تعداد بازدید: 4740

توصیه به دیگران 1

يکشنبه 18 اسفند 1387-0:0

چقدر دير دل هاي مان تنگ مي شود

یادداشتی از: بابک شمس-چالوس


 صحبت از دلتنگی ها نیست، کمی یادآوری است و گلایه از خودمان، سئوال نگارنده این است، آخرین باری که سراغی از هم گرفتیم کی بود؟ اصلا یادمان هم نمی آید! چرا همه با هم غریبه شده ایم؟ پسر عمو،دختر عمو را نمی شناسد، نوه سال دوازده ماه یک بار هم سراغ مادر بزرگ را نمی گیرد! بنده خدا پدر بزرگ از بس از پشت شیشه های ذره بینی عینک به در نگاه کرده و چشم انتظار نشسته مطمئن است که اتفاقی نیفتاده!

 راستی آخرین باری که برای فاتحه خوانی روی مزار یکی از درگذشتگان مان رفتیم کی بود؟ اصلا یادمان مانده بغل دستی ما در کلاس فارسی موقعی که نیاز به مساعدت و کمک داشتیم کتابش را در اختیار ما قرار داده و ای بابا، عجب فراموش کار شدیم معلم کلاس چهارم ما دیروز از کنارمان گذشت، پیش دستی کردیم تا احوالی ازش بپرسيم؟

دیروز یک دوست قدیمی می گفت: گه گداری دلم برای رفت و آمد با دوستان تنگ می شود، پریشب دلم گرفت شام رفتیم خانه شوفاژ کارخانه مان تا دور هم باشیم.

 یادش بخیر قدیما چه لذتی داشت همه دور هم جمع می شدند، یکی خاطره تعریف می کرد، گل می گفتند و گل می شنیدند، برادر بزرگ در گوشی از داداش کوچیکه اوضاع و احوال کاری رو می پرسید، خواهر و خواهر زاده، عمه و شوهر عمه دایی و زن دایی همه و همه با هم یکرنگ بودند و بی ریا...

 الان از این خبرا خیلی کم است، یه مقدار سرسنگین شدیم. دوستی را می شناسم تا به حال پسر دایی خودش را ندیده، چقدر دل های مان دیر تنگ می شود!

 خیلی وقت است سراغی از هم نمی گیریم، احوالی نمی پرسیم. راستی یک تماس با مادر بگیریم، چشم انتظار است، نه؛ پیامک بدهیم کفایت می کند متوجه می شود که حداقل به یادش هستیم. موضوع بدجوری ذهنم را به خود مشغول کرده، یک رفت و آمد کمی هم که با هم داریم، از ابتدا تا انتها صحبت از مضاربه، گرفتاری، مرگ و میر قسط و انتخابات و ... است!

 تا می نشینیم یادمان می آید که امشب سریال دارد، خیلی جالب است! به قول ظریفی برادر زاده ها عمو را کم تر از آقای فردوسی پور می شناسند. با هم نان و نمک می خوریم، سلام و علیک داریم، نشست و برخاست می کنیم، اما توی دل مان چه می گوئیم؟ کارش پیش من بیفتد کلاسی بگذارم تا بفهمد کاره ای شدیم!

چقدر عجیب است! از کنار هم عبور می کنیم، نزدیک به هم چشم در چشم، اما منتظریم تا دیگری سلام کند!

 کار داریم، امروز جلسه مهمی می روم سرمان شلوغ است، یعنی چه!؟ حالا اگر خبر بدی بشنویم وای چرا؟ خدا رحمت کند چقدر باصفا بوده، چقدر بزرگ منش بود، یک فاتحه و خرما و ....

داخل صف تاکسی همدیگر را می بینیم؛ از ترس اینکه، نکند کرایه اش گردن مان بیفتد سرمان را می چرخانیم!

 عجب روزگاری شده! مردانگی کنیم، کمی تکان بخوریم، پیرزن کنار خیابان پادرد دارد، او زودتر بنشیند بهتر است.

 چند روز پیش چند اعلامیه مراسم ختم روی دیوار را شمارش کردم، چند تا؟ 16 تا، چند تایی از آنها هنوز لبخند می زدند، راستی تا فراموش نشده، آمارها چقدر آزار دهنده است، جدیداً جلوی دادگستری رفتید؟ طلاق، مهرم حلال جانم آزاد، چطور شده مگه پسر عمویت نیست؟ نسبت به هم شناخت نداشتیم .

بزرگ ترها حوصله وساطت ندارند، می ترسند نه بشنوند .حق هم دارند بزرگ تر و کوچک تر از بین رفته، خلاصه چقدر دل های مان دیر تنگ می شود.

 همکاري می گفت: شب عید دید و بازدید که رفتیم تا حالا موقعیت نشد احوالی از عمه بزرگ بپرسم. می دانید که همه ما یک جمله تکراری و کلیشه ای داریم که مرتب عنوان می کنیم: شرایط جور نمی شود، گرفتاریم، کار داریم ...

چند روز پیش از جلوی بیمارستاني عبور کردم، تابلوی بوق زدن ممنوع را ندیدم، اما صدای ناله تا دل تان بخواهد، زنی چادر به کمر، نسخه به دست را در گوشه ای از پیاده رو می بینید. فقط 2 هزار تومان مطالبه می کند.

 پسرم دامادم گفت: از صبح تا شب کار کنم خرج دوا و دکتر شما را بدهم.

 همکلاسی قدیمی از بی مهری برادرش می گفت: پدر که زنده بود، نبودند، رفت هم نیستند، مادر بنده خدا هر روز جلسه حل اختلاف دارد تا به هم نپریم و توی روی هم در نیاییم!

 خدا خیر بدهد، همسایه مان ماشین خریده از دم قسط، اما گوش هایت اگر کمی تیز باشد می شنوی؛ می گویند: از کجا آورده است؟ تلویزیون 29 اینچ هم خریده اند!

 چند روز پیش شانه های پدری به سختی تکان می خورد پسرش او را از خانه بیرون کرده بود! چه دنیای است! ما چه سراغی از یاران قدیمی می گیریم؟ احوالپرسی ها هم تصنعی شده، مخلصیم، در حال ساخت و سازیم، نان و پنیری می خوریم در خدمت شما هستیم، مسیرت طرف ما شد سری بزن...

 گشتم نبود نگرد ن. . .  راستی که چقدر دل های مان دیر تنگ می شود!



    ©2013 APG.ir