دوشنبه 21 مرداد 1392-16:9
یک اتفاقی حتماً افتاده است!(1)
در حاشیه ی جشن عید فطر ساری(متن تمجیدی)/ما در کجای زندگی آنها،زیادی خودمان را به رخ آنها کشیدیم؟در کجای زندگی آنها غیبت داشتیم؟ما چقدر زیادی سرمان را زیر برف گذاشتیم که حالا این همه باید این جوری ما را ببینند؟ما را چه می شود؟چکار باید می کردیم که نکردیم؟و حالا چکار نباید بکنیم؟
مازندنومه:پنج شنبه شب گذشته جشن بزرگ عید فطر به همت شهرداری ساری در استادیوم متقی ساری برگزار شد.درباره این جشن دو یادداشت متفاوت به دست ما رسید.
یادداشت نخست را کاربری با امضای«شهروند ساروی»فرستاد که انتقادی است بر عملکرد شهردار ساری با این توجیه که او با برپایی این جشن ها اهداف تبلیغاتی را برای خود متصور است و یادداشت دوم را استاد «حسین اسلامی ساروی» ارسال کرده که متنی است در تایید صد درصدی عملکرد مهدی عبوری که در زیر منتشر شده است.یادداشت دوم را بخوانید و با یادداشت نخست تطبیق دهید و قضاوت کنید.
ایرانیان بعد از شکست از اعراب-با حیرت-به جای دریافت پیام مهر و محّبت ، با غرور بربری و جاهلی عرب روبه رو شدند که قوانین اسلام هم حریف این تفکر مالیخولیائی برتر انگاری قومی نشده بود.بنی امیه آن چنان تحقیری نسبت به دیگر ملل روا داشتند که نتیجه اش سرنگونی این سلسله به دست ایرانیان شد .
ادّعای برتری عرب بر غیر عرب آن گونه به افراط کشیده شد که شعوبیه را بر سر کار آورد تا نماد برتری هر غیر عرب بر قوم عرب شود.
آیا این یک حادثه و اتفاق خلق الساعه بود که فیروز ایرانی خلیفه دوّم را به قتل رساند؟ آیا شرکت گسترده ایرانیان در قیام مختار به خونخواهی امام حسین(ع) ریشه در هوا و هوس داشت؟
حقیقت این است که این روحیه مقاومت شعوبیه بر اثر عرب بازی و عرب برتری بنی امیه به وجود آمد و باعث شدکه شعوبیه ایران هم شاعری مثل اسماعیل یسار عرضه کند که در برابر خلیفه اموی (هشام پسر عبدالملک) بگوید( ما ایرانیان دختران خود را تربیت می کردیم و شما زنده به گور)؛و این گونه قصیده سرائی یعنی جان به کَف گرفتن، شعوبیه هم آن چنان راه افراط در پیش گرفت که آنها را زندیق گفتند(شعوبیه از طبقه متوسط ایرانی بودند. )
با خود زنی شعوبیه(افراط)، آنگاه اشراف ایرانی به میدان نبرد با برتری جوئی عرب در آمدند. افشین ، برمکیان، نوبختی ها، خاندان سهل که ابومسلم و طاهر را هم بر آنها باید افزود. و آنگاه که ابن مقفع به میدان آمد کاری سترگ در عرصه ی دانش و فرهنگ ایرانی پدیدار کرد.
او را سر بردار کردند! چون خلیفه عباسی را تحمل مفاخر ایرانی نبود، امّا همه غافل بودند که شاه کلید و شاه بیت شرف ایرانی در راه است.
ایران پدر، حکیم طوس، شاهکار جهانی را در سینه و سر داشت، تا ایران تنها کشور مسلمانی شود که زبان عربی را نپذیرد.
ایرانی از انقلاب اسلامی، عدالت و مساوات، را طالب بود، امّا بربریت تبار پرستی و قوم گرائی بنی امیه و بنی عباس، ایرانیان را دست به اسلحه کرد تا به نجات استقلال و فرهنگ خود برخیزند.
بحث بر سر نهضت معتزله و جریان اشاعره و ورود شیعه ی زیدیه و امامیه و داستان قرامطه و اسماعیلیه و داستان اشغال هزار ساله ی ایران به دست ترکان چشم بادامی های بالای جیحون از غزنوی و سلجوقی و غز گرفته تا مغول و تیمور و بحث تصوف که خود یک واکنش از روی ناچاری در برابر بیدادگری و زیاد خواهی دین بازان و دنیا پرستان برتری جوی عرب برای مرهم نهادن به زخم مردم بود را وارد نمی شویم که هر کدام از این سر فصل ها خود یک مقاله جداگانه می خواهد.
امّا آنچه که تاکنون نوشتم یک مقدمه است برای اصل مطلب، حرف اصلی من در شگفت شدنم از دو برنامه ی شب پانزده شعبان و شب عید فطر امسال در ساری است که حاج آقا مهدی عبوری-شهردار عزیز و دوست داشتنی ساری- در زمین فوتبال شهید متقّی با حضور جمعیت ده ها هزار نفری از جوانان شهر که حرف و حدیث های فراوان برای گفتن و نوشتن دارد، بر پا کرد.
مراسم دیدنی ها داشت، دیدنی های در صحنه را که با عکس و فیلم می شود تا اندازه ای انتقال داد، امّا دیدنی های پشت صحنه پیام ها دار.
، نمی شود به همین سادگی از مثلاً مردم گریزی و چلّه نشینی بعضی از تصوف بازان گذشت، حرص وحشت آور جمع مال و مقام در بعضی از مقاطع تاریخ ما ، یک امر عادی نیست، حتّی تصوف ستیزی و تصوف بازی یا جریان پرخاشگری قرمطی و اسماعیلی هم طوفان هائی بودند که با کاشته شدن باد در پیش از آنها برخاست.
امروز در قرن بیست ویکم و با این همه امکانات صوتی و تصویری و وسائل ارتباط جمعی ، با دعوت یک خواننده نباید اجتماعی چند ده هزار نفره با آن همه شوق و ذوق آن هم در یک شهر متوسط داشت.
بعد از پایان جشن ، فاصله ورزشگاه شهید متقی تا میدان ساعت که به یک کیلومتر هم نمی رسید، به ناچار چون وسیله نقلیه داشتم نزدیک به یک ساعت طول کشید.
جمعیت جوان شهر ساری مثل امواج خروشان که پایان ناپذیر می نمود از ورزشگاه بیرون می آمدند و چه آرام ونجیب و چه با نشاط و راضی بر می گشتند.
صدها نفر که سه چهار نفر آنها را بیشتر به اسم و رسم نمی شناختم با من که درون ماشین بودم سلام و علیک خیلی مودبانه و محترمانه و با شادی و شعف داشتند. از اینکه می دیدند من هم در جشن آنها بودم حتی تشکر می کردند.
حالا تمام حرف من در اینجاست، تمام پرسش من این است که چرا؟ آیا این واکنش خوب است؟ آیا این واکنش پیام دارد؟ این واکنش محصول چه اعمال جامعه است؟ چه شد که این همه جمعیت جوان شهر، از این برنامه ی ساده و معمولی این گونه استقبال می کنند؟ ما چه کردیم که آنها این چنین می کنند؟
یعنی معده بچه های ما این قدر کوچک شد که با یک لقمه کوچک این گونه سیر می شوند؟ یعنی ما باید به همین سادگی از این رویداد بگذریم؟ حرف حساب این جمعیت چه بود؟ خیلی از برنامه های دیگر را با هزینه های خیلی سنگین تر تدارک می بینیم، امّا یک صدم این جمعیت را هم نمی توانیم جذب کنیم، اصلاً حضور و رفتار این جمعیت در طول مراسم و پایان مراسم با رفتار جوانان که در تماشای یک بازی فوتبال شرکت می کنند و بر می گردند قابل مقایسه نیست، آنجا طوفان است، اینجا آرامش و نشاط می بینیم!
در آنجا بعضی از مسوولان جرأت حضور و تماشا را در جایگاه دارند، در اینجا غیر از آقای استاندار جناب طاهائی و جناب شجاعی نماینده شهر و تعدادی از اعضائ شورای شهر، بقیه صاحب منصبان شهر و استان در این مرکز بزرگترین اجتماع (شاید بی دروغ در تاریخ ساری) ناپیدا بودند.
ما هرگز در این شهر چنین جمعّیتی از مردم شهر را نداشتیم، در هیچ مراسم آئینی هم این تعداد جمعیت آن هم یکدست جوان و بدون حاشیه ی قابل ذکر ندیدیم.
و باز هم در پایان از خودم می پرسم که چه شد؟ اگر این واکنش را نپذیریم پس ما چه غذای ناباب خوراندیم یا خوراندند که این گونه بچه های ما مسموم شدند؟ اگر این واکنش خیلی سالم و عادی است پس چرا تن و دل بعضی ها می لرزد و اصلاً چرا در برنامه های دیگر این اتفاق نمی افتد؟
من بیش از پنجاه کشور دنیا را دیدم و گشتم، من اهل سفر و کتاب هستم، در سفرهایم به امور فرهنگی توجه دارم، امکان ندارد که در یک شهر به اندازه ساری در یک شب ویژه با دعوت از یک خواننده که نیم ساعت روی یک داربست فلزی برنامه اجرا کند،جمعیت یک دست از جوانان را با حدود چهل هزار نفر جمعیت گردآوری کرد و تازه همه هم راضی برگردند.
کنسرت های چند صد هزار نفری هم دارند، امّا کجا؟ چگونه؟ داستانش فرق می کند. اگر قرآن شیراز را بیاورید و قسم یاد کنید که هیچ اتفاقی نیفتاد، این یک کار معمولی و طبیعی است، هیچ واکنش و پیامی در کار نبود، اصلاٌ باور نمی کنم ، خودمان را گول نزنیم، یک اتفاقی حتماً افتاده است .
ما در کجای زندگی آنها ، زیادی خودمان را به رخ آنها کشیدیم؟ در کجای زندگی آنها غیبت داشتیم؟ ما چقدر زیادی سرمان را زیر برف گذاشتیم که حالا این همه باید این جوری ما را ببینند؟ ما را چه می شود؟ چکار باید می کردیم که نکردیم؟ و حالا چکار نباید بکنیم؟ از کدام کار ما بچه های ما شاکی هستند؟
اگر می پذیریم که اینها بچه های ما هستند، پس به فکر امروز و فردای آنها و فردای خودمان و فردای ایران از هم اکنون بیشتر باشیم.
از شهرداری ساری در خلق این پدیده هم باید سپاسگزار بود. عقل هم یار خوبی است. سفره ی آنچنانی نبود که این همه آدم بر سر آن بنشیند، این همه اشتها و گرسنگی و این همه تلاش و این همه رضایت که چی بود؟ مگر از قدیم ها نگفتیم که (تِرش آشِ فاتحه، شیشمه) امّا در اینجا ترش آش خورده و نخورده ده تا فاتحه هم خواندند!چرا؟ ما آب رفتیم؟ چقدر کوچک شدیم!
*مطلب مرتبط:
حتما" اتفاقی حتما" افتاده است(2) http://www.mazandnume.com/?PNID=V15894