شنبه 20 خرداد 1391-1:13

با عزیزی نشست،روزی چند

در حاشیه ملاقات استاندار مازندران با کیوس گوران؛استاندار سراپا گوش بود و احساس کردم از لحن گاه منتقدانه کیوس هرگز نرنجید و از صداقت و فضای شعرهایش لذت هم برد.سایران نیز چنین حالی داشتند/طاهایی تصمیم دارد از بزرگان ادب و هنر این خاک قدردانی کند.او پیش تر به منزل استاد فخرالدین سورتیجی هم رفته بود.


مازندنومه،سردبیر:1-می گویند علی اصغر حکمت در دورانی که وزیر فرهنگ بود،صدها مدرسه به سبک جدید ساخت و 25 باب دانش سرای شبانه روزی تاسیس کرد.

او قبرستان و باغ بزرگی را در قم به مدرسه ای تبدیل کرد و آن را به بهترین صورت،توسط معماران قم بیاراست. دستور داد بیست آيه از آیات قرآن را که کلمه"حکمت" در آن آمده کاشی کردند و بر دیوارهای اتاق و دفتر و راهروها و سالن مدرسه نصب کردند و بعد اسم مدرسه را گذاشتند:"مدرسه حکمت"!

او تصور می کرد به آبروی قرآن هم که باشد نام او تا ابد بر کتیبه های این مدرسه خواهد ماند.

زمانی نگذشت که حکمت مغضوب شد و از وزارت افتاد و چند صباحی به فارس رفت. در زمان وزیر بعدی بیشتر آن کتیبه ها را پاک کردند و اسم مدرسه را گذاشتند:حکیم نظامی و پس از انقلاب هم شد:امام جعفر صادق(ع)!

2-چندی پیش در مجلس ختمی، یکی از بزرگان جبهه اصلاحات مازندران(همان دوم خردادی ها)-که روزگاری مقام و منصب مهمی داشت و حکم می راند و عزل می نمود و نصب می کرد- را هم سفره خود دیدم.

از احوال این روزهایش پرسیدم.گفت:پس از بازنشستگی با جمعی از نیکوکاران،در کار خیر دست برده اند و تعدادی محصل بی سرپرست و نیازمند را زیر پر و بال گرفته اند و ماهانه مقرری به حساب شان واریز می کنند.

گفتم:حاجی،آن 30 سالی که گذراندی و حکم راندی،همه هیچ بود و خیرات همین دو-سه سال برایت می ماند!

3- دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی در صفحات پایانی کتاب"بازیگران کاخ سبز"مطلبی آورده با عنوان"کیابیای سیدخندان!"

او نوشته:وقتی قرار باشد مردم اسمی را تکرار کنند،هزار سال هم بگذرد از زبان آن ها نمی افتد،وقتی هم که مورد قبول شان نباشد،عکس العملی نشان می دهند که از صد طعنه بدتر است.

بعد از 28 مرداد،یکی از افسران ثروتمند-که کیا بیایی داشت-برای نخستین بار در تهران یک عمارت 16 طبقه ساخت،بدین امید که ایستگاه اتوبوس نزدیک آن ساختمان به نام او و ساختمان او خوانده شود!

مسافران اتوبوس متوجه می شدند که وقتی اتوبوس به این ایستگاه می رسد،شاگرد راننده به جای این که بگوید:"ایستگاه کیا"،صدا می زد:"ایستگاه از کجا آوردی؟از کجا آوردی نبود؟!"

و بعد رد می شد و می رفت.

اما در صد قدمی همین ایستگاه،یک ایستگاه دیگر هست که صد سال است در دهان مردم به "سیدخندان"معروف است و بعد از انقلاب و پیش از آن برایش علی السویه بود.

گویا صد سال پیش سیدی در وسط راه شمیران به تهران-آن جا که هنوز آبادی نبود-زیر یک درخت قهوه خانه ای باز می کند و مردم چای می خوردند و ماستی می خریدند و می رفتند.

موقع پول دادن،آن سید قهوه چی با یک خنده لطیف هر چه می دادند،می پذیرفت و سلامت باد می گفت.از بس این آدم خنده رو بود،مردم او را سیدخندان می گفتند.آن جا به او معروف شد،دوره رضاشاه هم ماند،عصر محمدرضاشاه هم و بعد از انقلاب نیز.

آن حوالی یک هتل بزرگ انترناسیونال بود متعلق به باتمانقلیچ،یک مسجد بزرگ به اسم امام جعفر صادق(ع)،اولین مرکز فرستنده رادیویی به اسم بی سیم پهلوی و بالاتر از همه یکی از بزرگ ترین پل های شهر تهران از همان جا می گذرد،اما وقتی اتوبوس از آن جا عبور می کند راننده فریاد می زند:"سیدخندان نبود؟پل سیدخندان پیاده شو...!"

4-کمال رستمعلی را من بیشتر به این خاطر که شعر می گوید و اهل صفا و ادب است،دوست دارم.اردی بهشت ماه بود که شادان تلفن کرد و گفت:در محل کارش استاد کیوس گوران-شاعر و روزنامه نگار برجسته- را ملاقات کرده و  تاکید کرد:"آماده باش تا به اتفاق نزد او برویم."

هفتم خردادماه که سالروز تولد استاد بود کاری برایم پیش آمد و نتوانستم به وعده عمل کنم،لاجرم  نشانی دادم و رستمعلی خود با دسته گلی نزد کیوس رفت.

هفته گذشته باز پیامک داد که:" با استاندار هماهنگ کرده ام و عصر جمعه به منزل استاد گوران می رویم،با ما بیا."

چنین شد که غروب جمعه زودتر از سایران خود را به منزل کیوس رساندم تا گپی با هم بزنیم و منتظر باشیم  مهمانان برسند.چندی است که پیرمرد را قانع کرده ایم برایش کتابی درآوریم،شناخت نامه ای،یادگاری،چیزی که علاقه منداش همواره از او و ما طلب دارند.اکنون در مقدمات کار هستیم و بر اساس طرح اولیه پیش می رویم.

ساعتی گذشت و سیدعلی اکبرطاهایی-استاندار فرهنگ دوست و سیدِخندان-با لبخندی،به اتفاق دو مدیرکل فرهنگی و آموزشی اش-حجت الاسلام عباسعلی ابراهیمی،مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی مازندران و محمدعلی امیری،مدیرکل آموزش و پرورش مازندران-و جمعی دیگر از راه رسیدند.

پیش از رسیدن جمع،گلدان بزرگ گلی را همکاران طاهایی آوردند و تقدیم استاد کردند.ابراهیمی هم چند جلد کتاب آورد و هدیه داد.

رستمعلی توضیح داد که استاد گوران سال هاست از نعمت شنیدن محروم است،اما شعر و صدایش را همه دوست دارند.خوش و بش که تمام شد استاندار به زبان محلی از مهندس گوران خواست شعر بخواند و سخن بگوید و او شروع کرد؛هم شعر خواند و هم درد دل کرد.

استاندار سراپا گوش بود و احساس کردم از لحن گاه منتقدانه کیوس هرگز نرنجید و از صداقت و فضای شعرهایش لذت هم برد.سایران نیز چنین حالی داشتند.

ساعتی در این حال و هوای صمیمانه سپری شد و طاهایی یادآوری این که جلسه ای دیگر در پیش است را اهمیت نداد و گفت:بگذارید آقای گوران صحبت کند و شعر بخواند!"

در پایان نیز استاندار به فرماندار ساری تلفن کرد تا پیگیر چند مشکل زیست محیطی و امنیتی محله استاد گوران شود و این نشست صمیمانه برای هم محله ای های کیوس هم پربار بود.

5-جلسه ی خوبی بود.مهندس طاهایی تصمیم دارد از بزرگان ادب و هنر این خاک قدردانی کند.او پیش تر به منزل استاد فخرالدین سورتیجی-ادیب و شاعر و نویسنده ساروی- هم رفته بود. می دانیم که به هر دوی این بزرگان-گوران و سورتیجی-گاه نگاهی از سر بی مهری می شود و طاهایی ثابت کرد که برایش مهم نیست عده ای منفی می نگرند و جزم اندیشند.

استاندار فرهنگ دوست ما با این ملاقات فهماند که ساحت هنر را با عالم سیاست پیوندی نیست و این هنر است که می ماند و سیاست گذران است.

سید علی اکبرطاهایی،بسان علی اصغر حکمت و آن نظامی ثروتمند مالک ساختمان 16 طبقه نیست.می داند که خوش نامی در تکریم مردم و آنانیست که مردم دوست شان دارند.

او می کوشد سید خندانی باشد که برای همیشه خوش نام می ماند،چه استاندار ما باشد و یا نباشد.

-سخن را با حکایتی از سعدی شیرین سخن به پایان می برم که در گلستانش آورده:"اعرابی ای را دیدم که پسر را همی گفت:تو را خواهند پرسید که عملت چیست؟نگویند که پدرت کیست؟

جامه کعبه را که می بوسند / او نه از کرم پیله نامی شد

با عزیزی نشست،روزی چند / لاجرم همچون او گرامی شد.