تعداد بازدید: 2253

توصیه به دیگران 1

جمعه 11 ارديبهشت 1388-0:0

جهنم تعصب

يادداشتي از:شیخ عبدالله شاهینی، مدرس حوزه علمیه و دانشگاههای گرگان


این جهان همچون درخت است ای غلام / ما بر او چون میوه های نیم خام

سخت گیرد خام ها مر شاخ را / زانکه در خامی نشاید کاخ را

چون بپخت و گشت شیرین لب گزان / سست گیرد شاخ ها را بعد از آن

سختگیری و تعصب خامی است / تا جنینی کارت خون آشامی است

       انسان به عنوان یک موجود زنده باید پر و بال بکشد و پرواز کند، آسمان حقیقت را بالا و پائین برود تا به جائی برسد که آرامش بیابد، به هر جائی سرک بکشد، هر عقیده ای را جستجو کند، مذهب و مرام های گوناگون را از نزدیک ببیند و آشنا شود، حرفهای عجیب و غریب، آدم های رنگارنگ، عقیده های متفاوت... تا از دل آن همه جورواجوری،  حقیقت را بیرون کشد

        آزادی درونی یک انسان به همین است که همه ی آنچه که خود رسیده است را "تمام حقیقت"نداند، فکر، مذهب، مرام و عقیده ی دیگران را هم برخوردار از حقیقت بداند

      وای بر ما آدم ها ....وای ...که چه موجودات عجیبی هستیم! گاهی آنچنان لاطائلات به هم می بافیم و شارلاتان بازی در می آوریم و چاخان و دروغ تحویل خلق الله می دهیم، نمایشی راه می اندازیم که بیا و ببین! ....گویا آسمان پاره شده و ما از صفحه ی" حقیقت محض" بر روی زمین افتاده ایم فقط ما هدایت شده ایم و دیگران همه گمراه و در تاریکی اند، افزون بر اینکه ماموریت داریم دیگران را هم هدایت کنیم و حاضر نیستیم کمترین احتمال بدهیم که شاید در صدی از حرف و عقیده ی دیگران هم درست باشد

    باری، تعصب جهنم سوزانی است که هر کسی می تواند گرفتارش شود، گاه با ریش و پشم ، تسبیح هزار دانه و جا نماز آبکشی و گاه با آویز کراوات ، کت و شلوار اطو شده و ژست روشنفکری !!...خلاصه سرتان را درد نیاورم، همه ی آدم ها یک زمانی به مرز تعصب می رسند ...چه زمانی؟...چه موقع؟ ....موقعی که حاضر نباشند حرف دیگران را بشنوند و مدام اصرار دارند که خود درست می گویند و فقط فکر خودشان صحیح است

     جهنم تعصب آنجاست که در غُل و زنجیر شخص پرستی بیفتیم، ملاک . معیار جای خود را به افراد و اشخاص بدهد، چون" فلان" و "بهمان" گفته، پس  من تابع ام و حاضر نباشم حرف و سخنی بر خلافش بشنوم، آدم به این مرحله از تعصب که رسید، به نظرم برده و اسیر است

  داد و فریادهای آدم های متعصب هم نشانه ی سبک مغزی شان است و نه دلیل زنده بودنشان !!

سبک مغزان بشور آیند از هر حرف بی مغزی / به فریاد آورد اندک نسیمی نیستانی را

    بودا چه خوب گفته :

" ما نباید گفته ای را تنها به صرف اینکه دیگران گفته و نوشته اند باور کنیم، ما نباید سخن دیگران را تنها به اسم اینکه از قدیم باقی مانده است به آسانی باور کنیم "

   بله اگر استدلال و دلیل محکم عقل و وجدان پسندی داریم، آنجا جای ایستادگی بر عقیده هست لکن آنجا ها نیز باید تحمل شنیدن حرف و عقیده ی دیگران را داشته باشیم نه آنکه انگشت ها را توی گوش کنیم و حاضر به شنیدن نباشیم که بماند، هر چه غیر عقیده ی خودمان را یکسره باطل و خراب بدانیم

        صاف و پوست کنده برایتان بنویسم، تعصب انسان را از دیدن حقیقت محروم می کند، عجیب اینکه گاه باعث می شود عیب و نقص را هم حسن و جمال ببینیم !!!

   البته هُر هُری مذهب و بادی به هر جهت هم نباید بود، ... درست... اما مقصود من این است که برخی اوقات ما بر روی چیز هایی ایستادگی می کنیم و حاضر به تغییر آن نیستیم که هیچ دلیل عقل پسند هم برایش نداریم، نمونه ها یش کم نیست و در جایش می نویسم، فقط برای اینکه از تک و تو و هارت و هورت نیفتیم، تعصب های بیجا به خرج می دهیم

    هر کسی هم تعصب خود را جوری خاص نشان می دهد عده ای تا مخالف نظر خود را می شنوند داد و فریاد راه می اندازند ....وااسلاماه....وادیناه .....که ایها الناس کجائید؟!!! ...ببینید که چه بر سر دین آمد! .....خلاصه هر چه می توانند از خدا و پیغمبر و چهارده معصوم و دوازده امام و پنج تن آل عبا مایه می گذارند، قشقره و الم شنگه ای راه می اندازند که اول دارد و آخر ندارد .....جمعی دیگر تعصب خود را با داغ و درفش  نشان می دهند، حرف که زدی آنچنان له و پهت می کنند که از اینکه به سخن آمده ای توبه کنی و اما جمعی روشنفکر مآب هم با فیس و افاده،  بی محلّی و نگاه های تحقیر آمیز تعصب خود را نمایان می کنند، خلاصه هر کسی جوری خاص و طوری متفاوت تعصبش نمایان می شود

    سخت گیری های بیجا، حب و بغض های شدید، عصبانیت های کلامی، به هم ریختگی های ذهنی ،آشوب های فکری، ناسزا گویی و فحش پراکنی، شندر گیری و لات بازی، قلدری و چاله میدان گری، دورشید کورشید راه اندازی، عاشقی سینه چاک زیر علم وکُتل این و آن ،بزن بهادر راه اندازی ،زبان بریدن و چشم در آوردن، گردن کلفتی، چکمه به پائی و قمه به کمری ......این ها همه نشانه های تعصبی است که گاه همچون زنجیر های نا مرئی تن و جان یک فرد و یا جامعه ای را به زمین میخ کوب کرده است

  باور کنیم تا این ها هست امیدی به نجات یک جامعه نیست و یا کمتر می توان امید داشت.


  • شنبه 12 ارديبهشت 1388-0:0

    چماق و سر کوب حتی از ادبیاتمان هم رخت بر نمی بندد جسم و روحمان کبود است


    ©2013 APG.ir