سه شنبه 5 ارديبهشت 1391-12:53
كه جسم كوچه درد مي كند هنوز
ستارگان تو را به شوق/ تو را به شرم /به اخگر جهيده در افق/ نشان مي دهند...(در رثای بانوی دو جهان فاطمه زهرا(س)؛شعری از کمال رستمعلی)
جسم كوچه درد مي كند هنوز
و اسم آخري كه بچه هاي هور
بچه هاي فكه و طلاييه،
سر به خاك و غرق خون،
در حرير واژه مي سپردنش به باد،
مي سپردنش به متن نامه هاي آخرين دعا،
آخرين سلام!
كه جسم كوچه درد مي كند هنوز،
كه درب خانه ها ي ما گرچه رنگ و روي شان
سمت و سوي شان
فرق مي كند،
تمام شان
ولي در هراس كوبشي غريبه اند
در هراس كوبشي كبود و دير ساله اند!
ستارگان تو را به شوق،
تو را به شرم در زمين و آسمان،
صبح و شام،
نشان ِ اشك هاي آخرين سلام ِ نامه هاي ِ سر به خاك مي دهند
كه بي نشان ِ پرنيان ِ باد،
فاطمه!
آشناي سمت و سوي آسمان،
مادر ِ مدار ِ مهرباني ِ مدام،
فاطمه!
سوسن ِ صميمي ِ سلام ،
فاطمه!
ستارگان تو را به شوق،
تو را به شرم
به اخگر جهيده در افق
نشان مي دهند
و صبح از دعاي هر شب تو چادر سپيد مي كشد به سر!
كه آب، از زلال قامتت،
پر به چشمه ي غريب كوهسار مي كشد مدام،
مادرم!