پنجشنبه 12 آبان 1390-21:30

به این نامگذاری ها دل نمی بندم

مسئولی گفته بود ما در سال گذشته حتی پنج میلیون تومان هم برای برپایی مراسم روز مازندران نداشتیم و به همت فلانی بود که همان یک نشست هم برگزار شد و لابد همه اش به حرف!دلسوخته ی دیگری توصیه کرد حداقل بیاییم و برای یکدیگر اس ام اس به گویش مازنی بفرستیم؛تمکین به حداقل ها!(به بهانه روز مازندران؛يادداشتي از کيوس گوران اوريمي،شاعر و نويسنده-ساري)


 ای دپیته عطر مه مازندرون سرخ گل...

 مازنی باشی و به مازندرانی سرود خود ( که آوازشان گاهی مقدورت می شود!) هو هو به آیش و آبادی این دیار بزنی و خبرت کنند که روزی از روزهای خدا را هم از صدقه ی سر دیگر روزها به نام مازندران ات کردند ، چه حالی پیدا می کنی؟

 از وقتی (دیر وقتی است البته) که شعر و شعار برای خود جایی باز کرد و بر چاک دهن ها افزوده شد ، راستش را بخواهید زیاد به آنچه که می گویند دل نمی بندم و گوش نمی سپارم!

حالا بگذریم به اینکه یک دهه را دارم با ناشنوایی سر می کنم و یا به تعبیر حضرت استاد سیروس مهدوی-دوست فرزانه ام-من از آغاز گوش شنوا نداشتم، اما شما را به خدا ، کدام یک از این سخن ها و وعده ها و ادعاها ، به جامه ی عمل رفتند؟

روزها به هر نامی که درآیند ، در شامگاه همان روز تاریخ مصرف شان سر می شود! در گاه و بیگاه مجال خود که درد اجازه نفس کشیدنم می دهد ، فقط به نیت کسب لذت از زیبایی رسم الخط ها،نیم نگاهی به دستخط ها-که الهی از چشم بد دور باشند- می بینم انگار همه منتظرند تا موضوع انشایی اعلام بشود و آنها بروند به سجاده ی سخن که مثلا مازندران و یا زبان و فرهنگ مازندران ، چه است و چه باید باشد اما همینان سخنور و سخنگو، به فردای نطق بلیغ خود ، از یاد می برند که چه گفته اند که خود از تبار مسئولان اند و جمعی را سال تا سال به اغوا فریب سخن باقی می دارند، باقی به تحقق وعده ها ...!

خواندم که مسئولی گفته بود ما در سال گذشته حتی پنج میلیون تومان هم برای برپایی مراسم روز مازندران نداشتیم و به همت فلانی بود که همان یک نشست هم برگزار شد و لابد همه اش به حرف ...! و دلسوخته ی دیگری توصیه کرد حداقل بیاییم و برای یکدیگر اس ام اس به گویش مازنی بفرستیم ؛ تمکین به حداقل ها!

 عده ای هم چندی است دریافته اند (از واکاوی تاریخ دریافته اند) که ما نخستین هستیم در نسب بردن از اعتقاد علویان ... و همین مان بس که اعتباری چنین پیدا کردیم!

 خوب باب روز است که یا (...) بشویم و یا نظیر تابلوهای بورس ، معامله روی کسی بکنیم که توی بورس است!

و هیچ ایرادی هم ندارد که فردا اگر باد از شرق به غرب شد و ابری از شمال به جنوب و رگباری از این سو آمد، بگوییم خدایی فریب حرف های فلانی را خوردیم!

 بهانه ی سخن ، روز مازندران است و نگارنده که به هیچ وجه به این نامگذاری ها دل نمی بندد ، از فرصت استفاده می کند تا به مخاطبان گرامي این وجیز بگوید که شما نیز چون من باشید! به معنی دیگر ، ننشینید که یک روز یا یک هفته (چکه سما) راه بیندازند و مازرون – مازرون بگویند! مازرون ما که با این حرف و حدیث ها اعتبار نمی یابد!

مازرون التفات آمیخته به عشق می خواهد. مازرون ما اعتبار و پتانسیل اش را دارد ، طبیعت زبانزد است ، تعدد جویبارها ... کثرت باغ ها ... غنای طراوت جنگل ... ریزش مناسب جوی ... غنودش در دامن البرز... و دیگر چه کم دارد برای عروس جهان شدن؟

 اما کم و کسری اش : آدم ندارد ! آدمی که در کسوت مدیر و مسئول باشد و حسب گزارش ها ، از کمبود اعتبار مادی نگوید که ما رنج از اعتبار ( توجه مسئولانه ) می بریم!

 حضرات خیال می کنند لنگی کار در اعتلای این دیار همین است که مثلا مردمانش زبان فارسی را به گویش خود ترجیح می دهند و یا مسئولان نمی گذارند کنسرت های موسیقی راه بیفتد!

آخر دردتان به جان من ، زبان و گویش بومی که تمامی خرج راه برای اعتلای یک محل و منطقه نیست ، مشکل اینجاست که زعما و اکابر قوم ما سرشان گرم تسویه حساب است و اصلا به دلیل در راه بودن انتخابات ، مازرون که هیچ ، همه جای ایران شده است تنور داغ امور مربوط به پارلمان اسلامی که کار نمایندگان مردم عزیزش این شد که هر یک پرونده ی آن یکی را رو کند... نظیر دست داشتن برخی نمایندگان در قضیه ی اختلاس میلیاردی اخیر!

بگذریم...دوست گرانقدری دارم که اگر فرصت بکند پیامی از پیش می دهد که قصد سر زدن به بی سر وسامان مرا دارد و سفارش هم می کند که مشق و مطلبی هم به حول محور فلان موضوع برایش داشته باشم که این مختصر نیز به سفارش( بخوان دستور !) او بوده است.

 ایشان این بار تاکید داشت که سعی کنم دست از نثر صفی علی شاهی دیروزی بردارم و امروزی بنویسم که مخاطبان امروز حوصله ی نثر دیروزی را ندارند !

خوب ، ما هم جان کندیم و خیال می کنیم نظر حضرتش را جلب کردیم اما دلم می خواهد این اشاره را داشته باشم که چون مازرون از دست دیروزی های ما به درآمد و به کف امروزی ها رسید،حال و روز امروزی پیدا کرد و تازه فاجعه همین است که مخاطبان امروزی حتی حوصله ی سخن و سرود ما را هم ندارند !

پس حق دارم که بیم به خود راه بدهم و بگویم همین است که مازرون من بدین روز رسید ، به ایام و دوره ای که دل امروزی هایش خوش به یک یادمان است و دارم می بینم که سنگستان کویر پوزخندش می زند!

مازرون سفره ی پر برکتی و پر بک و بو/ آرزو کمبه ته ره باقی بداره ته عمل