سخن ايشان،اوقات گذرانند ... اگر پرسند که مدّاحان بر چند وجه اند ، بگوي بر چهار وجه ، وجه اوّل جماعتي که مدح حضرت رسول و اهل بيت ايشان از قوّت طبع خود انشا کنند و جواهر روايات و حکايات و مناقب و مراتب ايشان در رشته ي نظم کشند . چون حسّان بن ثابت و "مولانا حسن کاشي" و غير ايشان و مدّاحان اصلي اين جماعت اند ."
" مولانا شيخ حسن " با آن که به پساوند "کاشي" آوازه اي يافته است امّا خاستگاه اصلي و زادگاهش ، سرزمين مازندران و شهر "آمل" بوده است و ليکن دوده و تبار پدريش از ديار کاشان بوده اند .
آن چنان که خود مي گويد : مولد من آمل و آبشخورم مازندران از ره جدّ و پدر نسبت به کاشان مي رود
زخاک خطه ي آمل سزد اگر کاشي/ کند ز غربت و دوري خويش از تو ملال
محنت دل با که گويم زان که در مازندران نيست/ کس را از بلاي خويشتن پرواي من
کاشي اصلم،آملي مولد،حسن نامي که هست همچوحسّان ، از مناقب،صدرجنّت جاي من، گرچه دارم وطن خويش در آمل ليکن نسبت شعر من از خطه ي کاشان آمد (مجالس المؤمنين ، ج 2 ، ص 628 به بعد)
آن چه بايسته ي درنگ است , اين است که "مولانا شيخ حسن" از زندگي در مازندران ظاهراً ياد و خاطره ي خوشي ندارد .
اين که چه بر سر وي رفته است و روزگارش در ديار آمل به چه سبک و سان سپري شده است ، چيزي در دست نداريم امّا از لابه لاي سروده هايش ، رگه هاي ناخشنودي و نيش طنز آشکار است .
ظاهراً تنگ دستي و ناداري وي در آمل سبب شده است ابر سنگين و سياه فقر بر دنياي ذهن و زبانش چيره شود و خاطرش چونان هواي گرفته و مه آلود شمال ، به زنگار نشسته باشد . آن چنان که خود مي گويد :
کربلاي من شد آمل، زان که نان من در او تنگ تر ز آبي است کان بر آل حيدر مي رود (مجالس ، ج 2 ، ص 636)
ميان بقعه ي آمل چنان فرو ماندم که از اضطرار تعرّف رواست بر محظور (ديوان ، ص 134)
در سروده اي ديگر که يادآور آهنگ کلام "خاقاني" در قصيده ي زير است :
صبحدم چون کلّه بندد آه دود آساي من /چون شفق درخون نشيندچشم شب پيماي من
از نامرادي و کج رفتاري چرخ سخن مي گويد و بر بي همتايي خود مي بالد چرا که نه در شاعري کسي را هم سنگ خود مي يابد و نه در تحمّل رنج و نامرادي هاي زمانه و اهل روزگار ، کسي را هم پياله و همتاي خود ، در هر دو پهنه ، خود را يکتا مي داند .
گرچه اندر شاعري همتا ندارم در زمين نيست اندر نامرادي نيز کس همتاي من/ ور ز بي قوتي فرو ماندم ز قوّت، باک نيست قوّت دل ها فزايد شعر جان افزاي من /تا نريزد آب رويم پيش دونان بهر نان قفل خاموشي است محکم بر دل گوياي من (ديوان، ص 124)
"مولانا شيخ حسن مازندراني" در سروده اي ديگر که به مدح و آفرين "خواجه رشيد الدين فضل الله" پرداخته ، به احوال غم بار بي عدالتي و ستمي که بر وي رفته ، اموالي را که از چنگش به در برده اند و دوندگي و خون دل خوردن خويش اشاره مي کند و از خواجه خواهش دستگيري و ياري دارد و مي گويد :
تو خواجه ي مدح و آفرين من شُهره ي معني آفرين اين ريشِ مرا ببخش موهم کين آينه زنگ دارد از غم طوطي نفسي چون من شکر خوار لايق نبود به غم گرفتار مالم ز کف خسان برون آر آن گاه به بنده ده به ادرار من بنده از اين ستم شدم پير از عدل و عطات دست من گير بردار مرا که گشته ام خوار افتاده ام اي فتاده بر دار عمري است که در جهان دوانم خونا به ز ديده مي فشانم غبني است چون من کسي پريشان از جور جهان و ظلم خويشان (تاريخ محمّدي ، ص 48)
- پنجشنبه 28 آذر 1387-0:0
مولانا شيخ حسن ، از پيشاهنگان بزرگ منقبت گويي و ستايشگري امام علي (ع) در ادب فارسي است . «هفت بند» او پيش نمونه و سرمشق همه ي منقبت گويان بوده و هست .
- سه شنبه 26 آذر 1387-0:0
الان(ايام جشن و شادماني قربان و غدير) و اين مقاله !!
با سپاس از نويسنده