چهارشنبه 16 مرداد 1392-10:42
فرهنگ توپ پُر !
چرا نمی توانیم با گفتگو و تعامل منطقی با یکدیگر رفتار کنیم؟ /این مأموران بیمه به هیچ منطقی پای بند نیستند. هر چه بگویی حرف خودشان را می زنند. باید از همان اول گربه را دم حجله بکشی و دست بالا بگیری. اگر به آنان بخندی فکر می کنند چه شده. باید از همان اول با توپ پر جلو بروی تا حساب کار دست شان بیاید. اینجا اگر بخواهی لفظ قلم حرف بزنی و مودب باشی کارت زار است!
مازندنومه؛احسان شریعت،کارشناس ارشد جامعه شناسی:گاهی وقت ها از مردم می شنوم که می گویند «اگر وارد اداره ای شدی از همان اول با توپ پر وارد شو و با عصبانیت و داد و بیداد راه انداختن حقت را بگیر. اگر این کار نکنی و با ادب و احترام حرف بزنی نه تنها کارت را راه نمی اندازند، چهار تا حرف هم نثارت می کنند».
خودم شخصاً با چنین تجربه ای در اداره یا موسسه ای یا ... روبه رو نشدم،اما بارها در زندگی پیش آمده که وقتی با ادب و احترام و رفتار انسانی برخورد می کنم متأسفانه طرف مقابل دچار توهم شده و رفتار مناسبی از خود بروز نمی دهد.
یکی از دشوارترین لحظه هایی که همه ی ما در ارتباط با انسان های اطراف تجربه می کنیم، زمانی است که با ادب برخورد می کنیم، اما آدم ها از احترام و ادب سوء استفاده کرده و به جای آنکه محترمانه پاسخ گویند، تندی و بی احترامی را سرلوحه رفتار قرار می دهند.
یکی دو سال پیش به علل مختلف باید با فردی سر و کار و ارتباط می داشتم. سر موضوعی که هیچ حقیقتی هم در میان نبود و ما می توانستیم خیلی راحت آن را حل و فصل کنیم، با هم دچار اختلاف شده بودیم.
در طول مباحثات و مشاجراتی که با هم پیدا کرده بودیم، برایم نوع رفتار دوطرفه بیش از موضوع اختلاف جالب توجه می نمود؛چه، هرگز نتوانستم رگ خواب آن فرد را بیابم و تعامل سازنده ای با او داشته باشم، به طوری که هر چه بیشتر به او احترام می کردم بیشتر با رفتار زننده و پرخاشگرانه اش مواجه می شدم.
حدود یک سالی می گذشت و من دائماً از سعه صدر خود هزینه می کردم. چون شخصاً هیچ هنگام اعتقادی به رفتار دشمنانه و گستاخانه با مردم نداشته و همیشه با موضع صمیمیت و تعامل و سازندگی برخورد می کردم، رفتار او را تحمل کردم. تا جایی که آن اواخر گمان می کرد من غلام زر خرید اویم.
دیدم هیچ راهی ندارم. آخرین باری که با یکدیگر برخورد داشتیم مجبورم کرد کمی تندی کنم. صدایم را بالا بردم و از موضعی طلبکارانه با گستاخی و لحن غیرمحترمانه تمام کارهایش را زیر سوال بردم.
داشت از خودم بدم می آمد. هیچ وقت دلم نمی خواست این گونه رفتار کنم. اما... . خلاصه آنکه با تندی کردن گویی همه چیز تغییر کرد.
مسأله حل نشد اما رفتار زشت و زننده اش برای همیشه محو شد و از آن پس همواره با احترام نسبت به من برخورد می کرد.
روزی دیگر به جهت کاری رفته بودم دفتر یک جایگاه بنزین و گاز و منتظر کسی بودم. چند دقیقه ای نشسته بودم که مأمور اداره بیمه آمد.
همین که وارد شد هنوز یکی-دو دقیقه ای از سلام و احوال پرسی نگذشته بود که دیدم صاحب جایگاه و مأمور بیمه با یکدیگر به مشاجره پرداختند.
مأمور بیمه چیزهایی می گفت. صاحب جایگاه اما با توپ پر به مأمور می تاخت و با عصبانیت حرف می زد. طوری حرف می زد که به جای پاسخگو بودن گویی به طلبکار تبدیل شده بود.
پس از چند دقیقه ای مأمور بیمه از موضعش پائین آمد و حرف صاحب جایگاه را پذیرفت و رفت.
صاحب جایگاه هم شادمان از موفقیت در مذاکره بادی به غبغب انداخت و نگاهم کرد. من مات و مبهوت نگاهش می کردم.
خودش احساس می کرد که سر تا پا سوالم. حالا دیگر آرام شده بود و خندان. وقتی با نگاه پر از پرسشم برخورد کرد،تصمیم گرفت بدون آنکه از رفتارش بپرسم خودش با من از علت رفتارش صحبت کند: «این مأموران بیمه به هیچ منطقی پای بند نیستند. هر چه بگویی حرف خودشان را می زنند. باید از همان اول گربه را دم حجله بکشی و دست بالا بگیری. اگر به آنان بخندی فکر می کنند چه شده. باید از همان اول با توپ پر جلو بروی تا حساب کار دست شان بیاید. اینجا اگر بخواهی لفظ قلم حرف بزنی و مودب باشی کارت زار است».
از واقعیت فرار نکنیم. همه مان می دانیم که این فرهنگ در ما نهادینه شده و هیچ هنگام به زشتی اش فکر نکرده ایم. آیا واقعاً نباید برای این قسمت از فرهنگ مان عزاداری کنیم ؟ چه شده که نمی توانیم با گفتگو و تعامل منطقی با یکدیگر رفتار کنیم؟
ایمیل نویسنده: (abie_malakouti_2008@yahoo.com)