پنجشنبه 8 مهر 1389-22:20
خزر،آري
جواد مفرد کهلان-اسطوره شناس و پژوهشگر ايران باستان(مقيم سوئد)- نظريه هاي مرسوم را رد مي کند:هم خزر و هم کاسپين نام مناسبي براي درياي شمال ايران محسوب مي شود.
نگارنده در طی سه دهه تلاش مداوم در باب تاریخ و جغرافیای تاریخی کهن ایران به نتایجی رسیده ام که هنوز در مراکز تحقیقی و علمی هیچ کشوری مورد بررسی و توجه قرار نگرفته است؛از جمله نام های خزر و گرگان و مازندران و کاسپین است که چندي پيش توسط استاد عنایت الله رضا بدون غور و صرف وقت لازم در باره آنها به قضاوت نشسته است.
اصولاً ایشان در تحقیقات خود تفحص به ریشه و مفهوم اسامی ای که بدان ها می پردازد،عنایتی ندارد و به گفته های بارتلد عهد تزاری و دیگران قناعت می کند، در حالی که به قول هاتف اصفهانی: دل هر ذره ای که بشکافی/ آفتابیش در میان بینی.
کتاب جالب وی در باره نام اران نیز از این نقیصه مبری نیست که وی بدون اینکه از باستانی بودن زبان آذری در اران (معادل کُردی آذران، آگوان، الوان) و از مندرجات اوستای ترکی ارانی ده ده قورقود خبر داشته باشد؛ با نتایج منابع ناقص خود با قاطعیت تمام به داوری نشسته است.
در واقع زبان آذری عهد اعراب- که یاقوت حموی در مورد آن می گوید کسی به جز خودشان آن را نداند- نه زبان پهلوی آذربایجان و نواحی اطراف آن در شرق و جنوب در عهد ساسانی بلکه نام فارسی همان زبان ارانی است.
در نامهای کاسپین و خزر هم خاس (کاس، به مازندرانی خی یعنی گراز) حیوان توتم خیونها (هونها) بوده است و نام گروه خزر هونها به ترکی به معنی پرستندگان گراز می باشد.
می دانیم در جایگاه هونهای باستان اکنون مردمی به نام ترکی تونقوز (گراز) سکونت دارند. از سوی دیگر در سمت جنوب دریا نامهای کاسپی (کاس-پی) به معنی گراز خوار است.
همین طور نام ورگانه (هیرکانی) در اصل نه به معنی سرزمین گرگ بلکه به معنی ورازگانه (یعنی سرزمین گرازان) بوده است. گرازانی که هنوز هم در این نواحی کمیاب نیستند.
نام کاسی (اسلاف لران) که غالباً با نام کاسپی مقایسه میشود؛ ریشه دیگری داشته و مترادف با نام ماد به معنی مردم پرستنده ایزد و الهه شراب هوم است. نام مازندران هم ریشه دیگری به غیر از کاسپین دارد و آن در اساس اشاره به نام مزنها (مِثنها= یعنی کشندگان و آسیب رسانندگان) است که نام های ایرانی دیگر ایشان یعنی تپوریان و آماردان نیز به همین معنی است.
از تشابهه اسامی قومی و حتی نژادی این مردم با تاورهای سکایی شمال دریای سیاه و اشاره ای که خارس میتیلنی در باب ایشان آورده و سنت مشترک پرستش الههً باکره آبها توسط ایشان که اینان شاخه ای از تاورها بوده اند و از شمال دریای سیاه بدین نواحی کوچ نموده بوده اند.
در عهد سومین فرمانروای ماد یعنی خشتریتی (کیکاوس) که از مقابل آشوریان به رهبری اسرحدون پایتخت خویش را از کارکاشی (کاشان) به آمل انتقال داده بود، این مردم به رهبری سردار خویش آترادات پیشوای آماردان قهرمانی ها نموده و لشکریان شانابوشو رئیس رئیسان آشوری سردار آشوربانیپال را در پای حصار شهر آمل کشتار نموده بودند .
حمله آماردان در آن هنگام صورت گرفته که زیر حصار این شهر آنجا مذاکرات صلح و تسلیم خشتریتی با شانابوشو در حال انجام بود.
پیراشک محقق چک که کتیبه مربوط بدین لشکرکشی به شهر آمل را خوانده بود و دیاکونوف که مکث اندکی روی آن نموده و سپس صرفاً از استقلال خلق الساعه مادها در مقابل آشور سخن می راند؛ ایشان به سبب عدم آشنایی کافی با اساطیر ملی ایرانی قادر به درک و بیان درست مطلب نشده اند.
رستم (ریشه کن کننده ستمگران) و کرساسپ (گرشاسپ؛ در هم شکننده راهزنان) که هفتخوان قهرمانی خود را مطابق شاهنامه و اوستا در مازندران انجام داده اند همانا آترادات پیشوای آماردان مراد هستند که آشوریان را در پای حصار شهر آمل مازندران شکست داده و موجب استقلال و رهایی ایران برای نخستین بار در تاریخ شده است.
نام اصلی آترادات (مخلوق آتش)، تحت نام آذربرزین در کتاب حماسی آذربرزین نامه بهتر بر جای مانده است. هنگامی که فرامرز (در واقع همان ثریته=کناری، پدر گرشاسپ/رستم در اوستا)، پدر آذر برزین، در سیستان (منظور سرزمین کادوسیان و کاسپیان) به دست بهمن (در واقع به معنی فرمانروای "دژ بهمن= نینوا") کشته شد، آذر برزین در هندوستان میزیست و چون از جنگ میان بهمن و فرامرز باخبر شد، به یاری پدر شتافت «و نزدیک لشکرگاه بهمن از دربار برآمد و لشکر بهمن را از آنِ پدر خود پنداشت و دوستوار به جانب آن رفت و گرفتار شد.
بهمن او را با خود از سیستان سوی بلخ برد، لیکن درمیان راه رستم تورگیلی (رستم پهلوان کادوسی/سگستانی)، یکی از پهلوانان آن روزگار، به یاری او آمد و وی را از بند رهایی داد. آذر برزین پس از رهایی از بند بهمن با او به جنگ برخاست و میان او و بهمن کارزارها رفت، تا سرانجام پادشاه کیان به حصاری پناه برد و آخر کار به صلح با آذر برزین تن در داد، آذر برزین جهان پهلوان او گشت» (صفا، تاریخ ادبیات در ایران، 2/365، اینجا بر گرفته ازهمین دایرة المعارف اسلامی).
آترادات در عهد مادها و هخامنشیان آن قدر محبوبیت داشته اش که بنا به روایت کتسیاس طبیب و مورخ یونانی دربار پادشاهان میانی هخامنشی؛ ایرانیان کورش هخامنشی را از برای ترفیع مقام پسر همین آترادات پیشوای مردان به شمار می آوردند.
سیستانی (سکیستانی) به شمار آمدن رستم و گرشاسپ نتیجه سنت سگپرستی مردمان بومی جنوب دریای خزر بوده است. مردم نام کادوسی (کاتوزی در گیلان و اران وغرب مازندران) به معنی سگپرستان بوده است و جغرافی نویسان قدیم یونانی به صراحت از این سنت نزد این مردمان یاد نموده اند.
مطلب دکترعنایت الله رضا بدون کم و کاست در زیر نقل می گردد:
"خزر نام مناسبی نیست
تاریخ و نام دریای شمال ایران در گفت وگو با دکتر عنایت الله رضا
آيا براي نوشتن اين كتاب دغدغهاي هم در ذهن شما مطرح بود؟
بهطور كلي من در مورد قوم «خزر» تحقيقاتي ميكردم. ميخواستم مقالهاي براي دايرهالمعارف بنويسم. در حين اين مطالعات به اين سوال رسيدم كه معناي آن را بيابم. رفتم به دنبال يافتن ريشه نامهاي مختلفي كه مطرح است.
در اين بين متوجه مسائلي شدم. اقوامي كه در اطراف اين دريا زندگي ميكردند به علت محدود بودن ارتباطات و عدم شناخت جغرافيايي از جهان و محيط اطراف خود نام اين دريا را به نام خود و مردم قوم خود ناميدند. از اين رو اين دريا نيز مانند هر درياي ديگري به نامهاي متعددي معروف شد؛ حتي مردمي كه در جغرافياهاي بسيار كوچكي زندگي ميكردند نيز نام خود را بر دريا گذاشتهاند، از اين رو نامهايي همچون «درياي رودسر»، «درياي چمخاله» و «درياي بادكوبه» و «درياي هشترخان» هم به آن گفتهاند. در حالي كه در كنار اين نامها، نامهايي همچون «درياي گيلان»، «درياي طبرستان»، «درياي ديلم»، «درياي هيركان» و... هم مطرح بود.
آيا اين درست است. ما بر چه اساسي بايد اسمي را قبول ديگري را رد ميكرديم.
يكي از راهها رجوع به تاريخ است. ميتوانيم از نظر تاريخي ببينيم عمدهترين نام از نظر تاريخي چه بود. بر اساس مطالعات و تحقيقاتي كه من كردهام به اين نتيجه دست يافتهام كه دو نام از نظر تاريخي بسيار مطرح بود؛ يكي «درياي هيركان» و ديگري «درياي كاسپي».
مردمي كه در شرق، جنوب و جنوبشرقي اين دريا زندگي ميكردند نام اين دريا را خواه ناخواه درياي هيرگان يا همان گرگان ميناميدند و آنهايي كه در غرب اين دريا زندگي ميكردند از زمان باستان اين دريا را درياي كاسپي ميناميدند.
جغرافيدانهاي بزرگ اروپايي كه در مورد اين دريا تحقيقاتي كردهاند ازجمله «استرابون» در نوشتههاي خود از هر دو اسم «هيركان» و «كاسپي» استفاده كرده و هر دو را بهعنوان نامهاي اين دريا قيد ميكنند.
به مرور زمان از آنجا كه اقوام شرقي بيشتر كوچنده بودند يا اينكه از سوي كوچندگان مضمحل شدند، نام «هيركاني» نسبت به نام «كاسپي» در درجه دوم اهميت قرار گرفت.
در نتيجه نامي كه قوم غربي اين دريا به كار ميبردند، ماندني شد؛ چرا؟ چون در غرب اين درياها تمدنها بوده و در شرق اين دريا نيز بيشتر اقوام كوچنده و بيابانها قرار داشتند. از اين رو وجود اقوام كوچنده در شرق سبب شد نام شرقي به مرور زمان مضمحل شود. اما اينكه امروز ما نام اين دريا را از نام يك قوم كه اصلا در اين ناحيه وجود نداشتند بدانيم درست نيست. قوم «خزرها» در قرن شش ميلادي يعني ١٤٠٠ سال قبل به نزديكي درياي خرز كوچ كردند. آنها ٤٠٠ سال بعد يعني در قرن دهم ميلادي به علت جنگهاي پي در پي مضمحل شدند و ديگر در تاريخ نامي از آنها برده نشد؛ حتي يك واژه از زبان آنها هم تقريبا باقي نمانده است.
اجداد خزرها چه كساني بودند. باقيمانده آنها كجا هستند؟
خزرها از وابستگان قوم «هون» بودند كه از چين به اين نواحي كوچ كردند و در ادامه به اروپا نيز حمله كردند. خزرها شاخهاي از قوم هون بودند. اين شاخه در قرن شش ميلادي به اين ناحيه وارد شد اما در كنار دريا حضور نداشت. محل استقرار و زندگي آنها ناحيه وسطي رود ولگا بود.
پيشينه استفاده از نام خزر بهعنوان نام اين دريا از چه زماني است؟
وقتي اعراب به شرق حمله كرده و به مرور به سمت قفقاز پيش آمدند، زماني بود كه خزرها بسيار قوي بودند. آنها اقوامي جنگجو و بيرحم بودند از اين رو از راه رود «كر» به عربها هجوم ميبرند. اما عربها از آنجا كه اطلاعي در مورد جغرافياي اين منطقه نداشتند گمان كردند مهاجمان از دريا آمدهاند از اين رو نام اين دريا را درياي خزر ناميدند. اين در حالي است كه ما اصلا در متون يوناني نامي از خزر نميبينيم. حتي در متون اوليه اسلامي چه عربي و چه فارسي هم هيچ اسمي از خزر نميبينيم.
خوارزمي در قرن سوم اشارهاي به «خزر» ندارد. قبل از او «ابن فضلان» نيز اشارهاي به نام خزر ندارد. تا قرن چهارم هجري هيچ متني نمييابيم كه كسي براساس آن اينجا را خزر ناميده باشد. در قرن چهارم هجري نويسنده بينام و نشان كتاب «حدودالعالم» در كنار نام «درياي جرجان» و «درياي طبرستان» به «درياي خزر» هم اشاره ميكند.
در سالهاي اخير هم اين دريا را در كتابهاي درسي بهعنوان درياي طبرستان مينوشتند؟
بله. در سال ١٣١٦ عدهاي براي خوشامد رضاشاه گفتند اسم اين دريا را درياي مازندران يا طبرستان بگذارند. در حالي كه آن مازندران تاريخي اصلا اينجا نبود. آن مازندران واقعي نزديك هند است و امروز هم ديگر وجود ندارد.
در زمان رياستجمهوري آقاي خاتمي هم دستور دادند اسم اين دريا، خزر و كاسپين باشد.
بله. گفتند در مكاتبات خارجي درياي كاسپين نوشته شود و در متون داخلي درياي خزر. چرا؟ اين به چه دليلي صورت گرفت و براساس چه منطقي؟
شما پيگيري نكرديد؟
خير.
شما ميدانيد علت هجوم خزرها به قفقاز چه بود؟
عامل اصلي آن امپراتوري روم شرقي يا همان بيزانس بود. ببينيد امپراتوري روم شرقي همواره تمايل داشت با چين رابطه مستقيم داشته باشد و كنترل جاده ابريشم را در اختيار خود بگيرد. ايران در اين وسط قرار داشت و از سويي با آن اقوام كوچنده ميجنگيد و از سوي ديگر با روم. مثلا در زمان پارتها پايتخت ايران در مهرداد كرت در آسياي مركزي و نزديك عشقآباد امروزي بود. چرا؟ چون هنوز روم به مرزهاي غربي ايران فشار نميآورد و جنگ اصلي با اقوام كوچنشين وحشي بود.
سپس دولت كوشاني هند تاسيس ميشود و بناي مزاحمت براي ايران را فراهم ميكند. براي جنگ با كوشانيها بايد پايتخت را تغيير ميدادند. در نتيجه صد دروازه يا همان دامغان كه نزديك هند بود بهعنوان پايتخت در نظر گرفته ميشود. بعد از اين دوره روميها قدرتمند شده و راه شرق را در پيش گرفتند. سوريه و آسياي صغير را اشغال كرده و به سمت بينالنهرين ميآيند در نتيجه پايتخت اشكانيان به تيسفون در نزديك مرز روم نقلمكان ميكند. چرا؟ علت اين كار چه بود؟ چرا وقتي ما تاريخ ميخوانيم پرسش نميكنيم. پس از اشكانيان وقتي ساسانيان آمدند هم پايتخت خود را تغيير ندادند در حالي كه بنيانگذاران ساسانيان متعلق به فارس بودند. چرا تيسفون همچنان پايتخت ماند؟
عقل سياسي؟
بله. عقل سياسي بود. عقل اقتصادي بود؛ حفظ منافع اولويت داشت بر همه چيز.
در مورد اين مساله نامگذاري درياي شمال تاكنون با هيچيك از ارگانهاي دولتي مكاتبهاي كردهايد؟
خير.
پس از كجا شروع به نوشتن اين كتاب كرديد؟
ماجرا به اين قرار بود كه در زمان رياستجمهوري آقاي خاتمي وقتي آقاي علييف رئيسجمهور سابق جمهوري آذربايجان به ايران آمده بود مسالهاي در رابطه با نام اين دريا پيش آمد. ايشان گفته بود دريايي به اسم درياي مازندران نميشناسد. به همين دليل آقاي خاتمي از آقاي بجنوردي كه در آن زمان رئيس كتابخانه ملي بود درخواست ميكند در اين مورد تحقيقي شود. ايشان هم از من ميخواهد در اين زمينه تحقيقي انجام دهم. من در آن زمان نوشتهاي دو صفحهاي تنظيم كرده و تحويلشان دادم. اما اين مساله آغازي شد براي اينكه به تدريج به مطالعات خود در زمينه نام اين دريا اضافه كنم. از اينرو نوشتهام را تكميل كرده و به اين صورت ارائه كردم.
شما محتملترين نام امروز براي اين دريا را درياي كاسپين ميدانيد. با اين حساب باقيمانده قوم كاس در كجا هستند؟
ما در شمال هنوز هم از اين اسامي استفاده ميكنيم. مثل «كاس آقا»، «كاس گل» و... كاسها در همين ناحيه جنوب و جنوب غرب دريا زندگي ميكردند. تا آنجا كه ما ميدانيم بيش از هزاران سال كاسها در اين منطقه زندگي ميكردند و سپس به چند شاخه تقسيم شدند. عدهاي به طرف ايلام و لرستان رفتند. دستهاي هم به سمت فلات مركزي ايران رفتند.
وجه تسميه نام شهر كاشان هم ميتواند از آنها گرفته شده باشد. چرا كه اگر بگوييم «كاسان» دقيقا جمع كاسها خواهد بود. دستهاي هم به سمت شرق دريا رفتند. البته در اين مورد نميتوان به دقت حرف زد. اما محل تجمع آنها گيلان و بالاتر از آن در حدود آران بود. مفرد اسم آنها كاس بود و بنا بر نظريه «بارتلد» جمع آن «كاسپ» است.
دایرة المعارف بزرگ اسلامی؛ مرکز پژوهشهای ایرانی و اسلامی)، منبع: فرهیختگان"