يکشنبه 19 آذر 1391-19:22

بررسی ریشه شناسی 15 لغت مازندرانی

 آرشه،اجیک،جخت،فیه،کته،گنه،مر،نوج،وینگوم و...


مازندنومه؛علی ذبیحی،پژوهشگر،آمل:سنگ بنای ریشه‌شناسی واژگان مازندرانی (طبری) را به طور اختصاصی صادق کیا با تصحیح متنی از دورة قاجار با عنوان « نصاب طبری »(1326) از میرتیمور قاجار و بررسی جداگانه و ریشه شناسانة لغات آن گذاشت و - با آنکه در آن زمان متون و کتب چندانی در زمینة زبان های ایرانی باستان و نو انتشار نیافته بود - محمد معین در حواشی « برهان قاطع » و جلال خالقی مطلق در افزوده هایش بر ترجمة « اساس اشتقاق فارسی » - با اقتباس لغاتش- بر آن صحه گذاشتند.

 اما پیش از او محمدعلی داعی الاسلام در فرهنگ پنج جلدی نظام (1305) در ذیل برخی مدخل ها از لغات مازندرانی شاهد مثال می آورد.

 گام های پسین را – نه در معنای ریشه شناسی مطلق بلکه به صورت شواهد تک زبانه - پس از سالیانی مدید حجازی کناری با چاپ کتاب « واژه های مازندرانی و ریشه های باستانی آنها »(1374) و با وقفه ای دیگر درویش علی کولایی با اثر « مازندرانی و سنسکریت کلاسیک »(1387) برداشتند.

به جز موارد یاد شده کتاب های « پژوهشی در زمینة نام های باستانی مازندران »(1372) از حجازی کناری ؛ « ساری و آغاز تمدن برنج»(1385) از کولایی و دو اثر مشابه « پژوهشی در نام آبادی های بهشهر و گلوگاه ؛ و ساری »(1390) به قلم مختار عظیمی به عنوان آثار ریشه گونه در کنار موارد فوق منتشر شدند.

 عظیمی همچنین در کتاب واژه های طبری اشعار نیما یوشیج در ستونی جداگانه به گذشتة این لغات نیز اشاراتی داشت.

 مولفان جلد اول « واژه نامة بزرگ تبری » در سال 1377 با ارائة جدول همانندی های لغت تبری به پهلوی و برعکس و سپس در سال 1381 با صفحه آرایی جدید و انتشار کامل اثر در پنج جلد(در واقع چهار جلد) در پاره ای از مدخل ها نگاهی موجز به صورت های پهلوی و گاهی اوستایی و فارسی باستان داشتند.

در سال 1386 واهه دومانیان کتاب « لوتر سلیری » را - که حاصل تلاش دهة پنجاه صادق کیا در جمع آوری زبان مسگرهای منطقة قَزَنچاهِ شهرستان فیروزکوه بود - منتشر کرد.

 بخش چهارم این کتاب گذری کوتاه بر ریشة برخی واژگان مشترک سلیری و مازندرانی دارد که اثری بسیار مختصر است. در سال 1389 هم محمدحسن دوست کتاب « فرهنگ تطبیقی- موضوعی زبان ها و گویش های ایرانی نو » را به بازار نشر روانه کرد که مازندرانی یکی از زبان های مورد استناد کتاب است.

بخش دیگری از این دست آثار را باید در بین پایان نامه های دانشجویان تحصیلات تکمیلی دنبال کرد. اما براساس کتب و مقالات منتشره در سال های1380 الی 1388 و وبگاه پایان نامه های دانشگاهی ایران که به چکیده و فهرست پایان نامه های دانشگاهی از آغاز پرداخته اند در زمینة گویش شناسی و زبان شناسی و فرهنگ نگاری به جز مواردی همچون « مقایسه دستوری گویش مازندرانی با زبانهای ایرانی میانه غربی» از مهدی شاکری(1389) و « واژگان روسی دخیل در مازندرانی » از خانم مهنا سیدآقایی‌رضایی(1390) و موارد مشابه دیگر ، به طور اختصاصی سه اثر با عنوان « پژوهشی ریشه‌شناسانه در گویش مازندرانی(سورکی)» از مهدی شمشیری(کارشناسی ارشد فرهنگ و زبان های باستانی، دانشگاه شیراز، 1374) و « واژگان گویش مازندرانی و معادل فارسی آنها و حتی الامکان ریشه یابی هر یک » از احمد نعیمی( کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه فردوسی مشهد، 1377)،« پیوند واژگان گویش مازندرانی با زبان های هند و اروپایی، سنسکریت، ایرانی باستان و ... »، از وارنا قبادی (کارشناسی ارشد دانشگاه آزاد اسلامی تهران مرکز)- عکس گویش های بسیار محدودتری همچون گنابادی و خنجی - اثر قابل ملاحظه ای وجود ندارد.

 ضمن اینکه در صورت وجود مواردی معدود از این‌گونه پژوهش هایِ زبانی به دلیل منتشر نشدن پایان نامه ها، دسترسی به آنها تقریباً به دایرة پژوهش های دانشجویی در دانشگاه ها محدود می گردد.

 به این موارد باید سرفصل های تطبیقی و کوتاه برخی از کتاب ها و همچنین مقالات گوناگونی که در زمینة جاینام ها، دستور و واژگان امروز و دیروز زبان مازندرانی (طبری) - واحیاناً تاریخ مازندران در داخل و خارج - به چاپ رسیدند و مطالبی که به نقد و معرفی آثار بومی و ملاحظاتی بر زبان مازندرانی و همچنین شعر، نثر و لغات این زبان در فرهنگ ها و متون کهن فارسیِ نو اختصاص یافته اند را به عنوان مواد زبانی افزود.

 موارد یاد شده ضمن اینکه پاسخ نیازهای ریشه شناسیِ لغوی جامعة پژوهشی را ندادند بیانگر فقدان پژوهش در قالب بررسی های تطبیقی، تاریخی و ریشه شناختی زبان مازندرانی است. با آنکه در سال های اخیر برخی پژوهشگران علاقه مند و جوانان تحصیل کرده - همچون فخرالدین سورتیجی، علی اعظم حیدری، لطفی نوذری و رحیم موسوی و...- به صورت مستقل در صدد رفع پاره‌ای از این کاستی ها برآمدند اما تا انتشار آثارشان نمی توان داوری و اظهار نظر قطعی نمود.

 در مورد گفتار حاضر: گفتار حاضر گزیده ای موردی از لغات مازندرانی با حفظ اصالت و بومی گرایی واژگان است که به منظور نقد و اظهار نظر و بررسی چگونگی روش های استنادی آن عرضه می شود. لذا راهنمایی‌های شما چراغ راه خواهد بود. لازم به ذکر است داده های ریشه ای و همانندهای واژگانی در این گفتار به طور اجمال در محدودة زبان ها و گویش های ایرانی از باستان تا نو بوده و حجم شواهد و ارجاع به ریز منابع برای ارائه در « مازندنومه » مختصر شده است. 

بررسی واژه ها

( در آوانویسی معدودی از کلمات به دلیل در دست نبودن برخی نشانه های آوایی خاص آن زبان از نشانه های نزدیک به نشانة اصلی استفاده شده است.)

1- آرشه âršә?: فرآورده¬ای است که از حرارت دادن پنیر یا سرشیر با افزودن آرد حاصل می¬شود و با عسل یا شکر می خورند.

دیگر صورتهای تلفظی: آروشه، آیشه، ریشه، رشه (نصری اشرفی،1381: 14) مترجمان متون پهلوی این لغت را - با این که در متن درخت آسوریک در قسمت فرآورده های لبنی آمده است- حلوا ترجمه کردند که چندان صحیح به نظر نمی رسد.

پهلوی frušag : افروشه، نام حلوایی؟ است، فارسی میانه مانوی prwšg (مکنزی،1379: 75) afrōšak ؛ (نوابی،1363، 95) ختنی (*fraušma-/*frušma-*) phrrūma-: آغوز، فلّه ؛ افتری roš ؛ کرینگان herš(حسن دوست،1389: 553) سمنانی و سرخه ای âruše ؛ سنگسریâriše (ستوده،1342: 4) پشتو waržә شیر اول حیوان نوزائیده، آغوز ؛ خوارزمی’frwšyk ؛ ایرانی باستانی *fraušaka مشتق از ریشۀ frauš- فشرده، له¬کردن، سفت¬کردن، غلیظ کردن ؛ هند و اروپایی *Pel ؛ در فارسی هَرَش و هُرشه: شیر حیوان نوزائید (با تبدیلfr به hr) (حسن دوست،1383: 106) همین گونه تبدیل را برای آرشه در نظر بگیرید.

 2 – اجیک ajik?: کرم خاکی دیگرصورت های تلفظی: انجیک، جیک (نصری اشرفی، 1381: 56)، اَژیک. هم ریشه است با واژة اژدها در زبان فارسی. پارسی میانه تورفانی uzdahāg و azdahāg (بویس، 1386: 34و37) پارتی مانوی haž : اژدها، مار ( رضائی باغ بیدی، 1390: 99 و 153) ؛ پهلویiž ، až ، az: اژدها (فره وشی2،1381: 27 ؛ مکنزی1379: 48) پراچی haždār : اژدر، مار ؛ ونجی yus : مار ؛ مونجی yīž ؛ خوارزمی yyz (حسن دوست،1389: 304) پارتی ažδahāg ؛ اوستایی aži : مار ؛ یغنابی و یدغا žĪ ؛ سغدی zδxh : مار ؛ ایرانی باستان *aži ؛ هند و اروپایی gŲhi* درکنار*eĝhi-) و *egŲhi-) مار، کرم ؛ گیلکیajik (حسن دوست،1383: 84 ؛ حسن¬دوست،1380: 163) سنجیده شود با واژه¬های مازندرانی: ašlag? : نوعی مار غیر سمی که با باز کردن شکم خود حشرات را به دام می اندازد ؛ әzi? : حشره ای شبیه سرگین گردان اما بسیار ریز و مخرب که برنج سفید را پوک می‌کند.

 3- اوله ulә? : تاول فارسی میانه ā-bilag : آبله ؛ از اوستایی brāz- : درخشیدن ؛ فارسی باستان *ābŗdaka از ریشه bŗd : تابیدن، درخشیدن (حسن دوست،1383: 6) پهلوی اشکانی brāzāg (*brāzāka) صفت درخشان، مقایسه کنید با سکایی balj درخشیدن و خوارزمی ’βr’z (*ā-brāza) روشن شدن (منصوری؛1384: 94 و95) ماده مضارع brāz- از ایرانی باستان brāz-a مشتق از ریشه هند و اروپایی *bhrẽĝ (منصوری،1387: 60) پهلوی brēzan : اجاق، کوره، فارسی میانه مانوی bryzn (مکنزی، 1379: 54) سنجیده شود با لغات مازندرانی âflә? : آبله ؛ bal : زبانه آتش ؛ balem : خاکستر معلق آتش

4- بتفس batәfәs: تفسیده این لغت از ریشه tap به معنی گرم بودن است. ایرانی باستان *taf-s-a (s نشانه¬ای بود برای ساختن ماده آغازی از ریشه tap : گرم شدن) فارسی میانه tab ، tāp (ابوالقاسمی،1373: 46) تاجیکی taspidan : زیاد گرم کردن، تفسیدن ؛ بلوچی thafs ؛ آسی tafs ؛ سغدی tβs: گرم شدن ؛ سکایی ttaus- (*tafsaka-*): داغ شدن ؛ اوستایی tafsa (حسن دوست،1383: 343) خوارزمی bdfs ؛ یزغلامی tifs : مشتعل شدن(منصوری،1387: 106) هند و اروپایی *tep (نورائی،1378: 473) تپ (تاپَ، تَفْسَ، تَپْتَ): تابیدن، تافتن (تفتن)، تفسیدن، تپیدن، (از این ریشه: تب، تاب، تابه، تو، تف، تفس، تپ، تپاک، تپش) (مقدم،1342: 45) سنجیده شود با مازندرانی: tu : سوزش، گرما، تب ؛ tehen : تابه ؛(*tu?ә sari nun* tusaynun) *tu?ә* tu : تابه ( نانی که روی تابه فلزی مخصوص می پزند) ؛ tәfâ : گوشت ریسه شده که در آفتاب خشک می کنند تا ماندگاری آن زیاد شود. «پیشوند ba/e منتج از bē فارسی میانه است.

در فارسی میانه ادات فعلی bē می تواند در برابر تقریباً جمیع صورت های فعل درآید بدون آنکه معنی آنها را به طور محسوس تغییر دهد.

در ارتباط با نقش و موقعیت این ادات فعلی تنها می توان گفت که بیش از سایر ادات فعلی آمده است. همچنین احتمال دارد که bē فارسی میانه برابر (bā+iŧ) bōiŧ ادات تاکید و اطمینانِ اوستائی جوان، باشد که پس از نخستین واژة (اسم، ضمیر) جمله می آید، جزء bā خود ادات تاکیدِ اطمینانِ اوستایی است که پس از نخستین واژة (به ویژه واژه با نواخت زیر) جمله و پس از فعل، اسم، ضمیر، قید و جزء آن می آید و مشتق از ادات، به ویژه ادات تاکید و اطمینانِ، *bhð ، *bhỗ هندواروپایی است. در مسیر تحول کلمات یک هجایی اوستایی مختوم به -ŧ ، این نشانه در دوران فارسی میانه ساقط شده است، مانند nōiŧ به nē و bōiŧ به bē و جز آن»(دومانیان،1386: 18 و19) همچنین نگاه کنید به ( آژیده مقدم ،1384)

5- جخت Jaxt : عطسۀ جفت، دو بار عطسة پشت سر هم پهلوی Juxtag و Juxt : جفت ؛ -juftan : هم بستر شدن (بهار،1345: 381) yuxt ، yuxtak (فره وشی2،1381: 168) پارتی ywxt (مکنزی،1379: 95) پارسی میانه تورفانی jōg : جفت (بویس،1386: 85) فارسی جُفت ؛ پشتو juxt : تمام، درست ؛ بلوچی قرضی juft ؛ کردی قرضی jot- ، čūxt ؛ زبور پهلوی ywxt ؛ ریشه اوستایی yǚxta : یک جفت اسب، yaog : به یوغ کشیدن از ریشه: yug : yaug- جفت کردن، بستن (رواقی،1381: 112) ایرانی باستان *yaux-ta . yaug به معنی متصل کردن صورت اصلیyaux است. مشتق از ریشه هند و اروپایی *įeu-g- : به هم بستن – وصل کردن. سغدی مسیحی yūγd: یوغ- جفت (منصوری،1384: 216) یَوگ (یُوگْ، یُنگْه، یُجْیَ، یُوخْتَ، یَوخْشْتَیْ، یُقِذَ): جفت کردن یا شدن، زیریوغ (جوغ، جغ) گذشتن و به یوغ بستن. (مقدم،1342: 27)

6- شاب bšâ : گام پهلوی šipāk ، apš- : جستن، پرتاب ؛ اوستایی xšvaewā: جستن (نوابی،1374: 92 شماره 75) bāgēš: شیوا، خزنده، پرجهش (مقایسه کنید با مارشیبا: مار جهنده) فارسی باستان *xšaipa یا *xšvaipa-? (طاووسی،1372: 205) پهلوی šēb : تند رفتن، پریشان شدن (مکنزی،13:1379) در نوشته-های مانوی šēban : راه (ابوالقاسمی،1374: 215) فارسی میانه مانوی: šēb : لرزیدن، آشفته بودن (منصوری،1384: 400) از ریشه ایرانی باستان -*xšvaipa (حسن دوست،1383: 31) سغدی xwšyp : تازیانه (رواقی،1381: 248) هند و اروپایی ksųeip : انداختن، به حرکت در آوردن ؛ وخی visiv- : جاروب کردن، رُفتن (*abi-xšvaib) (منصوری،1387: 9) مقاسیه کنید با بلوچی šēp-mār : افعی

 7- شنو šәnu : تکان - لرزش فارسی میانه ماده مضارع جنباندن šan- از ایرانی باستان *šān-a از ریشه šan: تکان دادن ؛ پارتی šān ؛ سغدی šn، šnny در šnny – z’y: زمین لرزه ؛ خوارزمی šnŷ: لرزیدن (**šanya) ؛ پشتو šanēdәl : لرزیدن ؛ هند و اروپایی *ksen ؛ در فارسی شانه : جست و خیز اسب را گویند. (حسن-دوست،1383: 113) مقایسه کنید با اوستایی šanman ( šan-* ): پرتاب و سکایی sāň : به سوی پائین تکان دادن (منصوری،1384: 397)

8- فیه fiyә : پارو - بیل چوبی در کتاب السامی فی الاسامی آمده است: المِجْدَف و المِجداف: فه کشتی (رواقی،1381: 272و509) خوارزمی fyk ؛ ختنی phvai ؛ افتری xuye ؛ برتنگی fay ؛ هرزندی hiya ؛ اشکاشمی fai ؛ مونجی fiyo ؛ روشانی fay ؛ سریکلی fay ؛ شغنی fiy ، f(i)yak ، fay ؛ سنگلیچی fī ؛ تاجیکی fi ؛ ولاترویی fiä ؛ ونجی fi ؛ یغنابی fik ، feh ؛ زفره ای xāvé ؛ یزغلامی uč-fay (حسن دوست،1389: ) تاتی fia و xoya ، xuya ، xiyya : پارو ؛ تالشی xiyya ؛ آسی دیگوری fijjagā fijjag؛ آسی ایرونی fyjag ، fyjjag ، fijjag : بیل ؛ وخی pēi ؛ پراچی phi ؛ یدغه¬ای fia ؛ هند و اروپایی (s)p(h)ei : تیز بودن ، نوک دار بودن (رواقی،1381: 272)

9- کته kəte : بچه برخی از حیوانات و ماکیان ؛ به کنایه برای انسان هم به کار می رود. دیگر صورت های تلفظی: کاته، کُته، کُئته (نصری اشرفی،1381: 1620) مأخوذ از فارسی میانه kutak/kotak : کودک ؛ اوستایی kutaka: کوچک ؛ فارسی باستان *kauta ؛ ایرانی باستان *kvataka ؛ بلوچی kund : کوتاه (رواقی، 1381: 294) مقایسه کنید با سغدی kwt(y) (kut) : سگ ؛ سنگلجی kuδ ؛ شغنی kud ؛ گیلکی kutāy : پسر بچه و kute : توله (حسن دوست،1380: 167) هند و اروپایی *kut (نورائی،1378: 258) سنگسری kotâ ؛ شهمیرزاد kote (ستوده،1342: 289 و 291) تالشی keta ؛ افتری kote(حسن دوست،1389: 31) فارسی: کودک سنجیده شود با مازندرانی tutak : نان کوچک این واژه از جمله واژه¬هایی است که مسیر جداگانه تحول زبان های مازندرانی و فارسی را نشان می¬دهد.

 10- کلشر kalšer : چوب آتش کاو صورت تلفظی دیگر kalčer این لغت از دو جزء کَل + شِر تشکیل شده است. جزء اول کَل kal هم خانوادة ایرانی باستان - *karaka اجاق که در مازندرانی kalə نامیده می¬شود.

 از ریشة ایرانی باستان kar- : سوختن، درخشیدن (حسن دوست،1383: 167) سغدی’nk’yr- ( kar-* *ham-kāriya-*): خاکسترگاه ؛ وخی angišt : زغال(*ham-krta*) (رواقی،1381: 34) سنجیده شود با لغات مازندرانی جزء اول kəlvâ : نانی که در زیر خاکستر می¬¬پزند، Kəlen : خاکستر آتش. همچنین ?angәšt به معنی زغال گداخته. جزء دوم شِر šer برابر است با آشور در جزء دوم ترکیب آتش آشور به معنی ابزاری که با آن آتش و زغال را زیر و رو می¬کنند.

 همچنین است تنورآشور و دوات آشور. آشور بن مضارع از آشوردن. اشتقاق این واژه دقیقاً معلوم نیست اما احتمالاً در ارتباط است با: خوارزمی bs’ry: هم زدن از ریشه sar: آمیختن (رواقی،1381: 13) سکایی: śūr : درد کشیدن، عذاب کشیدن. śuda : درد، رنج ؛ احتمال دارد این لغت با لغات آسی ایرونی sūryn و آسی دیگوری sorun: راندن، دواندن، تعقیب کردن ارتباط داشته باشد.(منصوری،1384: 11 و 198)

11- گَنّه ganne : برخورد می کند، اصابت می کند. وجه مصدری این واژه بَنّسّن stan*) bannәssanә(bәgand : اصابت کردن، می باشد.

 این لغت از ریشه gan اوستایی مشتق شده که در فارسی زدن می باشد. پهلوی zan : زن ، zadan : زدن ، کوفتن ؛ فارسی میانه مانوی zn وzdn ؛ پارتی میانه مانوی jn (žan-)؛ سغدی مانوی jn (*jana-*): نواخت آلت موسیقی از ریشه اوستایی gan/ jan ؛ فارسی باستان jan، زدن ؛ سکایی ختنی jsan: کشتن ؛ هند و اروپایی آغازین *gUhen ؛ زن از ایرانی باستان *jana از ریشه gan: زدن، کشتن ؛ پراچی: jan: کشتن ؛ بلوچی: janag : زدن (منصوری،1387: 165) بلخی (*jana*) zin ؛ کومزاری zany- ؛ یرنی gon-/gon ؛ زازا (gan-*) jinen-/jināyiš (حسن دوست،1389: 852 و 854) گیلکی ganastan : برخورد، اصابت کردن(مرعشی،1382: 378) گَن(جَن، قْن، جَ، جَقْن، جَیْنی، جَتَ، جَثْوَ، قِنَم، قْنای) : زدن (با پیشوند، اوژدن: جنگ و جدل کردن) (مقدم، 1342 : 24) سنجیده شود با لغات مازندرانی بخش اول jingâ : محل خرمن کوبی وجزء دوم kərm-ə jən : کرم زده، کرمو(کِرمِژِن در گویش کردی کلیایی به معنی انگور کرم زده است) همچنین مقایسه کنید با بخش دوم واژة کَرجین به معنی خرمن کوب در کرمانی

 12 - مَر mar : واحد شمارش به میزان یکصد عدد صورتهای دیگر آن marә و marâ است.

 در مقامات حریری « مره گوی » به معنی زیاده گوی آمده است. (رواقی،1381: 328) پارسی میانه تورفانی mar : شماره (بویس،1386: 96) پهلوی marag: شمار، عدد، از ریشه اوستایی mar (رواقی،1381: 328) ریشه ایرانی باستانmar : فکر کردن، به یاد آوردن ؛ سکایی patämar : خبر دادن ؛ هندواروپایی *(s)mer (حسن دوست،1383: 51) ختنی (*hišmāra-*)sumār- : شمردن ؛ بلوچی mār-/mārita (حسن دوست،1389: 874) سغدیšmār : شمردن ، بررسی کردن، مشتق از ریشه *hišmar از ریشه smar. (زرشناس،1387: 262) خوارزمی mr- : شمردن ( *mara- ) اورموری amar ( *a-mar ) ؛ یدغا imar : شمردن ؛ (منصوری،1387: 20) مَر (مَرَ، هیشمَر، مَیرِیَ، مِرِتَ، مِرِثرای، مِرِتَم، مِمَرَ) : به یاد داشتن، به یادآوردن، شمردن، برشمردن، مردد کردن، از این ریشه: مر، ماره، شماره (با پیشوند) آمار (مقدم، 1342: 72). در لغت نامه های معتبری همچون دهخدا و سخن، « مر » عربی دانسته شده که معنی بار و دفعه می دهد اما صحیح آن فارسی است که وارد زبان عربی شده است.(نقل به اختصار از: خطیبی، 1388: 59-61) سنجیده شود با مازندرانی bәšmârәssan : شمردن

 13- نوج nuj : جوانه پهلوی nōg (*navaka-*nōk): نو، تازه ؛ فارسی میانه ترفانی nwg، پازند: nō ؛ اوستایی náva- (طاووسی،1372: 284) nōg (صفت) نو و تازه از ایرانی باستان *nawaka : نو ؛ فارسی میانه مانوی nōg nōg : نو به نو، همیشه تازه ؛ پهلوی اشکانی nawāg : نو ، nawāg nawāg : نو به نو، همیشه تازه ؛ مقایسه کنید با سکایی navaka- : مبتدی، نوآموز ؛ سغدی بودایی و غیر دینی nawāk(u) : نو ، nawē : نو ؛ سغدی مسیحی و غیر دینی nōč : نو، نوین ؛ بلخی (*nawaka-*) nago/nogo : نو ؛ پشتو nawai: تازه ؛ آسی næwæg : نو ؛ بلوچی nōk و nōx : نو (منصوری،1384: 280 ) سغدی مانوی nōgrōč : نوروز (قریب،1383: 246) سریکلی nuj و nij ؛ سنگلجی nowōk ؛ ابوزیدآبادی nōq ؛ تاتی nűg؛ یدغه ای nowoγo ؛ یزغلامی nug’ (حسن دوست، 1389: 1018) هندواروپایی *newo (نورائی،1378، 334)

14- وینگوم Vingum : بادمجان دیگر صورت های تلفظی آن بِنکُم و بینگوم است. (نصری اشرفی،1381: 2038) این لغت از اصل هندی مأخوذ است و به زبان های دیگر راه یافته است. سنسکریت و پالی Vātingana بادمجان ؛ هندی baigan. روسی baklažán ، فرانسه aubergine، ایتالیایی petinciano (حسن-دوست،1383: 159) سمنانی ‎vangona ، سنگسری vengon (ستوده، 1342: 404) شوشتری bongum ؛ بهدینی یزد vodigum (حسن دوست،1389: 126)

15- هپراشت hәprâšt : افراشت صورت نوشتاری هپراشت و افراشت به خط پهلوی یکسان است. این لغت، مأخوذ از ایرانی شمالی غربی است. مضارع مازندرانی آن pәrâz و فعل امرش hәprâz است. پهلوی اشکانی abrâšt ؛ فارسی باستان abi-rās-ta ؛ ایرانی باستان *abi-rāš-ta از ریشه *rāz به معنی منظم کردن با برابر فارسی باستان rād : آراستن (ابوالقاسمی،1373: 29) اوستایی raz: آراستن ؛ سغدی fr’yz بال بردن ؛ خوارزمی hr’zŷ: دست یازیدن ؛ هندواروپایی *reg : راست، آراسته (حسن-دوست،1383: 105) سکایی rrāś : اداره کردن، حکومت کردن (*rāzaya-) ؛ آسی ایرونی arazyn ؛ آسی دیگوری arazun : مرتب کردن، مهیا کردن (منصوری،1387: 35) رَز (فارسی باستان رَو) (رازَی، رَشْتَ): در رج گذاشتن و نظم دادن (با پیشوند) افرازیدن (افراشتن، افراختن) (مقدم،1342: 31) سنجیده شود با مازندرانی hәressâ?an : ایستادن ؛ raj : مرتب، ترتیب، rajunә : نشانه روی کردن ؛ razem : نظم و سامان؛ جزء اول rajә girun : مراسمی زنانه بعد از عروسی که در آن روی ریسمانی لباس و رخت عروس را به ترتیب پهن می کنند، raje به همین معنی در برهان قاطع هم آمده است ؛ rajә : خطی صاف و افقی که برای جدا کردن محدودة اَندودن دیوار در کمرگاه آن ایجاد می کنند.

منابع:

1- ابوالقاسمی، محسن؛ 1373. ماده فعل های فارسی دری. تهران: ققنوس

 2- ابوالقاسمی، محسن؛ 1374. تاریخ زبان فارسی. تهران: سمت

 3- بویس، مری؛ 1386. واژه نامه مانوی. ترجمه امید بهبهانی، ابوالحسن تهامی؛ تهران: بندهش

 4- بهار، مهرداد؛ 1345. واژه نامه بندهش. تهران : بنیاد فرهنگ ایران

 5- حسن دوست، محمد؛ 1383. فرهنگ ریشه شناختی زبان فارسی، یک جلد( آ – ت )، تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی

 6- حسن دوست، محمد؛ 1389. فرهنگ تطبیقی- موضوعی زبان ها و گویش های ایرانی نو. تهران: فرهنگستان زبان وادب فارسی

 7- خطیبی، ابوالفضل؛ 1388. شاهنامه و فرهنگ نویسی. ویژه نامه فرهنگ نویسی، جلد دوم، تهران: فرهنگشتان زبان و ادب فارسی، صص40-63

8- دومانیان، واهه؛ 1386. لوترسلیری. تهران: پژوهشگاه علوم انسانی

9- رضائی باغ بیدی، حسن؛ (1390). واژه نامه موضوعی زبان های باستانی ایران، یک جلد( بدن انسان و جانوران)، تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی

10- رواقی، علی؛ 1381. ذیل فرهنگ های فارسی. تهران: هرمس

 11- ستوده، منوچهر؛ 1342. فرهنگ سمنانی، سرخه ای، لاسگردی، سنگسری، شهمیرزادی. تهران: دانشگاه تهران

 12- طاووسی، محمود؛ 1372. واژه نامه شایست نشایست. شیراز: دانشگاه شیراز

 13- قریب، بدرالزمان؛ 1383. فرهنگ سغدی. تهران: فرهنگان

 14- مرعشی، احمد؛ 1382. واژه نامه گیلکی. رشت: طاعتی

 15- مقدم، آژیده؛ 1384. ساختمان حرف اضافه منفرد در زبانهای پهلوی و فارسی میانه ترفانی، ویژه‌نامه زبان‌های ایرانی؛ جلد اول، شماره اول، تهران : فرهنگستان زبان و ادب فارسی، صص66- 96

16- مقدم، محمد؛ 1342. راهنمای ریشه فعل های ایرانی. تهران: علمی

 17- مکنزی، دیویدنیل؛ 1379. فرهنگ کوچک زبان پهلوی. ترجمه: مهشید میرفخرایی، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی

 18- منصوری، یداله؛ 1384. فرهنگ ریشه شناختی فعل های زبان پهلوی. تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی

19- منصوری، یداله؛ 1387. فرهنگ ریشه شناختی افعال زبان فارسی. تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی

 20- نصری اشرفی، جهانگیر و دیگران؛ 1381. واژه نامه بزرگ تبری. 5جلد، تهران: اشاره

 21- نوابی، ماهیار؛ 1363. درخت آسوریک. تهران: فروهر

 22- نوابی، ماهیار؛ 1374. یادگار زریران. تهران: اساطیر

 23- نورایی، علی؛ 1378. ریشه زبان فارسی. بی جا، بی نا. ( فایلPDF )

*(تفصیل این مقاله در تعداد لغات در نشریه فصل‌فرهنگ-1391- موسسه شمال‌پایدار آمل به چاپ رسیده است.)

ایمیل نویسنده: (azabihin@yahoo.com)