پنجشنبه 20 اسفند 1388-0:0

تعصب سالاري!

...داستان کهنه نزاع  بابل و ساری، فریدونکنار و بابلسر،نکا و بهشهر، آمل و نور و محمودآباد، قائمشهر و سوادکوه، نور و نوشهر، رامسر و تنکابن، مازندران را اذیت کرده است.(يادداشتي ازصادقعلی رنجبر،عضو هیئت علمی دانشگاه-ساري)


مازندران در دریافت مواهب ملی به اندازه کافی مظلوم و محروم واقع شده و توان پرداخت تاوان اختلافات درون استانی را با عناوین کهنه و بی ارزش را ندارد و فرهنگ ناب دینی و ملی و مازنی نیز اختلاف های بی نتیجه را رد کرده و عقل آدمی هم آن را نمی پذیرد.


داستان کهنه نزاع  بابل و ساری، فریدونکنار و بابلسر،نکا و بهشهر، آمل و نور و محمودآباد، قائمشهر و سوادکوه، نور و نوشهر، رامسر و تنکابن به حدی مازندران را اذیت کرده که کمترین تبعاتش را می توان در افزایش اختلافات و  کاهش بارم وحدت استانی در سطوح مختلف نگریست و گریست.


این اختلافات به آوارگی نیروهای زبده بومی در تهران و اقصی نقاط کشور و نیز حاکمیت طولانی مدت مدیران کم صلاحیت غیر بومی در استان منجر شده تا جایی که مازندران به آزمایشگاه و زمین تمرین مدیران آماتور تهران و غیره تبدیل شده و هیچ همت بالغه ای از آنان  برای ترفیع و  بسط و توسعه استان ملاحظه نشد و مازندران  که در اول انقلاب چهارمین استان برخوردار از رفاه بوده،هم اکنون به استان بیست و یکم در سیاهه برخورداران رفاهی کشور سقوط کرده است.


شایسته سالاری،قوی ترین شعاری است که می تواند جایگزین شهرستان سالاری و هم اندیش سالاری غیر موثر شده و استان را از این بن بست های متعدد رهانیده و سکوی پرش دوباره مازندران را  تدارک ببیند!


مازندران علی رغم  برخورداری از بالاترین سهم مدیریتی در بالاترین سطح مدیریتی نظام،اما همچنان از عنایات ویژه محروم است و گویا عرق مازندرانی های غیر مقیم،آنچنان قوی نیست که شبیه اصفهانی ها و کرمانی ها و آذری ها و خراسانی ها غیره،حیثیت خود را برای تعالی وضعیت مازندران خرج کنند.


البته به لحاظ ادبیاتی خیلی مازندرانی اند،ولی به لحاظ آماری و ریاضی،آثاری از مازندرانی بودن آنها به چشم نمی خورد.


پس می توان نتیجه گرفت که "کس نخارد پشت من/ جز ناخن انگشت من!


یعنی ما به جای ناخن کشیدن به چهره هم و بابلی و ساروی و آملی کردن بهتر است حول محور مازندران که در اصل یک کلان شهر بیشتر نیست،به فکر نجات این استان عقب مانده و از کاروان مهر دور افتاده، باشیم.


مدیریت عالی استان چاره ای جز استفاده از نیروهای توانمند و پرانگیزه استانی را ندارد و نباید  به محض استفاده از یک شهروند مازندرانی متهم به افراط گرایش به یک شهرستان و یا یک منطقه شود،اگر این گونه شود،سنگ روی سنگ بند نمی شود و آن وقت همین استاندار مجبور می شود که از نیروهای غیر بومی بهره گیرد تا آتش اختلافات تعصبی فروکش کند و این اوج یک تاسف است که متاسفانه،مازندران به این بیماری مزمن مبتلاست!


استدعای حقیر از قلم پردازان متعهد استانی،مدارا با سرمایه های مدیریتی استان و کمک به موفقیت اجرایی آنهاست و نباید به جای گرفتن دست هم،در اندیشه گرفتن پای هم باشیم تا برای فرو افتادن و زمین خوردن هم کف زده و پایکوبی کنیم!


اسلام مرز نمی شناسد و مرزبندی های متعارف،اگر عقیدتی و آرمانی نباشند، یقیناً موجب ضمان الهی است و کسی نباید با تعصب های جاهلانه،جغرافیا را بر معارف ترجیح دهد،ضمن اینکه جغرافیای استانی،بر جغرافیای شهرستانی رجحان دارد!

  ما که منادی وحدت مذاهب و دارالتقریب اسلامی هستیم، باید خیلی مشرفانه از ایجاد و توسعه چنین اختلافات سخیف بین شهرستانی جلوگیری کرد و با ابزار و افراد و افکار تفرقه انداز مقابله جدی نمود.


 اگر هم می خواهیم مسئله ای را طرح کنیم باید با رعایت بی طرفی و کاملاً منطقی و دوسویه باشد تا تداعی منفعت طلبی نکمیم و بطور نمونه اینکه من قبلاً هم گفته بودم که بنظر من احداث پالایشگاه موازی ساری در بهشهر و نیز احداث خودروسازی موازی بابل در ساری یک تکرار غیر ضرور و اشتباه در امتیازگیری ملی است و مازندران می توانست با تمرکز مدیریتی بیشتر، این نوع درخواستهای کلیدی و کلان و تعیین کننده را ساماندهی کند!

یعنی اینکه اگر اگر قرار است از شهرستانی اسم ببریم،باید ورود منطقی داشته باشیم و نباید با تخریب و تهدید و تحریم، با احساسات عمومی بازی کرده و عرصه های اجرایی و اداری را با سکوهای استادیوم ورزشی و عملکرد تماشاگرنماها اشتباه بگیریم! فلذا خواننده خود قضاوت می کند که دغدغه نویسنده فراتر از یک تعصب و بلکه هدفش دادن یک تذکر اساسی و اتخاذ یک مصلحت اندیشی مدبرانه است!


بنابراین برای رسیدن به اتحاد استانی،باید چشم های مان را بشوئیم و نگاه های مان را نو کنیم و نگذاریم عده ای با هتاکی،به تقویت اختلافات کهن پرداخته و تمایل و علاقه مدیران ارشد را برای مازندران نوازی،کاهش دهند.