شنبه 7 مرداد 1391-22:45

تئاتر در خدمت آیین

نگاهی به نمایش مازرون بهشته؛تفکر نویسنده و کارگردان در طراحی حرکات موزون و نواهای خوش مازندرانی که نمایش را به نمایش های «اپرت» نزدیک می کرد، جلوه خاصی به اجرای نمایش بخشید و ریتم تندی را به نمایش داد.


مازندنومه؛یادداشت مهمان،حمیدرضا گل محمدی،کارشناس نمایش:برای دیدن نمایش «مازرون بهشته» به نویسندگی و کارگردانی بهزاد شاهنده-نویسنده و کارگردان و سرپرست گروه کله ونگ ساری در اولین شب اجرایش در بهشهر به سالن آمفی تئاتر مجتمع فرهنگی هنری بصیرت این شهر رفتم.

شاهنده سال هاست علاوه بر بازیگری و کارگردانی نمایش،فعالیت های خود را در حوزه فرهنگ بومی و آیین ها و مراسم مازندرانی متمرکز کرده و نمایشنامه های متعددی را پس از پیروزی انقلاب اسلامی از قبیل «گل آقا در جنگل دوستی ها» در سال 73، «آل » در سال 80 ، «هراس» در سال 81 و هم اکنون «مازرون بهشته » را روی صحنه برده است.

تازه ترین کار این کارگردان در شهرهای ساری و جویبار به اجرا در آمد و اکنون هم این نمایش در شهرستان بهشهر روی صحنه رفته است.

 مازرون بهشته به استاد و همسرش که دکترای جامعه شناسی دارد می پردازد که درصد انتقال فرهنگ بومی و آیینی مازندران به شاگردان شان هستند.

 قصه از آنجا آغاز می شود که شاگردان در محضر استاد و همسرش در فضای بسیار صمیمی روستایی منزل استاد که سازه آن چوبی و به شکل «کیمه نفار» از سازه های روستایی مناطق مازندران است جهت عیادت حضور پیدا کرده تا اینکه در لحظات پایانی زندگی استاد هدیه ای برایش بیاورند و آن هدیده چیزی نیست جز پس دادن درس در محضر استاد در لحظات پایان عمرش.

 استاد و همسرش به بازگو کردن و پرسیدن یک به یک آیین های فراموش شده که فقط مکتوب در دل تاریخ است می پردازند و شاگردانش آئين‌ های مختلف خيش‌كشی«شخم ‌زدن زمين»، صيادی«توركشی از دريا«، ونوشه‌گردی«به دنبال بنفشه گشتن«، افتوخواهی«آفتاب‌خواهی»، وارش‌خواهی«دعای باران«، نشا، كاير«همياری»، آمی‌دتر جان«دختر عموجان»، خواستگاری و دار زنون«زدن درخت»، شوپه«شب گردی» و آئين ماه رمضان را نزد استاد اجرا می کنند.

پس از اجرای آیین ها توسط شاگردان ، استاد با آرامش خاطر در کیمه حضور پیدا کرده و قلبش از کار می ایستد. همسر و شاگردان استاد بادیدن این وضعیت به زاری می پردازند. در این حین کودکی از میان جمعیت می گذرد و به کیمه استاد رفته و عصای استاد را بردستانش می گیرد و از همسر استاد می خواهد که عصای استاد از آن او باشد.

تابلوی بسیار زیبای آغازین نمایش که در بدو ورود تماشاگران با نوای خوش موسیقی با کلام مازندرانی و فضایی متوازن و متعادل همراه است، آغازی دلنشین را برای تماشاگران به ارمغان می آورد.

 با کنار زده شدن پرده در زمان شروع نمایش طراحی صحنه بسیار مناسب و زیبا و پر معنی با بافت روستایی مازندران، که تلفیقی از جنگل و دشت و صحرا را به همراه دارد ، محیط جغرافیایی و معماری خاص مناطق کوهستانی جنگلی مازندران تداعی می کند.

 لوازم صحنه نیز با چینش خوب در صحنه جهت استفاده در مراسم های آیینی چشمان تماشاگران را نوازش می دهد و استفاده مناسب از لوازم صحنه نیز از دیگر حسن های این نمایش است.

شکست فضای صحنه و دیوار چهارم و ورود بازیگران جهت برداشتن لوازم صحنه ای که در فضای پایین صحنه و در بخش تماشاگران چیده شده،گویای آمیخته بودن این نمایش با مردم است.

طراحی لباس مناسب مردان و زنان روستایی، که در مردان بیشتر به مناطق کوهستانی و جنگلی مازندران نزدیک است، بسیار چشم نواز بوده، در لباس زنان رعایت مناطق کوهستانی، جنگلی و جلگه ای شده است.

 تفکر نویسنده و کارگردان در طراحی حرکات موزون و نواهای خوش مازندرانی که نمایش را به نمایش های «اپرت» نزدیک می کرد، جلوه خاصی به اجرای نمایش بخشید و ریتم تندی را نمایش داد.

 با وجود اینکه مدت نمایش به یک ساعت و بیست دقیقه آن هم از ساعت 10 تا 20/11 شب طول کشید و سالن هم گرم بود، اما از خستگی تماشاگران بهشهری خبری نبود.

نمایش از نور پردازی خاصی بهرمند نبود و از نور تخت استفاده شده بود، گویی نیاز به نور پردازی خاصی نداشت.

  از دیگر حسن های کار، موسیقی زنده و استفاده از لله وا ، دسر کتن ، زنگوله و نواهای زیبای مازندرانی است، اما ای کاش در اجرای آیین کشتی لوچو  از «دسر کتن» ، «سرنا» و یا «قرنه» استفاده می شد.

با توجه به اینکه نمایش از بار دراماتیکی قوی برخوردار نبود، توانسته بود پیام خود را در حد عالی به بیننده انتقال دهد.

به عقیده من هر آیین تصویر کشیده شده خود یک نمایش جداگانه است و می تواند به طور مجزا به مناسبت های خاص خود به به اجرا در آید و ما شاهد آن هستیم که نویسنده با مهارت خاصی تمامی این آیین ها را به طور لوح فشرده به مخاطبان ارایه داد.

و اما درباره بازیگران؛ استاد نماد پیران و قدیمی های مازندران که درون صندوقچه دلش رازهای فرهنگ مازندران نهفته شده است و دغدغه انتقال آنها را به نسل جدید دارد.

نویسنده تهی شدن این مرز و بوم را از این آیین ها نابودی فرهنگ اصیل مازندرانی و از خود بیگانه شدن می داند که در طول نمایش لحظه ای او را در آرامش قرار نمی دهد.

 همسر استاد که دکترای جامعه شناسی دارد، نماد قشر تحصیل کرده متعهدی است که به یاری استاد یعنی همان پیران و قدیمی ها پرداخته است.او در این نمایش تلنگری می زند بر قشر فرهیخته که هشیار باشند.

شاگردان نماد عامه مردم هستند که باید متعهدانه در مقابل این تهاجم فرهنگی ایستادگی کرده، تا این فرهنگی غنی جاودانه باقی بماند.

 ایستادن قلب استاد و فرا رسیدن مرگ وی نشانی از نابودی آیین ها و رسوم را در بر دارد.

در لحظات پایانی نمایش،بازیگر خردسالی به سوی مکان استاد که در بلند ترین نقطه صحنه بود می رود و عصای استاد را بر می دارد و از همسر او می خواهد که عصا از آن او باشد که این دغدغه نویسنده را جهت انتقال آیین ها به نسل جدید می رساند.

 این قطعه از نمایش مرا به یاد سکانسی از فیلم عمر مختار می اندازد که پس از اعدام او(که همانند مرگ استاد در بلند ترین نقطه قرار دارد) کودکی به زیر جنازه او می رود و عینکش را بر می دارد تا ادامه دهنده راه او باشد.

ای‌میل نویسنده:kadoazin@yahoo.com