شنبه 24 تير 1391-0:12
گره به باد
هماهنگی و تعاون را جایی سراغ نداریم و معلوم نیست کشور روی چه ریل فکری دارد می چرخد! همین می شود که مردم در خانه خود به نوعی رفتار می کنند و در بیرون نوعی دیگر،بچه ها در مدرسه یک چیز یاد می گیرند و در خانه آموزشی دیگر می بینند.این دوگانگی در رفتار نیروها را هدر می دهد.
مازندنومه،سردبیر:مثال 1:سوار بر ماشین 80 میلیونی در خیابان حرکت می کند،ناگهان سرش را از خودرو بیرون می آورد و 2 تا فحش چاله میدانی به خودروی کناری می دهد و بوق زنان می گازد و دور می شود.از قرار ماشین جلویی اجازه سبقت را به او نداده بود.
مثال 2:با خانواده رفته یک جای خوش آب وهوا و جنگلی،کنار چشمه و رودخانه ای که در استان ما این گونه مناظر کم هم نیست.عصر که برمی گردد کلی زباله است که همان جا باقی گذاشته و مدتی بعد آن مکان زیبا بدل می شود به زباله دان؛چیزی شبیه انجیل سی و سمسکنده و ارا ، معدنی از پوست هندوانه و بطری خالی و ظروف یک بار مصرف و چیزهای دیگر که فقط ما آدما می توانیم چنین فضاحتی را به بار آوریم.
همین دو مثال کافیست که ابراز تاسف و تاثر کنیم از این که چرا چنینیم؟ آن راننده ماشین 80 میلیونی و ریختن زباله ها دیگر ربطی ندارد به جنوب شهری و طبقه فرودست بودن؛خانواده های متمدن و بالانشین نیز در این گونه موارد ، دست کمی از بقیه ندارند.آن هایی که کامپیوتر هم دارند و از جدیدترین ابزار تجدد استفاده می کنند،ولی به جایش فحش و لیچار هم بار می کنند و زباله های شان را به رودخانه سرازیر.
چرا چنین است؟نمی شود گفت مردم ما نمی دانند نظم و نظافت برتر از شلختگی و کثافت است،با این حال بی اعتنایند.با چه کسی سر عناد دارند؟با طبیعت؟با هم نوعان خود؟با دولت؟
نمی دانم چرا مردم روز به روز به عقب تر می روند.شاید دلیلی تاریخی دارد. یاد نقل قولی از دکتر محمد علی اسلامی ندوشن افتادم که جایی نوشته بود:"هر سلسله که آمده یک درجه با خود افت آورده،ساسانی ها را در مقابل هخامنشی ها بگذاریم،غزنوی ها را در مقابل سامانی ها،آن گاه بیاییم تا صفویه و قاجار که این دو خانواده مقارن بودند با رستاخیز اروپا،ولی چه غفلت و رکودی ایران را نگاه داشتند،خدا می داند..."تعارف نداریم،ما هم از این منظر نسبت به اجدادمان افت کرده ایم.
اگر در شهر روان شوید در هر قدم مردمی را می بینید عبوس و بی حوصله و ترشرو و بی ادب و متقلب!هیچ کس با روی خوش با دیگری برخورد نمی کند،مگر این که نفعی داشته باشد.
جامعه ما از نارسایی های پایه ای و پارادوکس ها رنج می برد.این اختلال و نارسایی ها زیانش تنها به اقتصاد ختم نمی شود و دامنه آن همه شئون فرهنگی و اجتماعی را نیز در برمی گیرد و اعتبار تمدنی یک کشور را مخدوش می کند.
از رفتارهای فردی ایرانی ها که بگذریم ، اوضاع اجتماعی و فساد اداری و اختلاس و ارتشا نیز مناسب و در شان جامعه ما نیست.
چند سال پیش آماری را درباره پولشویی در ایران می خواندم که نشان می داد ما بعد از دو کشور افریقایی در رده سوم آلودگی به فساد مالی و رشوه خواری هستیم.
شاهد از غیب هم نمی خواهد تا ثابت کند ما سلامت مالی نداریم،همین پرونده های خاوری و مه آفرید امیرمنصور و بیمه(که دامنه آن تا نفر دوم کابینه هم کشیده شده) کافیست تا بدانیم چه ارقام میلیاردی جابه جا می شود!
گسترش رشوه و فساد مالی هیچ نفعی برای افراد جامعه ندارد و فقط رشوه گیرنده و رشوه دهنده به منفعتی می رسند. فساد و رشوه خواری باعث افزایش هزینه های تولید و خدمات می شود و مهم تر از آن مبانی اخلاقی جامعه را از بین می برد.
نبود مشارکت جمعی و آینده نگری به همراه رسوبات لمپنیسم در ما،در کنار روحیه قانون شکنی ایرانی ها باعث شده از مقابله با قانون و مقررات نیم بندمان لذت ببریم و به نوعی به مبارزه منفی و انتقام جویی از دولت دست بزنیم.
برخی از ما رانت خوار و سهم خواهیم.همین سهم خواهی ، ما را دچار این تصور می کند که باید از سهم و حق مان را از جامعه بگیریم؛در صورتی که از راه های قانونی نشد،از روش های غیرقانونی و خلاف به مقصود می رسیم.
گاه عده ای مجرم را هم دستگیر می کنند،اما مهم تر از دستگیری مجرم و تشکیل دادگاه و محکمه باید کاری کنیم که جامعه جرم زا نشود.
کشور زمانی می تواند به خود ببالد که موجبات جرم زایی را از طریق اجرای عدالت اجتماعی و اقتصادی کم کند و گرنه ما حالا حالاها خبر زورگیری و سرقت و اختلاس و تجاوز به عنف و مانند این ها را خواهیم شنید.
از مثال های ابتدای مطلب(ماجرای درگیری لفظی و زباله در طبیعت ریختن)تا موارد اخیر یادداشت، می خواهم به این نتیجه برسم که نشانه هایی از رهاشدگی در جامعه ما دیده می شود؛گویی که فردایی در کار نیست و هر چه است منفعت امروز ماست.
هماهنگی و تعاون را جایی سراغ نداریم و معلوم نیست کشور روی چه ریل فکری دارد می چرخد! همین می شود که مردم در خانه خود به نوعی رفتار می کنند و در بیرون نوعی دیگر،بچه ها در مدرسه یک چیز یاد می گیرند و در خانه آموزشی دیگر می بینند.این دوگانگی در رفتار نیروها را هدر می دهد.
رسانه ها نیز مشغول سرگرم کردن و تبلیغات اند و کمکی به بهبود اوضاع نمی کنند.به همین دلیل نوعی حالت دمدمی در کشور فراگیر شده است و هر کس می خواهد روزانه کار خود را پیش ببرد،ولو به زیان دیگران باشد.
ایران کشوری است که طی زمان های گذشته برای خود اعتباری جمع کرده،همه چیز را می توان با پول و نفت خرید،غیر از اعتبار.
حاج زین العابدین مراغه ای،بازرگان وطن پرست ایرانی سال ها در مصر واستانبول تجارت می کرد.او زمان ناصرالدین شاه به ایران سفر کرد و چند تن از وزرا را دید تا بگوید دنیا بر کدام اصول و محور می گردد و شاهان و مملکت داران ما چه می کنند!
او از این سفر و مذاکرات جز کتک خوردن و مضروب شدن از دست وزیر جنگ دولت ناصری چیزی ندید.ماحصل سفرش را در کتابی نوشت به نام"سیاحت نامه ابراهیم بیگ" که همین الان هم اگر آن را بخوانی انگار تازگی دارد و کتاب همه اعصار است.
نوشته را با سطرهایی از همین کتاب به پایان می برم:
"...در ایران قانون کجاست؟نظام چه می کند؟آدم مست را می گیرند،جرمانه می کنند و خودشان همان جریمه را که از شرابخوار گرفته اند به بهای شراب داده،علانیه می فروشند! در ایران ما روی کاغذ یک حرف به اسم قانون نیست.
مردکه می رود به اختیار سرباز می شود که به همه کس تعدی و قولچماقی کند.چهل سال است چهل کارخلانه در ایران بنا نهاده اند:کرباس،بلور،چینی،یخ،زری،کبریت،شکر،ماهوت و...هی پول است که به فرنگستان برای فلان ماشین و فلان اسباب می رود و در ایران بیکاری می افتد.پول رفته،چه آمده معلوم نیست!
هیچ کس نیست که بفهمد دولت ایران طالب چه هنر است.اصلاح این عیب بزرگ با تاسیس دارالفنون نمی شود.تحصیل مناصب را باید مشخص نمود،یعنی قانون گذاشته شود که کسی به فلان رتبه عالیه و منصب،عروج نتواند کرد الا به تحصیل فلان علوم؛لکن اکنون سرتیپ شدن بسته به وجود هزار تومان و حکومت فلان شهر بسته به ده هزار تومان است..."
*تیتر یادداشت اشاره به این مصرع حافظ دارد:گره به باد مزن،گرچه بر مراد رود. نیز عنوان مطلبی است از دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن در مجله هستی،پاییز 1385.