جمعه 12 فروردين 1390-14:18
اين دشمن موهوم کجاست؟
...اين دشمن موهومي كه با اختراع و انتساب نام پرطمطراق «پانتهرانيسم» خيلي شديد و جديد و لابد خارجكي و مدرن هم بايد فرض شود، چيست؟ اين اختراع قرار است كه كداميك از مشكلات واقعي و جدي كشور ما را حل بكند؟(يادداشت شهرام حلاج درباره سريال پايتخت)
مازندنومه:نويسنده اين يادداشت خود مازندراني نيست اما همسرش اهل استان ماست و بدين سبب همان طور که اذعان کرده خود را علي آبادي و اهل مازندران مي داند!
حرفه اصلي شهرام حلاج مشاور در حوزهی مناقصات و حقوق مهندسی، رشته تحصيلي او نيز مهندسی ساخت و تولید است و وبلاگي را نيز در زمينه مديريت طرح هاي عمراني ومهندسي اداره مي کند.نوشته حاضر را او با موضوع سريال جنجال برانگيز پايتخت نوشته و آن را براي درج در مازندنومه ارسال کرده است.
-------------------------------
مفاهيم و واژههاي كليدي
مدارا،رواداري و تحمل- همزيستي و ديگرپذيري-هزينهي ملي-تعارضات ملي مصنوعي-تعميم ناروا-تفكر درست-گفتگوی دقیق و مستدل-اخلاق و تربیت اخلاقی.
قبل از تحرير
آنچه در اين يادداشت مينويسم، گزارش تجارب زيستي مستقيم و مشاهدات عيني است كه بهقول فريتوف كاپرا «پيوندهايي پنهان» ميان آنها براي نگارنده قابلدريافت و معنيدار بودهاست.
متن زير شايد نقطهي عزيمتي باشد براي تحقيق و تدوين گزارشي دقيق تر و واجد مشخصات علمي (به معني خاص كلمه) در سال هاي آينده. به هر حال نگارنده تصريحميكند كه اين متن مقالهي علمي (گزارش پژوهش روشمند تخصصي) نيست.
البته موضوع يا مشكلي را ميخواهم مطرحكنم كه اندكي بيدقتي و بيپروايي در بيان آن ميتواند خود مشكلي ديگر بشود، پس ميكوشم با دقت بنويسم و اميدوارم با حوصله و دقت بخوانيد.
***
مطالعه و تجربهي محدود من بهعنوان پژوهشگر و مشاور صنعت احداث، نشانميدهد كه بخش قابلتوجهي از مشكلات اين حوزه ناشي از نقص تمرين و ضعف مهارت فعالان و تصميمگيران اين صنعت در زمينهي تفكر و گفتوشنود است.
بدينسبب چند سالي است كه - در حد توان محدود خويش - بهصورت جدي روي جايگاه و نقش «تفكر صحيح» و «گفتوشنود درست» در مديريت و برنامهريزي پروژهها مطالعهميكنم.
در پيمايش مسير اين مطالعه، با اين پرسش هاي بنيادين مواجه شدهام كه: آيا اساسا «تفكر صحيح» و «گفتوشنود درست» در نظام هاي آموزشي و حرفهاي كشور ما چه جايگاهي دارد؟
مهارتهاي بنيادين توسعه مانند شنيدن، همدليكردن (مفاهمه)، تأمل و ترديدكردن، نقد بيتعارف و با دقت، ديگرپذيري و ... را در كجاي نظامات آموزشي، فرهنگي، اجتماعي ارجگذاشتهايم و پرورشدادهايم كه از ميوهي آن در مديريت و اجراي پروژههايمان استفادهكنيم؟
در فضاي انديشيدن بر چنين پرسش هايي بود كه وقتي در سوم فروردين، در پيكنوروزي دانشآموزان مازندران مطلبي ديدم، يادداشتي با نام «آموزش و پرورش» و توجه به «پرورش فکری کودکان و نوجوانان» را دربارهي تفاوت مسأله و مغلطه نوشتم.
اما بعد از آن موضوع (در بستر نظامات آموزشي)، در هشتم فروردين (اين بار در بسترهاي فرهنگي و اجتماعي) موضوع جديدي ديدم كه شايد در وهلهي نخست تشخيص پيوند آن دشوار باشد، اما در اين ميان پيوندي ميبينم كه به نوبهي خود بهشدت برايم تأملبرانگيز بود.
موضوع قبلي مربوط به لوازم تفکر بود و این موضوع ریشه در لوازم گفتگو دارد.
قبل از شرح اين ماجرا، يادآوريميكنم كه ميگويند از مردي پرسيدند: اهل كجايي؟ پاسخ داد: هنوز زننگرفتهام. بنا بر اين باور و ضربالمثل فرهنگ عمومي (فولكولور)، من مازندراني محسوب ميشوم، چنانكه امسال نيز تمام ايام نوروز را در خدمت اقوام و در مازندران بودم.
موضوعي كه ميخواهم دربارهي آن بنويسم، سريال تلويزيوني «پايتخت» از شبكهي يك است كه اين ايام و در مازندران، هر شب تماشاميكنيم. يكي از دلايل خانوادهي ما براي تماشاي اين سريال، احساس مثبت قرابت و شباهت شخصيت هاي اصلي اين سريال با خويش و خويشان است.
در چند روزي از تعطيلات، دوست تبريزي دوران تحصيل هم در مازندران مهمان ما شد و 2 قسمت از اين سريال را با هم ديديم.
با ديدن سريالي كه شخصيتهاي اصلي آن از بخش مشخصي از اقوام ايراني (مازندراني) هستند، طبيعي است كه من و آن دوست آذريام با توجه به تعلق عاطفي و عينيمان به آذربايجان، برخي خاطرات مان از آذربايجان و تلويزيون و روزنامهها تداعيشد و چند جملهاي هم در مورد حساسيت هاي ضروري و غيرضروري در چنين مواردي صحبتكرديم و گفتيم كه: چقدر خوب است بهنحوي عميق و دروني به يكديگر احترام بگذاريم؛ چقدر خوب است ويژگي ها، ارزش ها، دارايي ها و آزادي هاي ديگران، همه و همه را حرمت بگذاريم؛ چقدر خوب است شرح صدر بيابيم و از تنگنظري در تماشاي دنياي بزرگ و متنوع بپرهيزيم؛ چقدر خوب است دايرهي توهين به خود را چنان گسترده تعريفنكنيم كه دايرهي تنفس و تحرك ديگران تنگگردد؛ چقدر خوب است سختگيري بر مردمان را قبيح بدانيم...
شايد براي ما دو دوست با سابقهي دوستي و كار و مطالعهي مشترك، بيان همين 4-5 جمله منظورمان را به يكديگر ميرساند. شايد ما 2 نفر منظور يكديگر از شرح صدر را آسان و نسبتا دقيق دريابيم و گفتگوي مان بيش از اين ادامهنيابد، اما در اين نوشتار لازم ميبينم اندكي توضيح دهم.
چند ماه قبل مقالهاي نوشتم دربارهي مذاكرهي واقعي چند پيمانكار با يك ذي حساب و مشكلات ناشي از ترسيم دايرهي گستردهي توهين.
چند هفتهقبل از همكاري شنيدم كه «ترك ها به جزيره (jazire) ميگويند (jazira)». با توجه به حاضران كه چند پژوهشگر بودند و احتمالدادم كه حوصله و روحيهي شنيدن و فكركردن كافي داشتهباشند، به نوبهي خود عرضكردم: «اولا در حد محدودي كه (بهعلت علاقهي شخصي به فرهنگ آذري) از زبان تركي آموختهام، قاعدهاي براي هماهنگسازي آواها در اين زبان هست كه الزامميكند «مصوت»ها در كلمات (مثل «تراكتور») در هماهنگي با يكديگر تغييراتي بكنند.
دوم و مهمتر از اين، آن است كه از نظر زبان شناسان هر زباني را بايد با خودش مقايسهكرد. اين كه كسي بگويد ترك ها به جزيره (jazire) ميگويند (jazira) ميزاني از بيدقتي در خود دارد و درواقع بهنوعي تحليل يك پديده در دستگاه مختصات نامربوط است.
مگر انگليسي ها دانشمند ايراني را كه ما به نام «ابنسينا» ميشناسيم، با نام «آوسين» نمينامند، مگر عرب ها نام شركتي كه ما «پپسي» ميگوييم، «بيبسي» نمينويسند. تازه اينها هر دو «اسم» اند و در دستور يا گرامر دستخوش كمترين تغييرات هستند.»
البته من بيان آن دوست پژوهشگر دربارهي كلمهي جزيره را اصلا با پارادايم ملالآور «تهراني» و «آذري» تحليلنميكنم، آن موضوع را نوعي خطاي تحليلي يا مغالطه ميدانم.
بايد حواس مان باشد كه دچار خلط دستگاه هاي مختصات در مسايل مختلف نشويم. هر يك از ممكن است گاهي دچار خود-مركز-بيني يا خود-محور-انگاري شويم.
همهي ما لازم داريم كه از خود مراقبتكنيم كه «من» نه محورم و نه مركز كه حول خود «ما» يا «ما»هايي شكل دهم و همه را با آن تحليل و مقايسهكنم. البته گاهي موضوع اينگونه سهوي نيست و به نظر ميرسد دلايل ديگر در ميان باشد.
در دوران تحصيل در دانشكدهي فني دانشگاه تبريز همكلاسي داشتم كه بيش از ديگر كساني كه دوران دبيرستان (و شايد كلاس هاي قبلي خود را در تهران گذراندهبودند) از الفاظي مثل «بچه تهران» و «ما تهراني ها» استفاده ميكرد.
متأسفانه وي بارها هموطنان كرد (از جمله دوست خوب سنندجيمان بهنام قانع) را با جملاتي مثل «مگر سنندج خيابان آسفالت هم دارد؟» رنجانيدهبود.
حتي يك بار در بازديد گروهي از كارخانهي پارسخزر در شهر رشت به ميزبان مهربان رشتي ما جملاتي گفت كه از بيان آن شرم دارم.
به ياد دارم اين آقا اتفاقا نام فاميل وي، اسم مكاني كمتر شناختهشده در آذربايجان بود و در آن سال هايي كه ما همكلاس بوديم، خانوادهي وي در تهران زندگي اما آذري صحبتميكردند.
نكته اينجاست كه دقيقا همين آقا، بيشترين كنايهها و توهين هاي قومي زباني را به همكلاسان آذري ما و نيز ديگر ميزبانان ما در دانشگاه تبريزي روا ميداشت!
مهمترين دليل كنارهگيري من از اين آقا همين بيرسميها و بيتربيتيهاي وي بود. اما از رفتار وي اين را آموختم و به چشم ديدم كه موضوع تنها ميزان تعلق به يكي از اقوام، گويش ها يا زبان هاي اقوام ايراني نيست كه نحوهي احترام يا بيحرمتي به اين اقوام، گويش ها يا زبانها تعيين ميكند، مهم تربيت ( به معني دقيق و عميق كلمه ) است.
آن آقاي همكلاس كه دانشگاه هم ديده، طبيعتا امروز در جايي باعنوان «آقاي مهندس» (شايد هم مثلا آقاي دكتر) و قريب به يقين با همان نام «بچهي تهران» روزگار ميگذراند و «ديگران» و «مردم» را ميآزارد كه گفتهاند «تربيت نااهل را چون گردكان بر گنبد است».
بدك نيست اين خاطره و تجربه را نيز نقلكنم كه در چند سالي كه در دانشگاه تبريز بوديم، همكلاسي بود متولد پيچشميران كه پدرش هم متولد چهار راه گلوبندك بود و با اطمينان ميتوانم بگويم كه او حتي يكبار نه تنها لطيفه و كنايهي قومي و زباني نگفت بلكه هيگاه از عبارتي مثل «ما تهراني ها» و «بچهي تهرون» استفاده نكرد.
به هر روي تقريبا همهي ما آدميان، كم يا بيش ممكن است گاهي - سهوي يا عامدانه - به ورطهي چنين اشتباهاتي بيفتيم.
مواردي مثل خطاي آن پژوهشگر هم خطاست، از نوعي خطاي عقلي- منطقي. اما رفتار آن آقاي همكلاس مصر بر بچهي تهران بودن چيست؟ خطايي اخلاقي و خلافي انساني، حرمتشكني مكرر و زنندهي انسان هايي آن هم با اتكا به ويژگيهاي كاملا طبيعي و غيراكتسابي آنان.
شايد بتوان پس از تعريف دقيق رفتارها و توصيف حدود و ثغور آنها، به نحوي محترمانه از برخي رفتارها يا باورهاي شايع در برخي شهرها و مناطق سخن گفت؛ شايد بتوان از تكرار و بسامد زيادتر برخي موارد در سطح متوسط (يعني طرفين ميانگين در منحني نرمال) يا اكثريت (و نه همه) افراد يك جامعه گزارشداد؛ شايد بتوان اينها را به عنوان شاخصها و نشانهها يا بنچماركهايي براي بهبود شناسايي كرد، اما هيچ يك از اين شايدها مجوز تخفيف و تحقير و از همه مهمتر توهين به انساني ديگر نيست، چه رسد به گروه هاي انساني ديگر.
چه چيز محترم تر و مقدستر از انسان در هستي ميتوان يافت؟ محترم تر و مقدس تر از شبيهترين موجود به ذات باري تعالي چيست؟ اما با همهي اين تفاصيل، «توهين» چيست؟ چه چيزي مصداق توهين است؟
آيا اگر شخصيت يك داستان يا فيلم از يك گروه اجتماعي تصوير شود، بايد ويژگي آن را بهنحوي مطلق به همهي اعضاي آن جامعه تعميم داد؟
اگر يك شخصيت در يك فيلم رفتاري از خود بروز داد بايد بگوييم كه اين بدان معني است كه همهي اعضاي آن گروه اجتماعي داراي آن رفتار هستند؟
آيا ياد فيلمي نميافتيد كه باعث شدهبود برخي افراد به نام دفاع از جامعهي پرستاران هياهو كنند؟ گرچه پرسش اساسيتر اين است كه آيا در آن فيلم، واقعا شخصيت پرستار بيشتر منفور بود يا مظلوم؟ از نظر محتوايي پرستار بيشتر خاطي بود يا قرباني؟
از نظر شكلي نيز آيا بالاخره شخصيت هاي داستان بايد مشخصاتي داشتهباشند يا نه؟ اگر قرارباشد وقتي شخصيتي پرستار است، عدهاي از پرستاران برنجند، اگر پزشك است گروهي از پزشكان برنجند، وقتي مهندس است برخي مهندسان برنجند و ... پس آن شخصيت نبايد شغل داشتهباشد.
اگر قرار باشد وقتي آن شخصيت مازندارني صحبتكند برخي مازندرانيها برنجند و وقتي كرد است عدهاي از كردها برنجند و ...
اساسا آيا استفاده از گويش يك گروه اجتماعي براي شخصيتهاي يك فيلم توهين به آن گروه اجتماعی است؟ آيا در سريال «پايتخت» گويش مازندراني شخصيتهاي اصلي فيلم موجد توهين به مازندرانيهاست؟
محروميت، تحمل، مقاومت و تلاش نسبتا خوب و باورپذير، پشتكاري ارزشمند و صداقتي در حد واقعي در شخصيتهاي مازندراني اين سريال به چشم ميخورد.
اين سريال براساس رويكرد كلي سريال هاي نوروزي صبغهي طنز نيز دارد. حال بايد اين سريال را توهين و مقابله با مازندرانيها دانست؟ آيا ميتوان با بهانهي وجود شخصيت «نادر» و «رشيد» در سريال نوروزی «بچهها نگاه ميكنند» شبكهي دو، اين سريال را محكوم كرد كه هموطنان آذري را اشخاصي ضعيفالنفس، چاپلوس، دورو، شارلاتان معرفيميكند؟
آيا اگر به اين سطح از استدلال و با اين نحو برخورد با هنر تن بدهيم، به اين نقطه نميرسيم كه در تمام سالهايي كه هارولدلويد، لورل- هاردي، لوييدو فونس يا نرمنويزدوم با لهجهي تهراني دوبله و پخش شدهاند، به فرهنگ و مردم اصيل تهران توهين شدهاست؟
پس از این مقدمه ی نسبتا طولانی و با جلب توجه مجدد به مثال و مقايسهي اخير، برگردم به این که در هشتم فروردین چه دیدم: در روز ۸ فروردين، پيامكي با متن زير و با استفاده از نام يك مقام رسمي كشور به برخي موبايلهاي اهالي مازندران ارسال شدهاست:
«انتقاد شديد هادي ابراهيمي، معاون سياسي امنيتي استاندار از پخش سريال نوروزي پايتخت؛ سريال پايتخت و مصاف تفكر پانتهرانيسم عليه قوميت مازندراني.( سايت استانداري مازندران)
نخست اين كه با توجه به متن پيامك، بهنظر ميرسد بهصورت گروهي (از شمارهي 9830002503 كه سامانه ارسال پيام است) ارسال شدهاست.
دوم اين كه به كلمات تند و تعجبآور آن دقت فرماييد: «مصاف تفكر پانتهرانيسم عليه قوميت مازندراني».
اين دشمن موهومي كه با اختراع و انتساب نام پرطمطراق «پانتهرانيسم» خيلي شديد و جديد و لابد خارجكي و مدرن هم بايد فرض شود، چيست؟
اين اختراع قرار است كه كداميك از مشكلات واقعي و جدي كشور ما را حل بكند؟ آیا محاسبه کردهايم كه هزينهي اين بازي جديد كه گويا قرار است تحت عنوان «مصاف» گروهي از هموطنان را در صفوفي روي در روي هم قرار دهد، از كجا بايد تأمين شود؟
چگونه ممكن است كه كساني با نام مقامات رسمي و آن هم مقامي با عنوان امنيتي، سطح تحمل و همكاري ملي را كاهش دهند؟ آيا واقعا ممكن است كه يك مقام سياسي و امنيتي اينطور دست به(...) و انتشار پيامك در حوزهي مديريت خود بزند؟ تو را خدا الفاظي مثل «مصاف تفكر پانتهرانيسم عليه قوميت مازندراني» يادآوري ماجراهاي(...) نيست؟
آيا ترويج اين گونه تنگديدن و سختگرفتن، اساسا ديگر جايي براي هنر و بهويژه هنرهاي دراماتيك باقي ميگذارد؟
لازم است سطح تحمل و تساهل خود را ارتقا دهيم. اگر اين گونه حساس باشيم اصلا ميتوانيم با يكديگر گفتگو كنيم؟