تعداد بازدید: 3063

توصیه به دیگران 1

سه شنبه 23 تير 1388-0:0

بدترین زندان ها، یک قلب بسته !

 آمده بود از من که یک عمامه به سر هستم، بپرسد که عاشق شدن گناه است یا نه!؟(يادداشتي از:شيخ عبدالله شاهيني،استاد حوزه و دانشگاه-گرگان)


منم که شُهر ه ی شهرم، به عشق ورزیدن-حضرت حافظ 

   هیچ تصور نمی کردم، درد ناگفته اش همانی باشد که اکنون به من می گوید، دیده بودم که ساکت و گوشه گیر است و حدس می زدم که از چیزی در درون رنج می کشد اما راستش را بخواهید هیچ حدس نمی زدم گرفتار عشق شده باشد،  عشقی که خواب و خوراک از او ربوده باشد و آن چنان اسیر تناقضات و تعارضات درونی که نمی دانست آیا با اصل "دل دادگی" مرتکب معصیت خداوند شده است یا خیر

    همین جدال درونی او را بیشتر از هر چیز ناراحت و کلافه کرده بود، بگذریم، از اینکه امیدی هم  به دست یافتن به محبوب خود نداشت.

     امروز آمده بود از من که یک عمامه به سر هستم و داعیه دار شناخت دین، بپرسد که عاشق شدن گناه است یا نه!! فقط دنبال جستن پاسخ  به همین سوال بود، جزئیات زیادی برایم گفت و من هم در پاسخ، خیلی چیز ها برایش گفتم که این مختصر مجال ذکر آنها نیست.

     البته اینکه در مقام موعظه گر باشم و مُدام نصیحت کنم و چهارده معصوم و دوازده امام و پنج تن آل عبا را شاهد و ناظر بیاورم که ...غلط کردی! ...بی خود کردی و بی جا کردی! ....نخیر این طوری رفتار نکردم ...حسابی که حرفهایش را گوش کردم و فهمیدم که ...نه ...مثل اینکه طرف تا ته مسئله رفته است و به این راحتی ها هم دل بکن  نیست ..بعد، من حرفهایم را زدم.

    مرز بین عشق و هوس را برایش تشریح کردم که چگونه هرزگی و هوس را نباید با عشق اشتباه گرفت و چگونه دوست داشتن دو سویه معجزه می کند که بیا و ببین!

    و صد البته هر گاه هنجارهای شرع انور و باورهای عقل پسند عرف مراعات گردد ،در آن فرض عشق گناه نیست که بماند، بلکه شروع خوبی برای کمال است و از آن عشق می توان به خیلی جاها رسید و از آن مجازها به حقیقت هائی دست یافت

     داستانی را برایش گفتم که بد نیست شما هم بدانید،" شیخ فخرالدین عراقی" (688- 609) در عُشاق نامه اش حکایت واعظی را نقل می کند که در مسجد و بر روی منبر مشغول به وعظ بود ناگهان روستائی  ساده دلی به میان جمع پرید و فریاد سر داد که ...ای مردم ..به شهر که آمدم خری داشتم این چنین و آن چنان ...نمی دانم کدام نان حلال نخورده ای آن را از من ربوده ....دستم به دامنتان ..هر که آن را دیده نشانم دهد ....حاضران که از این موقع نشناسی آن روستائی خشمگین شدند بر سرش فریاد کشیدند که ....ای مرد بنشین و سخن مگو، که شیخ وعظ می کند ....اما واعظ با خونسردی اشاره ای کرد و او را امر به نشستن کرد ....چند لحظه که گذشت واعظ رو به مردم کرد و گفت :

            آیا در جمع شما کسی هست که طعم عشق را نچشیده باشد ؟!!

    مردی از میان جمعیت برخواست و گفت :

           بله ...استاد ....من اینگونه ام

      و واعظ رو به مرد روستائی کرد و گفت :

          خرت را جُستم، افسارش را بیاور و ببر !!!

     خلاصه بعد از صحبت های زیاد مسئله را به آنجا رساندم که مگر می شود قلب بی عشق زنده باشد ....بدترین زندان ها قلبی است که در آن عشق و محبتی نباشد، زندانی برای صاحبش که از زندگی چیزی نفهمد

        ناراحتی او را که دیدم از" فرّخی سیستانی" برایش خواندم که گفته بود، اندوه میوه ی عشق است پس کنارش بگذار!

  هر که را عشق نیست، انده نیست / دل به عشق از چه روی باید داد ؟

    اما چند قرن بعد" حضرت حافظ" جواب خوبی به او داد که:

         ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق

        گفتم ای خواجه عاقل هنری بهتر از این ؟!!

       به نظرم، حرفهایم تا حدی او را آرام و مطمئن کرد که در اصل عشق ورزیدن مرتکب گناه نشده است فقط برود و مواظبت کند آن گوهر دُرّ دانه را که  آغشته به آلودگی و کثافت نگردد، حرفهایم را که شنید، خندان و شاداب و شاید هم با دلی آرام و مطمئن بر خواست و رفت .....و من ماندم و دنیائی از فکر و خیال و این ندای درون که :

          ای خدای من ...ای معشوق و محبوب دلها ...این عشق های پاک

          و معصومانه را به سرچشمه ی عشق به خودت متصل کن



    ©2013 APG.ir