شنبه 11 ارديبهشت 1389-0:0
نااميد شيطان است
...ساعت از يك بعداز ظهر گذشته است و در حال بازگشت به دفتر كار هستم. چند نفر كارگر هنوز بر سر خيابان ايستاده اند و اميدوارند کاري براي شان پيدا شود.(يادداشتي از کلثوم فلاحي،خبرنگار ساروي،به بهانه روز کارگر)
گوشه هايي از شهر ما همواره محل تجمع كارگران روزمزد،براي يافتن كار روزانه از سوي كارفرمايان بوده است.
برخي از كارگران خوش شانس ترند و اول صبح بر سر كار مي روند و معدودي ديگر همچنان چشم به راه فردي كه از راه بيايد و به كارش نياز داشته باشد.
ساعت از 10 صبح گذشته است و براي كاري از دفتر خارج مي شوم. هنوز تعدادي كارگر در خيابان روبه رويي ايستاده اند و منتظرند تا شايد بتوانند به كاري مشغول شوند.
از كنار آنان مي گذرم. نگاه مي كنم و در دل مي پرسم هنوز هم ممكن است در اين ساعت از روز فردي به سراغ اين كارگران بيايد و آنها را به كار بگمارد؟
انديشه كنان چند گامي به جلو مي روم اما هنوز پاسخي ندارم ؛ گام هايم را برمي گردانم و سلام و عليكي با كارگران مي کنم.
مي گويم خبرنگارم و سوالم را مطرح مي كنم. متوجه آه پنهاني يكي از كارگران مي شوم اما نگاهم را مي دزدم تا نبيند كه آهش را شنيده ام.
يكي از آنها مي گويد منتظر مي مانيم شايد كسي بيايد و نياز به كارگر داشته باشد و باز مي گويد نااميد شيطان است بايد بمانيم و اميدمان به خدا باشد.
مي پرسم اگر كسي به سراغ تان نيايد چه مي شود؟ جواب مي دهد خدا كريم است، فردا دوباره مي آييم.
خداحافظي مي كنم و مي روم. ساعت از يك بعداز ظهر گذشته است و در حال بازگشت به دفتر كار هستم. چند نفر كارگر هنوز بر سر خيابان ايستاده اند و اميدوارند کاري براي شان پيدا شود.
كارگري كه جواب سوالم را داده بود در جمع چند نفر نيست . نمي دانم سر كار رفته يا به خانه اش برگشته.
او به فردا خيلي اميد بسته بود.
ايميل نويسنده: (falahi.dargahlo@gmail.com)