يکشنبه 16 آبان 1389-12:31
آن دوران طلايي
... نگذاریم که کارخانه هاي نساجي قائم شهر همچون لاشه مرداری متعفن در زمان تبلیغات انتخاباتی تنها ابزار تبلیغ افراد قرار بگیرد که:اگر من رای بیاورم این کارخانه را این گونه می کنم و آن گونه می کنم.(يادداشتي از فاطمه قنبری قادیکلایی،خبرنگار-قائم شهر)
آیا می شود دوباره دوران طلایی کارخانه های نساجی مازندران را ببینیم؟کاش مي شد کاري کرد که چون گذشته ساعت خانه مان را با صدای سوت کارخانه های نساجی مازندران کوک مي کرديم!
هنوز از یادم نرفته آن روزها و شب هایی که کارخانه های نساجی مازندران فعالیت می کردند و برای عوض کردن شیفت کاری کارگرانش با نواختن صدای سوت ، کارگران هوشیار می شدند که زمان کار است.
من کودکی بیش نبودم و می دیدم که چگونه پدران برای رفتن به سر کار آماده می شدند و دوستانم با لحن کودکی و معصومانه شان به پدر خود می گفتند: بابا شب که از سر کار برگشتی برام خوراکی بخر و آن موقع پدر بادی در غبغب می انداخت و مي گفت: هر چی دخترم بخواد براش می خرم!
حالا چند سال از آن روزها گذشته و کارخانه های نساجی مازندران بدین گونه ویران شده اند. چرا باید پدر کارگر-شرمنده- جلوی تقاضای اندک فرزند دلبندش سرش را پایین بگیرد و به جیب خالی اش نگاه بکند؟!
نساجی مازندران همان کارخانه هایی هستند که سال هایی نه چندان دور افتخار کشور، مازندران و شهرستان قائم شهر بودند و هر وقت اسمی از قائم شهر می آمد همه می گفتند همان شهری که کارخانه های نساجی در آن است .
هنوز پارچه های اعلای بافته شده کارخانه های نساجی مازندران روکش لحاف ها و تشک های خانه هامان است و این نشان می دهد که گذر زمانه، خاک بر تولیدات این واحدها نریخته ولی معلوم نیست چه گذشته که بدین گونه خاک بر سر دستگاه ها و کارگرانش ریخته شده و بدین گونه به بینوایی و ورشکستگی افتاده اند؟!
نگذاریم که این کارخانه ها همچون لاشه مرداری متعفن در زمان تبلیغات انتخاباتی تنها ابزار تبلیغ افراد قرار بگیرد که :اگر من رای بیاورم این کارخانه را این گونه می کنم و آن گونه می کنم.
به جوانان شهرمان نگاه کنید، غروب که می شود وقتی پیاده به میدان طالقانی در بافت مرکزی شهر می روم دلم می گیرد؛ این همه جوان ساعت ها از سر بیکاری تنها به صورت و موهای سرشان می رسند و تنها دل خوشی آنها این است که بیایند بیرون و ریخت و قیافه شان را به همدیگر نشان دهند.
اگر این کارخانه ها فعال بودند نه تنها این جوانان سرگرم کار و فعالیت می شدند حتی می شد زمینه کار و فعالیت جوان های دیگر استانها را نيز فراهم کرد، به طوری که در گذشته بدین گونه بود.
الان هم هستند افرادی که به عنوان کارگر کارخانه های نساجی مازندان وارد قایم شهر شدند و سال ها کار کردند و بازنشسته شدند و این شهر را به عنوان موطن خود برگزیدند.
آری کارگر راست می گوید که شرمنده زن و فرزندانش است، راست می گوید که دیگر چیزی ندارد بفروشد و خرج زندگیش بکند.
دادگاه های خانواده پر شده از مساله طلاق!دختر جوان با هزار امید و آرزو در خانه پسری پا گذاشت که شغلش کارگری کارخانه نساجی مازندران بود. روزگار می گذشت با اندک در آمد از این کارخانه و شاکر خداوند. ولی ناگهان به مثابه آواری زندگیش زیر خروارها بدبختی ناشی از تعدیل نیرو و نداشتن بنیه مالی برای پرداخت حقوق گیر کرد و هر چقدر زحمت کشید که بماند و زندگی بکند نتوانست .
آیا می شود هر شب با قاشق به ته دیگ خالی زد و بچه ها را به این بهانه که غذا هنوز حاضر نشده خواباند؟
دلم می خواهد به روزهایی برگردم و کودکی بشوم که وقتی من برای زنگ تفریح کیکي برای خوردن داشتم، می دیدم دوستم لیلا -که پدرش کارگر کارخانه نساجی بود- هم کیک می خورد.
شايد امروز فرزندان کارگران کارخانه های نساجی با خشک نانی و تعارف کیکي از سوی دوست شان زنگ تفریح خود را سپری می کنند .
می توانیم کاری کنیم که همه کودکان شهرمان خوشحال و شادمان باشند و هیچ پدری شرمنده فرزندش نباشد.
کارخانه های نساجی مازندران که به اظهار بسیاری از کارشناسان برند و مارکش بین المللی است و بسیاری از کشورهای دنیا با نامش آشنا هستند چرا باید بدین گونه شود که وقتی از کنارش گذر می کنی به انگار از کنار بدن بيماري رد می شوي که هیچکس نیست بر بدن نحیفش مرهمی بگذارد؟
مرهم تن نحیف و رنجور کارخانه های نساجی مازندران من، تو،او، ما و شما هستیم. باید دست در دست هم بدون در نظر گرفتن جناح سیاسی و فقط به خاطر خوشحالی مردمان مان و زنده نگه داشتن نام کارخانه های نساجی مازندران تلاش بکنیم تا دوباره صدای سوت کارخانه ها بشنویم.