سه شنبه 7 تير 1390-14:29

پدر!من نگرانم

... راستي پدر ! از كدام رنجت بگويم؟! از تجاوز پايتخت نشينان و مصادره امامزاده هاشم و پلور در شمال غرب؟ يا باز يورش همانان در سوادكوه در جنوب غرب و نمي دانم، امروز از طمع ورزي فرزند نوجوانت در شرق؟!(يادداشت رسيده)


مازندنومه:نوشته زير را يکي از استادان دانشگاه براي انتشار در مازندنومه ارسال کرده است که با امضاي محفوظ منتشر مي شود.موضوع قصه پرغصه جدايي بخش ديگري از مازندران است.دست درازي به مازندران مظلوم انگار تمامي ندارد و اينک نوبت ميان کاله زخمي است...!

---------------------------

كه مازندران شهر ما ياد/ باد هميشه برو بومش آباد باد

 "گلستان" قطعه اي از بوستان" مازندران" بود كه از جدايي آن ديري نمي گذرد. 16 آذرماه سال 76 تاريخي است كه درد زايمان مازندران به زايش " گلستان" انجاميد.

 مادر از شدت درد جان سپرد و پدر همچنان زخمي است و پابرجا. اما نوزاد، پس از جدايي لختي دلتنگ علقه ها و دلبستگي هاي خود بود و هرگاه كه احساس نوستالژيكش گل مي كرد، نقبي به روزهاي وصال مي زد و سري به خانه پدري و برادران و خواهران و بستگان نسبي و سببي اش را مي جست كه " آهاي عزيزان! من دلم براي تان تنگ است" .

اين دلتنگي براي پدر بسي دردناك تر بوده و هست. بايد از همه پدران دنيا پرسيد كه چه اندازه درد جدايي فرزند برايشان سنگين و دشوار است!

مازندران، اين پدر كهنسال و سترگ و زيبا 14 سال است كه از فراق فرزند خويش مي نالد.آن فرزند البته نسبت به پدرش وفادار نبوده است بلكه همين كه سن صغر را سپري كرد احساس نوستالژيكش به ميراث خواهي تغيير يافت و اكنون ديگر اثري از آن دلتنگي ها نيست.

 ديگر نگران برادران و خواهرانش نيست اينك او از پدر و برادران و خواهرانش سهم مي خواهد . مي گويد سهم الارث من از پدر بسي فراخ تر از آن است كه در آغاز جدايي نصيبم شده است.

 آه! پدر دل انگيز و مهربان! مازندران! دلم برايت زخمي است! فرزندت چقدر زود ارج و منزلت پدر را به فراموشي سپرده است! 

 راستي چرا فرزندان ديگرت كه افتخار پا در ركابي تو را يافته اند و همچنان در سايه مهر تو آرميده اند به جاي دفاع از تو به گوشه ی بازي و شوخي و طرب خزيده اند و فرصت تاخت و تاز را اين گونه براي آن فرزند فراموشكار و طمع كارت فراهم ساخته اند؟

 اصلا بگذار روي خطابم را از آن فرزند طماع به سوي فرزندان بالغ و رشيدي بگردانم كه در كنف حمايت پدر نشسته اند و ايستاده و خوابيده و باليده اند و به نوايي رسيده اند و امروز در دام غفلت افتاده و پدر را به گونه اي ديگر مي آزارند.

 راستي پدر ! از كدام رنجت بگويم؟! از تجاوز پايتخت نشينان و مصادره امامزاده هاشم و پلور در شمال غرب؟ يا باز يورش همانان در سوادكوه در جنوب غرب و نمي دانم، امروز از طمع ورزي فرزند نوجوانت در شرق؟!

 آه ! نه ، شک ندارم اگر فرزندان این جانب سرگرم خود نبودند ، اگر غیور بودند ، اگر بازیگوشی نمی کردند ،اگر فرق منافع آنی و آتی را می دانستند و اگر رزم آور و سلحشور بودند و اگر در نوار مرزی رزمجویان دلاور می گماشتند و در مرکز فرماندهانی رشید و کارآمد و اگر اجر پدر را با اجرت خود عوض نکرده بودند و اگر در مرزها و در مرکز خواب نوشین بامداد رحیل آنان را از سبیل باز نمی داشت اینک تو ای پدر ! همچنان شکوهمند و بالنده ، بر فراز برج عاج طراوت و طبیعت و نشاط ایران نشسته بودی و وجاهت و منزلت شکوهت خراش نمی یافت .

 پدر ! من نگرانم ، نگران تراش و زخم های بعدی که بر پیکرت خواهد نشست . مرا به این فرزندانت امیدی نیست . اینان سخت در خوابند . هم فرماندهان در کانون و هم رزم آوران در پیرامون .

پدر ! من حتی بیم آن دارم که روزی تو با همه کهنسالیت و با همه لطافت و با همه دریای مهرت در خزر و با همه جنگل های بی نظیرت و با همه کوه های سر به افلاکت و با همه دشت های فراخت و با همه مزارع شالیزارت فرو بپاشی ، تکه شوی ، پاره شوی و هر پاره ات لقمه ای شود در دهان افعی های بلعنده و چندی بعد نشان تو را تنها در اوراق تاریخ جست و .... !!

 اما نه پدر ! نخواهیم گذاشت و ما فرزندان برومند این مرز و بوم تا پای جان خواهیم ایستاد . پدر ! مازندران ، تو باید بمانی .

فرزندان سلحشور تو از خواب بیدار می شوند شمشیر از نیام بر می کشند زره و کمان خود بر می گیرند لباس رزم می پوشند از نقطه نقطه و قطعه قطعه ات جانانه دفاع خواهند کرد و از این پس حتی یک وجب از خاکت را از کف نخواهند داد .

 ما فرزندان این مرز و بوم از همین جا به همه کسانی که چشم آز به سرزمین مان دوخته اند و آهنگ یورش کرده اند هشدار می دهیم آز خود فرونشانید ، چشم از خاک بردارید و به جای خود بنشینید و دل پدر را نیازارید .

فرزندان وفادار پدر اگر چه چند گاهی به خواب فراموشی رفته اند اما اینک به خود آمده اند و دیگر نخواهند گذاشت دل پدرشان افگار گردد . پاینده باد خاک گهر بار مازندران، بریده باد دستان ناپاک آزمندان